دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه‌ی تست
همه آفاق پر از نعره‌ی مستانه‌ی تست
در دکان همه باده فروشان تخته است
آن که باز است همیشه در میخانه‌ی تست
دست مشاطه‌ی طبع تو بنازم که هنوز
زیور زلف عروسان سخن شانه‌ی تست
ای زیارتگه رندان قلندر برخیز
توشه‌ی من همه در گوشه‌ی انبانه‌ی تست
همت ای پیر که کشکول گدائی در کف
رندم و حاجتم آن همت رندانه‌ی تست
ای کلید در گنجینه‌ی اسرار ازل
عقل دیوانه‌ی گنجی که به ویرانه‌ی تست
شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل
هر که توفیق پری یافته پروانه‌ی تست
همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست
همه بازش دهن از حیرت دردانه‌ی تست
زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد
چشمک نرگس مخمور به افسانه‌ی تست
ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان
شهریار آمده دربان در خانه‌ی تست
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایه‌ی دولت همه ارزانی نودولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
بر کمال نقص و در نقص کمال خویش بین
گر به نقص دیگران دیدی کمال خویشتن
کاسه گو آب حرامت کن به مخموران سبیل
سفره پنهان می‌کند نان حلال خویشتن
شمع بزم افروز را از خویشتن سوزی چه باک
او جمال جمع جوید در زوال خویشتن
خاطرم از ماجرای عمر بی‌حاصل گرفت
پیش بینی کو کز او پرسم مل خویشتن
آسمان گو از هلال ابرو چه می‌تابی که ما
رخ نتابیم از مه ابر و هلال خویشتن
همچو عمرم بی وفا بگذشت ما هم سالها
عمر گو برچین بساط ماه و سال خویشتن
شاعران مدحت سرای شهریارانند لیک
شهریار ما غزل‌خوان غزال خویشتن
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]"یه بار یه داستانی و از یه مهربونی شنیدم ...که میگفت اگه یه روز عصبی شدی ...اگه یه روز خواستی داد بزنی ...اگه یه روز خواستی پر بکشی ...اگه یه روز خواستی نباشی ..نمونی ...نیای ..تو تا اوج لطافت هم این کارا رو بکنی اما فقط هنر کردی که میخایی که تو این سالا با دستات با حرفات با چشمات با مهربونبات تو قلبم کردی و در بیاری...حالا من می مونم و اثر اون میخاااااااااااااااااااااااااااااا...."[/FONT]
[FONT=&quot]؟[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]همون موقع می خواستم ازش بپرسم مگه این چیزا که میگی میخند؟؟؟؟ چیزای بدیند ..مگه ما آدما دنباال محبت ...حمایت ...دوس داشتن نیستیم...؟ چرا میخ ؟؟[/FONT]
[FONT=&quot]امانمی دونم چرا نپرسیدم ..و ای کاش می پرسیدم...ای کاش![/FONT]
[FONT=&quot]سال ها بعد ....تا اوج تنهایی... وقتی خیلی چیزا عوض شد تو ظاهر ...وقتی نگاهها از هم دور شدند ...وقتی لبخندا پاکیشون و از دست دادند ..وقتی همه چیز رنگی تر شد ...از آبی ... بنفش ... نارنجی تا اوج سفیدی ....وقتی تنها سیاه موند که بشه رنگ دلامون ....این جمله رو به خودش بر گردوندم ..[/FONT]
[FONT=&quot]تا اوج صبوری ...با اون نگاه سردش بهم گفت ...[/FONT]
[FONT=&quot]"ببین مهربون.....گاهی میخاااااااااااااااااااااا استثناند..گاهی اونا چیزای بدی نیستند..."[/FONT]
[FONT=&quot] خواستم بپرسم ..اما این چیزا که گفتم با چیزایی که گفته بودی فرق داره ...اینا یه دنیا تفاوت تو بار معناییش هست ...این بار پرسیدم ...چون نمی خواستم ای کاش دیگه ای رو قلبم بمونه ..[/FONT]
[FONT=&quot]تو اوج مهربونی بهم گفت[/FONT][FONT=&quot]..".ببین مهربون...فکر می کنم منطق نفرتمون باهم متفاوته!"[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]....[/FONT]
[FONT=&quot]و من تنها سکوت کردم ...و سال ها فکر و حس از جلو چشام پرده پرده رد شد..با خودم گفتم کجای حرفام سراغی از نفرت گرفته بود؟ وچقدر دیر فهمیدم که همه چیز سراب بود... ...[/FONT]
[FONT=&quot]...همین بود آخرین حرفش...[/FONT]
[FONT=&quot]!
"خودم"

[/FONT]
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام نگین جان

خوشحالم که بعد از یه غیبت کوچولو بازم تو جمع دوستان پست های قشنگتو مبینم.
از بقیه دوستان هم تشکر میکنم .چون تشکرهام تموم شد نمیدونم چرا ؟چند تا تشکر بیشتر نکرده بودم
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
هي فلاني مي داني ؟
مي گويند رسم زندگي چنين است
مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند
وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني
راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها
هي فلاني
زندگي شايد
شايدهمين باشد يك فريب ساده و كوچك
آن هم از دست عزيزي كه تو دنيا را جز براي او نميخواستي
من گمانم زندگي بايد همين باشد
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هي فلاني مي داني ؟


مي گويند رسم زندگي چنين است


مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند


وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني


راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها


هي فلاني


زندگي شايد


شايدهمين باشد يك فريب ساده و كوچك


آن هم از دست عزيزي كه تو دنيا را جز براي او نميخواستي

من گمانم زندگي بايد همين باش
آره همینه:cry::cry::cry:
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتـی که می بوسم تو را، گفتم تمنا مـــی کنم
گفتی اگر بيند کسی، گفتــم که حاشا می کنم
گفتـــــــــی ز بخت بد اگر ناگه رقيبت آيد ز در
گفتم که با افسون گری او را ز سـروا می کنم
گفتــــــی که تلخی های می گر ناگوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبـم آن را گــوارا مــی کنـم
گفتی چه می بينی بگو در چشم چون آيينه ام
گفتـم که من خود را در اوعـريان تماشا میکنم
گفتـــــی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کن
گفتـــم که با يغماگـران باری مدارا می کنــم
گفتــــــی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزان تر از اين من با تو سـودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويـم برو
گفتـم که صد سال دگر امروز و فــردا می کنم
گفتـــــی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم
گفتـم ز تو ديـوانه تر دانی که پيــدا می کنم


[FONT=&quot]سیمین بهبهانی[/FONT]​

 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
آمده​ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
آمده​ام چو عقل و جان از همه دیده​ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم
آمده​ام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته​ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی​خوری پیش کسی دگر برم
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه شرقییم، نه غربییم نه بییم، نه بحرییم
نه از کان طبیعیم، نه از افلاک گردانم

نه از خاکم، نه از آبم، نه از بادم، نه از آتش
نه از عرشم، نه از فرشم، نه از کونم، نه از کانم

نه از هندم، نه از چینم، نه از بلغار و صقسینم
نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم

نه از دنیی، نه ازعقبی، نه از جنت، نه از دوزخ
نه از آدم، نه از حوا، نه از فردوس رضوانم

مکانم لا مکان باشد، نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد، نه جان باشد، که من از جان جانانم
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر که گفت از بهر تو مردم دروغ گفت من راست گفتم که از بهر تو زنده ام
 

majid.ph

عضو جدید
یه خط هم میتونه دایره باشه که مدام برگردی اول خط هم میتونه یه خط باشه که تورو تا بینهایت میبره .

( اینم یه جوابیه از خوده من )
 

majid.ph

عضو جدید
هي فلاني مي داني ؟


مي گويند رسم زندگي چنين است


مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند


وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني


راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها


هي فلاني


زندگي شايد


شايدهمين باشد يك فريب ساده و كوچك


آن هم از دست عزيزي كه تو دنيا را جز براي او نميخواستي

من گمانم زندگي بايد همين باشد


اصل این متن حدود 5 صفحه است که واقعا قشنگه !
مرسی به سلیقتون .;)
 

majid.ph

عضو جدید

داستان كوتاه زيبا

نوشته شده در تاريخ ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۹ توسط سجاد | نظرات (0)
v\:* {behavior:url(#default#VML);}o\:* {behavior:url(#default#VML);}w\:* {behavior:url(#default#VML);}.shape {behavior:url(#default#VML);}
تنها نجات يافته كشتي، اكنون به ساحل اين جزيره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به اميد كشتي نجات، ساحل را و افق را به تماشا مي نشست.
سرانجام خسته و نا اميد، از تخته پاره ها كلبه اي ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن بياسايد.
اما هنگامي كه در اولين شب آرامش در جستجوي غذا بود، از دور ديد كه
كلبه اش در حال سوختن است و دودي از آن به آسمان مي رود.
بدترين اتفاق ممكن افتاده و همه چيز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشك اش زد. فرياد زد:
« خدايــــا! چطور راضي شدي با من چنين كاري بكني؟ »
صبح روز بعد با صداي بوق كشتي اي كه به ساحل نزديك مي شد از خواب پريد.
كشتي اي آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حيران بود.
نجات دهندگان مي گفتند:
“خدا خواست كه ما ديشب آن آتشي را كه روشن كرده بودي ببينيم

پيرمردي تنها در مينه سوتا زندگي مي كرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش راشخم بزند اما اين كار خيلي سختي بود .تنها پسرش كه مي توانست به او كمك كند در زندان بود پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد
پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بكارم من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان كاشت محصول را دوست داشت. من براي كار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشكلات من حل مي شد من مي دانم كه اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي
دوستدار تو پدر
پيرمرد اين تلگراف را دريافت كرد
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان كرده ام
۴ صبح فردا ۱۲ نفر از مأموران Fbi و افسران پليس محلي ديده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينكه اسلحه اي پيدا كنند
پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت كه چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه كند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و
سيب زميني هايت را بكار، اين بهترين كاري بود كه از اينجا مي توانستم برايت انجام بدهم
هيچ مانعي در دنيا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصميم به انجام كاري بگيريد مي توانيد آن را انجام بدهيد
مانع ذهن است . نه اينكه شما يا يك فرد كجا هستيد
در يك سحرگاه سرد ماه ژانويه، مردي وارد ايستگاه متروي واشينگتن دي سي شد و شروع به نواختن ويلون كرد.
اين مرد در عرض ?? دقيقه، شش قطعه ازبهترين قطعات باخ را نواخت. از آنجا كه شلوغ ترين ساعات صبح بود، هزاران نفر براي رفتن به سر كارهايشان به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه دقيقه گذشته بود كه مرد ميانسالي متوجه نوازنده شد. از سرعت قدمهايش كاست و چند ثانيه اي توقف كرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.
يك دقيقه بعد، ويلونزن اولين انعام خود را دريافت كرد. خانمي بي آنكه توقف كند يك اسكناس يك دلاري به درون كاسه اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.
چند دقيقه بعد، مردي در حاليكه گوش به موسيقي سپرده بود، به ديوار پشت سر تكيه داد، ولي ناگهان نگاهي به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد،
كسي كه بيش از همه به ويلون زن توجه نشان داد، كودك سه ساله اي بود كه مادرش با عجله و كشان كشان به همراه مي برد. كودك يك لحظه ايستاد و به تماشاي ويلونزن پرداخت، مادر محكم تر كشيد وكودك در حاليكه همچنان نگاهش به ويلون زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، اين صحنه، توسط چندين كودك ديگرنيز به همان ترتيب تكرار شد، و والدينشان بلا استثنا براي بردنشان به زور متوسل شدند.
در طول مدت ?? دقيقه اي كه ويلون زن مي نواخت، تنها شش نفر، اندكي توقف كردند. بيست نفر انعام دادند، بي آنكه مكثي كرده باشند، و سي و دو دلار عايد ويلون زن شد. وقتيكه
ويلون زن از نواختن دست كشيد و سكوت بر همه جا حاكم شد، نه كسي متوجه شد. نه كسي تشويق كرد، ونه كسي او را شناخت.
هيچكس نميدانست كه اين ويلون زن همان”جاشوا بل” يكي از بهترين موسيقي دانان جهان است، و نوازنده ي يكي از پيچيده ترين قطعات نوشته شده براي ويلون به ارزش سه ونيم ميليون دلار، ميباشد.
جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در يكي از تاتر هاي شهر بوستون، برنامه اي اجرا كرده بود كه تمام بليط هايش پيش فروش شده بود، وقيمت متوسط هر بليط يكصد دلار بود.
اين يك داستان حقيقي است،نواختن جاشوا بل در ايستگاه مترو توسط واشينگتن پست ترتيب داده شده بود، وبخشي از تحقيقات اجتماعي براي سنجش توان شناسايي، سليقه و الوويت هاي مردم بود.
نتيجه: آيا ما در شرايط معمولي وساعات نامناسب، قادر به مشاهده ودرك زيبايي هستيم؟ لحظه اي براي قدرداني از آن توقف ميكنيم؟ آيا نبوغ وشگرد ها را در يك شرايط غير منتظره ميتوانيم شناسايي كنيم؟
يكي از نتايج ممكن اين آزمايش ميتواند اين باشد،
اگر ما لحظه اي فارغ نيستيم كه توقف كنيم و به يكي از بهترين موسيقي دانان جهان كه در حال نواختن يكي از بهترين قطعات نوشته شده براي ويلون است، گوش فرا دهيم ،چه چيز هاي ديگري را داريم از دست ميدهيم؟
 

majid.ph

عضو جدید
در روزگارى كه بستنى با شكلات به گرانى امروز نبود، پسر١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت ميزى نشست. خدمتكار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسيد: بستنى با شكلات چند است؟
خدمتكار گفت: ۵٠ سنت
پسرك
پسر كوچك دستش را در جيبش كرد ، تمام پول خردهايش را در آورد و شمرد . بعد پرسيد: بستنى خالى چند است؟
خدمتكار با توجه به اين كه تمام ميزها پر شده بود و عده‌اى بيرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن ميز ايستاده بودند، با بي‌حوصلگى گفت : ٣۵ سنت
پسر دوباره سكه‌هايش را شمرد و گفت:
براى من يك بستنى بياوريد.
خدمتكار يك بستنى آورد و صورت‌حساب را نيز روى ميز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام كرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت كرد و رفت. هنگامى كه خدمتكار براى تميز كردن ميز رفت، گريه‌اش گرفت. پسر بچه روى ميز در كنار بشقاب خالى، ١۵ سنت براى او انعام گذاشته بود
!
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش مسیر زندگی انسان مثل دایره بود .پایان راه ، اول راه بود


بچه ها این جمله از خودمه


من قبول ندارم
تو نمیفهمی روی یه دایره بودن چقدر زجر آوره
نمیفهمی وقت دور خودت میچرخی یعنی چی
نمیفهمی وقتی هر چی میری بازم میرسی به همون جایی که اول بودی یعنی چی
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
آیا نه
یکی نه بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فریاد زدم نه
من از فرو رفتن تن زدم
صدایی بودم من
شکلی میان اشکال
و معنایی یافتم

من بودم و شدم

 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا