آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،
دستانت را به سوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
اگر کسی مرا خواست بگویید رفته باران ها را تماشا کند
و اگر اصرار کرد بگویید برای دیدن طوفانها رفته است
و اگر بازم سماجت کرد بگویید رفته تا دیگر بر نگردد...