نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
از سخن چینان ملامتها پدید آید ولی
چون میان همنشینان ناسزایی رفت رفت
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
از سخن چینان ملامتها پدید آید ولی
چون میان همنشینان ناسزایی رفت رفت
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
یاران همنشین همه از هم جدا شدند
مائیم و استانه دولت پناه تو
تمام دلتنگی هایم رابه جای تووفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
که شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت
تمام دلتنگی هایم رابه جای تو
در آغوش می کشم...
و چقدر جایت در میان بازوانم خالیست...
تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
من که هنوز خسته باران دیشبمشب که در بستم و مست از مي نابش کردمماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
من که هنوز خسته باران دیشبم
فرصت بده که پیرهنم را عوض کنم
مکن ملامت دردی کشان باده پرست
که جای عقل نباشد دماغ عاشق مست
ما ترک مراد دل خودکام گرفتیم
تا هر چه کند دوست خوشستیم دگر بار
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنین نماند و چنین نیز نخواهد ماند
دانی که چرا راز نهان باتو نگفتم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
در دل هوسی هست دریغا نفسی نیست
ما را نفسی نیست که در دل هوسی نیست
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
وگرنه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
یکی بی زیان مرد آهنگرممخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پرکن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
یکی بی زیان مرد آهنگرم
ز شاه آتش آید همی بر سرم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاقما با تو به صلحیم و ترا با ما جنگ
آخر بنگویی که دلست این یا سنگ؟
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود ، بدیم و مشتاق تر شدم
ما سپر انداختیم گر تو کمان میکشی
گو دل ما خوش مباش گر تو بدین دلخوشی
یکچند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمری ست پشیمان ز پشیمانی خویشم
من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا زمن گریزی که وفایم آزمودی؟
یکدم زموج حادثه ایمن نبوده ایم
چون ساحلیم و برلب دریا نشسته ایم
از عمر جز ملال ندیده ایم و همچنان
چشم امید بسته به فردا نشسته ایم..
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زدمجنون که به دیوانه گری شهره شهر است
در دشت جنون همسفر عتقل ما بود
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
دوری از این دیده ، اما باز یادت میکنم /// حرمت این آشنایی فرش راهت میکنم
در فراقت ، غم حصار خنده هایم را شکست ///باز هم از انتهای دل صدایت میکنم
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نا بستن از آن به که ببندی و نپایی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |