zizigolu91
عضو جدید
زمان خوشدلی دریاب و دریاب
که دائم در صدف گووهر نباشد
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
زمان خوشدلی دریاب و دریاب
که دائم در صدف گووهر نباشد
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دیگــــر تَنهـــــا نیستـم!!در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
گس جای در این خانه ی ویرانه ندارد
دیگــــر تَنهـــــا نیستـم!!
مــدتی ست بـــا تــــو
در خــــودم..
زنــدگــی میکُنــــم...
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود..................رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
تـــــرآنـــِ هـــایمـ ...
نآبــــود مے شـــودـ ! ..
اگــــر چشـــمـ هآیتــــ ، واژــه نبــاشدـ !! ...
گاهی باید رفت
گاهی باید گذشت
ولی از عشق هرگز نگذر
روز وصلم ز شب هجر بتر سوزد جان
همچو آتش که به خرمن که رسد تیزتر است
تا خدا هست و خدایی میکندتاتونگاه میکنی کار من اه کردن است
ای بفدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا خدا هست و خدایی میکند
یا علی مشکل گشایی میکند
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
من اگر عاشق نباشم از خود سیرم
من اگر عاشق نباشم زود میمیرم
محرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
تا توانی دلی بدست آورمحرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
تا توانی دلی به دست اور
دل شکستن هنر نمیباشد
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ای که از دفتر عقل ایت عشق اموزیامدی جانم به قربانت حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
توانا بود هرکه دانا بودای که از دفتر عقل ایت عشق اموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
ای که از دفتر عقل ایت عشق اموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
تن ادمی شریف است به جان ادمیت
نه همین لباس زیباست نشان ادمیت
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
اسیر نفس شیطانی چه حاصل
لاله نیست بر سر مشت غبار من
گل کرده است داغ کسی از مزار من
نه درویش بی کفن در خاک رفته
نه دولتمند برده یک کفن بیش
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
و آن جا که عرضه داده عشقت امانت خوددوای درد بی درمان تویی تو
همه وصل و همه هجران تویی تو
و آن جا که عرضه داده عشقت امانت خود
هم کوه پست گشته هم چرخ در رمیده
هر جا که نگاه میکنی شیطان است
انگار که قحطی خدا امده است....
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن استتو را ز کنگره ی عرش می زنند صفیر
ندامت که در این دامگه چه افتاده است
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرونتا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |