از تنهائی به میان مردم می گریزم
و ز مردم به تنهائی پناه می برم
راست می گفتی نیما
به کجای این شب تیره
بیاویزم قبای ژنده خودرا!
گفتگوهای تنهایی
- شروع کننده موضوع سرمد حیدری
- تاریخ شروع
- وضعیت
از تنهائی به میان مردم می گریزم
و ز مردم به تنهائی پناه می برم
راست می گفتی نیما
به کجای این شب تیره
بیاویزم قبای ژنده خودرا!
درد دارد اینکــه تنهـا بمــانی!
و همـه ی خاطرات را کـه سهم اوست ،تنهـا مــرور کنـی
تمـامـ بغض هــا را ...
و نـدانی کجـای کارت می لنگیــد...
درد دارد رفیق کـه ندانـی از چــه جهت تنهــا مانــدی
شرق و غربش فرقی ندارد
مهم اینست،
کـه نباشد تا اشک هایت را ببوســد ،
بگویــد
باز یه ساعت بیخبر بودی گریه کردی؟
و باز تو بگویی نه فقط دلتنگ شدم
نمیدانم این بار این یکساعت کی تمام میشود
و همـه ی خاطرات را کـه سهم اوست ،تنهـا مــرور کنـی
تمـامـ بغض هــا را ...
و نـدانی کجـای کارت می لنگیــد...
درد دارد رفیق کـه ندانـی از چــه جهت تنهــا مانــدی
شرق و غربش فرقی ندارد
مهم اینست،
کـه نباشد تا اشک هایت را ببوســد ،
بگویــد
باز یه ساعت بیخبر بودی گریه کردی؟
و باز تو بگویی نه فقط دلتنگ شدم
نمیدانم این بار این یکساعت کی تمام میشود
گاهی باید تنها گفت به درود به تمام داشته هایی که روزی دوستشان داشتیم میدانی انگاه که این داشته ها تو را مغرور کرد و خدا را از یاد بردی ان وقت باید تمام داشته هایت را بدهی، غرورت را بدهی تا بتوانی گناهی که مرتکب شدی ان هم بخاطر لطف پروردگار جبران شود
من می تونم یه شعر بگم از دل شب تا دل رود
از چشای شاهزاده ها وقتی که هیچ عشقی نبود
کافیه که دل بخواد واژه ها تو دست منن
وقتی که لکنت می گیرم به جای من حرف می زنن
حیف که نمی شه با تو باز دوباره زندگی کنم
نمی تونم تا روز مرگ هر چی که تو بگی کنم
حیف که نشد فقط یه بار از ته دل بشینم ونگات کنم
از تو حیاط چشم تو سهم من آب پاشی نبود
هیچی برام قشنگتر از اینکه پیشم باشی نبود
حیف که خوشی گاهی میاد به ما دو تا سر میزنه
وقتی میره دوباره غم همون چشای منه
به تو نمیشه دل سپرد تو که فقط یه خواهشی
نمی دونم که تو چرا می خوای ازم جدا بشی
از تو چشمات می فهمیدم دلت شکسته ودلخوری
به جای عشق وعاشقی حالا پر از تنفری
با التماس مخملیت یه حس ناب شکسته شد
چه شعر هایی به خاطرت چه لحظه هایی گفته شد
درسته که تورفتی وسری به ما نمی زنی
ولی بزار خیال کنم که تو همیشه با منی
از چشای شاهزاده ها وقتی که هیچ عشقی نبود
کافیه که دل بخواد واژه ها تو دست منن
وقتی که لکنت می گیرم به جای من حرف می زنن
حیف که نمی شه با تو باز دوباره زندگی کنم
نمی تونم تا روز مرگ هر چی که تو بگی کنم
حیف که نشد فقط یه بار از ته دل بشینم ونگات کنم
از تو حیاط چشم تو سهم من آب پاشی نبود
هیچی برام قشنگتر از اینکه پیشم باشی نبود
حیف که خوشی گاهی میاد به ما دو تا سر میزنه
وقتی میره دوباره غم همون چشای منه
به تو نمیشه دل سپرد تو که فقط یه خواهشی
نمی دونم که تو چرا می خوای ازم جدا بشی
از تو چشمات می فهمیدم دلت شکسته ودلخوری
به جای عشق وعاشقی حالا پر از تنفری
با التماس مخملیت یه حس ناب شکسته شد
چه شعر هایی به خاطرت چه لحظه هایی گفته شد
درسته که تورفتی وسری به ما نمی زنی
ولی بزار خیال کنم که تو همیشه با منی
یه روزی خواهر زاده ام که خیلی بچه بود گفت:
مامان! وقتی فردا بابا می ره ماموریت من و تو و خاله تنها می شیم
من خندیدم و گفتم....قربونت برم,جمع سه نفره که تنها نیست... تنهایی یعنی یه نفر باشی...
زل زد و نگاهم کرد...متوجه نشده بود حرفم رو هنوز معتقد بود که باباش بره ما تنها می شیم
الان می فهمم....معنی تنها بودن اصلا این نیست که تو یه نفر باشی
ممکنه بین صدها نفر باشی و تنها باشی
ممکنه فقط نبودن یه نفر کافی باشه که تو تنها باشی
ولی خدا برای همه تنهایی ها کافیه...خودش می گه
مامان! وقتی فردا بابا می ره ماموریت من و تو و خاله تنها می شیم
من خندیدم و گفتم....قربونت برم,جمع سه نفره که تنها نیست... تنهایی یعنی یه نفر باشی...
زل زد و نگاهم کرد...متوجه نشده بود حرفم رو هنوز معتقد بود که باباش بره ما تنها می شیم
الان می فهمم....معنی تنها بودن اصلا این نیست که تو یه نفر باشی
ممکنه بین صدها نفر باشی و تنها باشی
ممکنه فقط نبودن یه نفر کافی باشه که تو تنها باشی
ولی خدا برای همه تنهایی ها کافیه...خودش می گه
دلم هوای دیروز را کرده ،
هوای روزهای کودکی را ..
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد !
.
.
.
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم ؛
الفبای زندگی را ..
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند .
دلم میخواهد اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو !
هوای روزهای کودکی را ..
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد !
.
.
.
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم ؛
الفبای زندگی را ..
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند .
دلم میخواهد اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو !
ارام میروم در این جاده کسی منتظرم نیست ارام اشک میریزم اخر کسی نیست ارام نگاهی به جاده ی خالی از هر گونه نگاهی منتظر میاندازم ارام دور میشوم در پشت مه خواهم ماند و کسی نیست تا منتظر این غریب نزدیک باشد کسی نیست تا صدایم کند کسی نیست تا بخواهد مرا از پشت مه دوباره به سوی نور و جاده بیاره
هزار بار دیگر هم كه از شانه ای به شانه ی دیگر بغلتی
این شب صبح نمی شود
وقتی دلت گرفته باشد..
این شب صبح نمی شود
وقتی دلت گرفته باشد..
به خواب هايم سرك نكش ...
وقتي در لحظات بيداري ام حضور نداري !
وقتي در لحظات بيداري ام حضور نداري !
خسته ام از تکرار شنیدن "مواظب خودت باش"
تو اگر نگران حال من بودی نمی رفتی...
می ماندی، گاهی فقط گاهی، بایک نگاه
با یک نفس شاید، مواظبم بودی..
تو اگر نگران حال من بودی نمی رفتی...
می ماندی، گاهی فقط گاهی، بایک نگاه
با یک نفس شاید، مواظبم بودی..
در سکوت خود میشکنم نه انگونه که تو ان را لمس کنی یا دیگران انگونه که حتی تمام ملکوت هم صدایش را نشنید من با قلبی از درد خواهم خواند برای تو که هر روز مرا بازیچه میپنداشتی و من چه صادقانه دوستت داشتم اما همیشه شکستن زیباست اخر بعد شکست دیگر بدنت به خوابی خواهد رفت که دیگر هیچ کس نمیتواند جسم بدون روحم را بشکند
[FONT="]دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم[/FONT] :
[FONT="]می آید[/FONT] .....
[FONT="]می ماند[/FONT] ....
[FONT="]و به تنهائیم پایان میدهد[/FONT]
[FONT="]آمد[/FONT] .....
[FONT="]رفت[/FONT] ......
[FONT="]و به زندگی ام پایان داد[/FONT] ... !!
اینجا زمین است
ساعت به وقت انسانیت خواب است
دل عجب موجود سخت جانی است!
هزار بار تنگ میشود;
میشکند;میسوزد;میمیرد؛
و باز هم می تپد......
اینجا زمین است
رسم آدم هایش عجیب است
اینجا که گم میشوی،
به جای آنکه دنبالت بگردند؛
فراموشت میکنند.....
اینجا زمین است
زمین گرد است
تویی که مرا دور زدی؛
فردا به خودم خواهی رسید؛
حال و روزت دیدنی است.....
ساعت به وقت انسانیت خواب است
دل عجب موجود سخت جانی است!
هزار بار تنگ میشود;
میشکند;میسوزد;میمیرد؛
و باز هم می تپد......
اینجا زمین است
رسم آدم هایش عجیب است
اینجا که گم میشوی،
به جای آنکه دنبالت بگردند؛
فراموشت میکنند.....
اینجا زمین است
زمین گرد است
تویی که مرا دور زدی؛
فردا به خودم خواهی رسید؛
حال و روزت دیدنی است.....
خـــوبـــم ! ... مـــاننـــد هـــر روز همیشــه خـــوبـــم ! ...
گاهی آدم احتیاج داره یکی بیاد بزنه رو شونه اش و بگه : هی رفـ ـیـ ـق!
از چیزی ناراحتی؟
اونوقت آدم برگرده:
آره رفیق،ازهـمه چـی ...!
گاهی آدم احتیاج داره یکی بیاد بزنه رو شونه اش و بگه : هی رفـ ـیـ ـق!
از چیزی ناراحتی؟
اونوقت آدم برگرده:
آره رفیق،ازهـمه چـی ...!
اگه بدوني اون كسي كه براش دلتنگي
يك لحظه توي ذهنش به يادت نيست،
اونوقت ديگه به هيچ اميدي نميتوني زندگي كني
يك لحظه توي ذهنش به يادت نيست،
اونوقت ديگه به هيچ اميدي نميتوني زندگي كني
- وضعیت
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم) | ادبیات | 122 | |
|
کوچه های تنهایی | ادبیات | 6181 | |
|
((**++ تشکر از تنهایی کاربری که شایسته تشکر است ++**)) | ادبیات | 52 |
Similar threads
-
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم)
- شروع شده توسط حمید...HaMiD
- پاسخ ها: 122
-
-