بی گمان من می شوم بازنده و او می برددر نگاهت نقطه ابهام گنگی بود خاک
ذره بین کوچکی در دست هایت آفتاب
پرسشی دارم ز تو آن سوی این دیوار چیست؟
ای سوال روشن ما را نگاه تو جواب
اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا
عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد
آنقدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم
ماجرا را راحت از رفتار من بو می برد
من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد
عاقبت اما مرا تقدیر از رو می برد