مشاعره با شعر سعدی

[primrose]

میروم بی دل و بی یار و یقین میدانم

که من بی دل بی یار نه مرد سفرم

 

[blue bee]

مرا چو آرزوی روی آن نگار آید
چو بلبلم هوس ناله‌های زار آید

 

[primrose]

در دلم هیچ نباشد مگر اندیشه وصلت

تو نه آنی که دگر کس بنشیند به مکانت

 

[عطار]

تا به گریبان نرسد دست مرگ

دست ز دامن نکنیمت رها

 

[primrose]

این پیر نگر که همچنانش

از یاد نمی رود جوانی

 

[عطار]

یارا بهشت صحبت یاران همدمست

دیدار یار نامتناسب جهنمست

 

[salvador]

تا بود بار غمت بر دل بی‌ هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

 

[primrose]

اندرون با تو چنان انس گرفتست مرا

که ملالم زهمه خلق جهان می آید

 

[salvador]

درد دل پیش که گویم، غم دل با که خورم

روم آن جا که مرا محرم اسرار آن جاست

 

[fatemeh-r]

تیغ قهر از تو زنی، قوت روحم گردد
جام زهر ار تو زنی، قوت روانم باشد

 

[*Chakavak*]

دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت
​

 

[primrose]

تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش

بیان کند که چه بودست نا شکیبا را

 

[naghmeirani]

آتشِ سوزان نکند با سپند

آنچه کند دودِ دلِ دردمند

 

[primrose]

دوش ای پسر می خورده ای چشمت گواهی میدهد

باری حریفی جو که او مستور دارد راز را

 

[fatemeh-r]

آنانکه شمردند مرا عاقل و هوشیار
کو تا بنویسندگواهی به جنونم؟

 

[ni_rosa_ce]

مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی

محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن

. . .

 

[salvador]

نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پیوندی

که ما را بیش از این طاقت نماندست آرزومندی

 

[دختر شرقی]

یار با ما بی‌وفایی می‌کند

بی‌گناه از من جدایی می‌کند

 

[salvador]

درد دل دوستان گر تو پسندی رواست

هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست

 

[primrose]

تو از ما فارغ و ما با تو همراه

زما فریاد می آید تو خاموش

 

[دختر شرقی]

شب فراق که داند که تا سحر چندست
مگر کسی که به زندان عشق دربندست

 

[primrose]

تو کجا نالی از این درد که بر جان من است
یا چه غم داری از این خار که در پای تو نیست

 

[دختر شرقی]

تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست !

 

[blue bee]

تو را چنان که تویی من صفت ندانم کرد
که عرض جامه به بازار در نمی​گنجد

 

[دختر شرقی]

دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را

 

[ni_rosa_ce]

دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را

اگر تو زهر دهی چون عسل بیاشامم

به شرط آنکه بدست رقیب نسپاری

...

 

[دختر شرقی]

یار باید که هرچه یار کند
بر مراد خود اختیار کند

 

[ni_rosa_ce]

یار باید که هرچه یار کند
بر مراد خود اختیار کند

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

. . .

 

[دختر شرقی]

ما را همه شب نمی​برد خواب
ای خفته روزگار دریاب

 

[salvador]

بسیار در دل آمد از اندیشه‌ ها و رفت

نقشی که آن نمی‌ رود از دل نشان توست