همیشه آرام هستی و صبور
روزها در این خانه دلتنگ چشم انتظار تو هستم و وقتی از همه نامهربانی هاخسته می شوم ،
زانوانت را مي جويم ...
كه سر بر آنها بگذارم و آغوش گرمت را كه در آن آرام بگيرم.....
من باختــــــــــــــــــــم ...
من پذيرفتم شكست خويش را پندهاي عقل دورانديش را من پذيرفتم كه عشق افسانه است
اين دل درد آشنا ديوانه است ميروم شايد فراموشت كنم
در فراموشي هم آغوشت كنم مي روم از رفتن من شاد باش از عذاب ديدنم آزاد باش
آرزو دارم بفهمي درد را تلخي برخوردهاي سرد را
یه صفحه سفید، به همراه یک قلم
این بار حرف ،حرف نگفته ست
یک حرف تازه
نه از تو ...
هی فکر می کنم
هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم
اما
دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند
انگار این قلم
جز با حضور نام تو فرمان نمی برد
در تمام صفحه های دفتر شعرم
در گوشه های خالی قلبم
در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام
چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود
مثل درخت در دل من ریشه کرده ای
تمام معادلات دو مجهولی خلقت با فرمول زیر حل میشود:
دوستش داری، دوستت دارد، پس به هم نمیرسید!
دوستش داری، دوستت ندارد، پس به هم نمیرسید!
دوستش نداری، دوستت دارد، پس به هم میرسید!
دوستش نداری، دوستت ندارد، پس با هم ازدواج میکنید!!!
به همین آسونی!!
پاییز را دوست دارم... بخاطر غریب و بی صدا آمدنش بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش بخاطر شب های سرد و طولانی اش بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام بخاطر پیاده روی های شبانه ام بخاطر بغض های سنگین انتظار بخاطر اشک های بی صدایم بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام بخاطر معصومیت کودکی ام بخاطر نشاط نوجوانی ام بخاطر تنهایی جوانی ام بخاطر اولین نفس هایم بخاطر اولین گریه هایم بخاطر اولین خنده هایم بخاطر دوباره متولد شدن بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...
من تمام هستی ام را دامنی می کنم تا تو سرت را بر آن نهی ! تمام روحم را آغوشی می سازم تا تو در آن از هراس بیاسایی ! تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم ، دستی می کنم تا چهره و موهایت را نوازش کند! تمام بودن خود را زانویی می کنم تا بر آن به خواب روی! خود را ، تمام خود را به تو می سپارم تا هر چه بخواهی از ان بیاشامی ، از آن بر گیری ،هر چه بخواهی از ان بسازی، هر گونه بخواهی باشم ! از این لحظه مرا داشته باش !
آن چه در ما جاری است این همه فاصله نیست! چشمه گرم وصال است و عبور... زندگی...می گذرد تند و آسان و سبک...! عاشق هم باشیم عاشق بودن هم عاشق ماندن هم،عاشق شادی و هر غصه هم.... روز نو هر روز است فکر را نو بکنیم....! ....عشق را سر بکشیم... زندگیمی گذرد...!
تند و آسان و سبک!!!
کابوس نیست
با دستانی سبز
ایستاده
باید رفت
تنها ...
به کجا...
باد پیراهن سبزش را به رقص می خواند
باد... باد... باد...
این زاده سیاه شب
روی ان شراب کهنه میرقصد
-پیچک تنت بوی خاک میدهد
...کابوس نیست
...باید... ب...ر...و....م
بار آخر من ورق را با دلم بر میزنم …
بار دیگر حکم کن….با دلت ،
دل حکم کن.
حکم :دل !
هر که دل دارد بیندازد وسط !!!
تا که ما دلهایمان را رو کنیم …
این دل من !
رو بکن حالا دلت را !
دل نداری ؟
بر بزن !!!
عشــــق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیــشه زد بر ریـــشه اندیــــشه ام عشق اگر اینست مرتد میشـوم خوب اگــر اینست مــن بـد میـشوم بس کن ای دل نابسامانی بس است کافــــــرم دیگر مسلـمانی بس است
در مـــــیان خلــــق سردرگــم شدم
عاقـــــبت آلـــــــــوده مــردم شـدم
بعد ازین با بی کســـی خــــو میکنم
هـرچـــــــه در دل داشـــتم رو میکنم
من نمی گویم دگر... گفتن بس است
گفتن اما هیــچ ...نشنفتن بس است
روزگارت بــاد شــــیرین ، شـــاد بــاش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش