تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد....حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببردنیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد....حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببردنیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد....حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
در غمش هر شب به گردون پیک اهم می رسد..............صبرکن،ای دل شبی اخر به ما هم میرسددلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در غمش هر شب به گردون پیک اهم می رسد..............صبرکن،ای دل شبی اخر به ما هم میرسد
ما ومي وزاهدان وتقوا...تا يار سر كدام دارددیریست در غیاب تو تحقیر میشویم
بازیچه تحجر و تزویر میشویم
آزادی ای شرافت سنگین آدمی
این روزها بدون توتعزیز میشویم.....
ما ومي وزاهدان وتقوا...تا يار سر كدام دارد
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو............پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تودرعشق که جزمی بقا خوردن نیست
جز جان دادن دلیل جانبردن نیست
گفتم که ترا شناسم آنگه ميرم
گفتا که شناسای مرا مردن نیست
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو............پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
تو گفتی سیه بنده ای کرده جرم......دهد خواجه اکنون مر او را جزاوامدار کدامین بغض گلو گیر بود فریادم که ناله سکوت بر جان اختیار کرد...
و سکوتم بر کدامین فریاد، اینچنین بیقرارست...
تو گفتی سیه بنده ای کرده جرم......دهد خواجه اکنون مر او را جزا
تو گفتی کز نهان اهریمن زشت....شبیخون زد به یزدان توانااین شب آویختگان را چه ثمر مژده صبح
مرد را عربده خواب شکن حاجت نیست
تو گفتی کز نهان اهریمن زشت....شبیخون زد به یزدان توانا
درون صحنه بازی یکی نمایشگر......اگر دوگونه نمایش دهد،بسی والاستای شادی آزادی روزی که تو باز ایی
با این دل غم پرورد، من با تو چه خواهم کرد....
تو مرا مسلول بودن كرده ايدرون صحنه بازی یکی نمایشگر......اگر دوگونه نمایش دهد،بسی والاست
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است...همواره مرا كوي خرابات مقام استتو مرا مسلول بودن كرده اي
تو مرا مسخ سرودن كرده اي
عشق تفسير حوادث در دل است
عشق را تفسير كردن مشكل است
تنها تو زاده شو...در قلب ارغواني اين فصل...اي عزيز ترين!!!!تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است...همواره مرا كوي خرابات مقام است
نی نی تو نه مشت روزگاری....ای کوه نیم زگفته خرسندتنها تو زاده شو...در قلب ارغواني اين فصل...اي عزيز ترين!!!!
نی نی تو نه مشت روزگاری....ای کوه نیم زگفته خرسند
در شگفتم كه در اين مدت ايام فراق...بر گرفتي زحريفان دل ودل مي دادتدل از من برد وروي از من نهان كرد
خدارا با كه اين بازي توان كرد؟
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادستدر شگفتم كه در اين مدت ايام فراق...بر گرفتي زحريفان دل ودل مي دادت
تا عاشقان به بوي نسيمش دهند جان...بگشود نافه اي ودر ارزو ببستتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
تا عاشقان به بوي نسيمش دهند جان...بگشود نافه اي ودر ارزو ببست![]()
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
بینی چگونه آتش عشقم شرر کند
یکباره به دامن جانم اثر کند
آتش از دلم هرنفسی شعله برکشد
تاچشم تو لحظه ای به ما نظر کند
((جیران))
آه ليلا جرعه آبم ميدهي؟الا یا ایها الساقی ادر کاسا ونا ولها ...............
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
چون طفل نا شکیب خروشان ز یاد مام.....کاینک بیفتد مام و درآغوش او غنود..........آه ليلا جرعه آبم ميدهي؟
شربت ناب عذابم ميدهي؟
درد دارم سينه ام فرياد كن
از غم هجر كبوتر ياد كن
بي تو از معني چه مانده؟هيچ هيچ
رشته حس هم كلافي پيچ پيچ
اين قسمتي از يك شعر بلند بود كه قبلا نوشتم
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفتدلم قلمرو جغرافياى ويرانى است
هواى ناحيه ما هميشه بارانى است
...
نه از مهر و نه از كين مى نويسم
نه از كفر و نه از دين مى نويسم
دلم خون است، مى دانی برادر؟
دلم خون است، از اين مى نويسم
تو قلب فسرده ی زمینی......کز درد ورم نموده یک چندمحتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
تو قلب فسرده ی زمینی......کز درد ورم نموده یک چند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |