مشاعرۀ سنّتی

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو ناپدید می شوی ومن خراب می شوم چه میدهی عذاب را به چشم نیمه باز من

میفریبی هر نفس ما را به افسونی
میکشانی هر زمان ما را به دریایی
در سیاهی های این زندان می افروزی
گاه از باغ بهشتت شمع رویایی
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
میفریبی هر نفس ما را به افسونی
میکشانی هر زمان ما را به دریایی
در سیاهی های این زندان می افروزی
گاه از باغ بهشتت شمع رویایی
یک ساقه تنها ویک برگ و سه گلبرگی با این همه بی چیزی در دل طرب انگیزی

با جسم سبو مانند ، تا صبح سبوگیری شبنم ز هوا گیری می گیری و می ریزی
 

vajiheh.kh

عضو جدید
یک ساقه تنها ویک برگ و سه گلبرگی با این همه بی چیزی در دل طرب انگیزی

با جسم سبو مانند ، تا صبح سبوگیری شبنم ز هوا گیری می گیری و می ریزی
یک درخت پیرم و سهم تبرها می شوم
مرده ام، دارم خوراک جانورها می شوم
 

vajiheh.kh

عضو جدید
دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمیدارد سود
پر کن قدح می به کفم در نه زود
تا باز خورم که بودنی ها همه بود
دوست دارم رک بگویی عاشقی اما هنــــوز
از تو می پرسم تو با لبخند پاسخ می دهی
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی درد و یکی درمون پسندد
یکی وصل و یکی هجرون پسندد
من از درمون و درد و وصل و هجرون
پسندم آنچه را جانون پسندد

دیشب به تو گفتم که مرا جز تو کسی نیست

گفتی که مرا جز تو کسی هست دلم ریخت
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیشب به تو گفتم که مرا جز تو کسی نیست

گفتی که مرا جز تو کسی هست دلم ریخت

تو را میخواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس
مرغی اسیرم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را میخواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس
مرغی اسیرم

من قصه ی خود را به گل آینه گفتم

وقتی که چو من آینه بشکست دلم ریخت
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
من قصه ی خود را به گل آینه گفتم

وقتی که چو من آینه بشکست دلم ریخت

ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه افکندی بر آن پایان و دانستم
پای تا سر هیچ هستم
هیچ هستم هیچ
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه افکندی بر آن پایان و دانستم
پای تا سر هیچ هستم
هیچ هستم هیچ
چراتوجلوه ساز این بهار من نمیشوی
چه بوده ان گناه من که یار من نمیشوی
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
می‌ای در کاسه چشم است ساقی را بنامیزد

که مستی می‌کند با عقل و می‌بخشد خماری خوش

شب تیره و ره دراز و من حیران
فانوس گرفته او به راه من
بر شعله ی بی شکیب فانوسش
وحشت زده میدود نگاه من
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب تیره و ره دراز و من حیران
فانوس گرفته او به راه من
بر شعله ی بی شکیب فانوسش
وحشت زده میدود نگاه من
نگفته ام به کسی، جز به چتر و پنجره ها

«نگاه و خاطره و...»: رازِ با تو در باران...

قفس شکست به هنگام رعد و برقی سخت
رسیده فرصت پروازِ با تو در باران...
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگفته ام به کسی، جز به چتر و پنجره ها

«نگاه و خاطره و...»: رازِ با تو در باران...

قفس شکست به هنگام رعد و برقی سخت
رسیده فرصت پروازِ با تو در باران...

ناشناسی درون سینه ی من
پنجه بر چنگ و رود میساید
همره نغمه های موزونش
گوییا بوی عود میاید
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
ناشناسی درون سینه ی منپنجه بر چنگ و رود میسایدهمره نغمه های موزونشگوییا بوی عود میاید
دیگر قفس،شکستنِ تو کار خیر نیستحالا که اعتنا به کبوتر نمی کنیمن با دلت دوباره چه کردم که بعد منبا خاطرات زندگی ات سر نمی کنی؟
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرامهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهدشد قضای اسمان است این ودگرگون نخواهدشد


دلم بی وصل تو شادی مبیناد
به غیر از محنت آزادی مبیناد
خراب آباد دل ، بی مقدم تو
الهی هرگز آبادی مبیناد
 

maysa.mahi

عضو جدید

دلم بی وصل تو شادی مبیناد
به غیر از محنت آزادی مبیناد
خراب آباد دل ، بی مقدم تو
الهی هرگز آبادی مبیناد

در دل آیینه ی چشمان او
این زن افسرده جان و پیر کیست؟
این منم رنجورو فرتوت و غمین؟
ور نه آیا صاحب تصویر کیست؟
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دل آیینه ی چشمان او
این زن افسرده جان و پیر کیست؟
این منم رنجورو فرتوت و غمین؟
ور نه آیا صاحب تصویر کیست؟

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم ، بر آرم یا نه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم ، بر آرم یا نه

هیچ میدانی چرا جان را نثارت می کنم؟

تا یقین گردد تو را می خواهم از جان بیشتر
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ره نمی جویم بسوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آن را زبیم
در دل مرداب ها بنهفته ام

می دانستم که عهد و پیمانِ مرا

در هم شکنی، ولی به این زودی نه

*امیر خسرو دهلوی*
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا