مشاعرۀ سنّتی

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
می دانستم که عهد و پیمانِ مرا

در هم شکنی، ولی به این زودی نه

*امیر خسرو دهلوی*

هر دم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر
به چشمت چیستم؟
لیک در آئینه می بینم که واای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هر دم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر
به چشمت چیستم؟
لیک در آئینه می بینم که واای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم

من رشتۀ محبتِ تو پاره می کنم

شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم

*ذوقی اردستانی*
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
 

eghlimaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند


دفتر صـــوفی سواد حرف نیســــت
جز دل اســـپید همچون برف نیســــت
 

m.r119

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا چو رویا شود این صحنه ی عشق
کندر و عود در آتش ریزم
ز آن سپس همچو یکی کولی مست
نرم و پیچنده ز جا بر خیزم
محمل بدار ای ساربان.تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان.گویی روانم میرود

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
محمل بدار ای ساربان.تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان.گویی روانم میرود

در شب اکنون چیزے مے گذرد

ماه سُرخَست و مشوش

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

ابرها، همچون انبوه عزاداران

لحظه ے باریدن را گوئے منتظرند
 

Shahab

مدیر تالار عکس
مدیر تالار
کاربر ممتاز
در شب اکنون چیزے مے گذرد

ماه سُرخَست و مشوش

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

ابرها، همچون انبوه عزاداران

لحظه ے باریدن را گوئے منتظرند

دايم گل اين بستان شاداب نميماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
 

Shahab

مدیر تالار عکس
مدیر تالار
کاربر ممتاز
در شب اکنون چیزے مے گذرد

ماه سُرخَست و مشوش

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

ابرها، همچون انبوه عزاداران

لحظه ے باریدن را گوئے منتظرند

دايم گل اين بستان شاداب نميماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دايم گل اين بستان شاداب نميماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست
خم شد شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت عزيز تر از جان کشيدنی ست
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست
خم شد شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت عزيز تر از جان کشيدنی ست
تو می گذری...............من می گذرم

تو از من

من از دل
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
لهجه عشق گرفته ام

بس که با تو زیسته ام.

مرا در آغوش بگیر

دلم یک بغل خاطره می خواهد
....
در مـی زنم...
آغـوشت را بُگشـای!
بـی هیچ سُوالی بعد از دیدن چشـمآن خیس و نگرانم!
تنگ در آغـوشم گیر!
من از همه جای جهان می تــَـرسم.....!!
 

samira93

عضو جدید
در مـی زنم...
آغـوشت را بُگشـای!
بـی هیچ سُوالی بعد از دیدن چشـمآن خیس و نگرانم!
تنگ در آغـوشم گیر!
من از همه جای جهان می تــَـرسم.....!!

ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
 

m.r119

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مراد بخش دل بی قرار من باشی
چراغ دیده ی شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مراد بخش دل بی قرار من باشی
چراغ دیده ی شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی


یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نا محرم حال درد پنهانی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نا محرم حال درد پنهانی
یه نفر بود که دل به نگاهش بستم

نگاهش سردو غریبه، میخام برگردم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ملائک با هزاران دست کوچک
کلون سخت سنگین را کشیدند
ز طوفان صدای بی شکیبم
بخود لرزیده در ابری خزیدند
دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهایی ات را
هر جای این دنیا که باشی
من با توام تنهای تنها
من با توام هر جا که هستی
حتی اگر باهم نباشیم
حتی اگر یک لحظه، یک روز
باهم در این عالم نباشیم
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهایی ات را
هر جای این دنیا که باشی
من با توام تنهای تنها
من با توام هر جا که هستی
حتی اگر باهم نباشیم
حتی اگر یک لحظه، یک روز
باهم در این عالم نباشیم

مستیم از سر پرید ای همنفس
بار دیگر پر کن این پیمانه را
خون بده خون دل آن خودپرست
تا به پایان آرم این افسانه را
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مستیم از سر پرید ای همنفس
بار دیگر پر کن این پیمانه را
خون بده خون دل آن خودپرست
تا به پایان آرم این افسانه را
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همینجاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بی صورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برایید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجه ی آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته ی گل کو اگر آن باغ بدیدیت
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس گه بر گنج شما پرده شمایید
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همینجاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بی صورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برایید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجه ی آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته ی گل کو اگر آن باغ بدیدیت
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس گه بر گنج شما پرده شمایید


در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته میدهد آزارم
آن آرزوی گمشده میرقصد
در پرده های مبهم پندارم
 

hamid221

عضو جدید
کاربر ممتاز
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش

شبها مسلمان
روزها کافر
روزها بیتاب
شبها بیخواب
شبها با یار
روزها با دار
روزها با داد
شبها بیداد
شب و روزم را فروختم بیا تا همیشگی شوم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شبها مسلمان
روزها کافر
روزها بیتاب
شبها بیخواب
شبها با یار
روزها با دار
روزها با داد
شبها بیداد
شب و روزم را فروختم بیا تا همیشگی شوم

من همان جامم که گفت آن غمگسار

با دل خونین ، لب ِ خندان بیار


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من همان جامم که گفت آن غمگسار

با دل خونین ، لب ِ خندان بیار


رسيده ها چه غريب و نچيده می افتند
به پای علفهای هرزه باغ کال پرست
رسيده ام به کمالی که جز اناالحق نيست
کمال دار برای من کمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری است

به تنگ چشمی نامردم زوال پرست
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا