اشعار و نوشته هاي عاشقانه

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو از هر در كه باز آيي بدين خوبي و زيبايي
دري باشد كه از رحمت به روي خلق بگشايي
ملامت گوي بيحاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض كه چون يوسف جمال از پرده بگشايي
به زيورها بيارايند وقتي خوبرويان را
تو سيمين تن چنان خوبي كه زيورها بيارايي
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
با من بمان

با من بمان

با من بمان ای همصدا ، تا آخره اسم سفر
از جادههای پر خطر ، این خسته را با خود ببر

با من بخوان ای همنوا ، شعر سپید عاشقی
این واژه را با هر زبان ، تنها توئی که لایقی

من صدبیابان عاشقم ، دریای عشقم را ببین
ازآسمان قلب من ، گلهای حسرت را بچین

در کوچه های عاشقی ، من عابری دلخسته ام
از من گذشتم با دلم ، چون بر دلت دل بسته ام

در فصل سرد عاشقی ، من گرم پندار توام
در وصف عشقت مانده ام ، حالا پی شعری نوام

در شهربی سامان شب، با یاد تو من شاعرم
از قصه های شهر شب ، تنها توئی در خاطرم.

:gol:
:gol:
:gol:
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل سوخته تر از همه سوختگانم
از جمع پراکنده رندان زمانم
در صحنه بازیگری کهنه ی دنیا
عشق است قمار من و بازیگرآنم
با آن که همه باخته در بازی عشقم
بازنده ترین هست در این جمع نشانه
ای عشق از تو زهر است ، به کامم
دل سوخت تن سوخت ، ماندست ملامت
عمری است که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم
ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت
من زنده از این جرمم و مجرم به مجازات
مرگ است مرا گر بزنم حرف ندامت
باید که ببازم ، با درد بسازم
در مذهب رندان این است نمازم
من در بدر عشقم و رسوای جهانم
چون سایه به دنبال سر عشق روانم
او کهنه حریف من و من کهنه حریفش
سرگرم قماریم من و او روسر جانم
باید که ببازم ، با درد بسازم
در مذهب رندان ، این است نمازم ...

"فروغی"
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثال گردن آزادگان و چنبر عشق
همان مثال پیاده‌ست در کمند سوار
 
  • Like
واکنش ها: noom

noom

عضو جدید

اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه ی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
یعنی همین کتاب اشارات را
با هم یکی دو لحظه بخوانیم
ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی...ناگاه
انگشتهای ((هیس!))
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشمهای من و تو
سکوت را​
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اي عاشقان عهد كهن
نفرينتان به جان من
او را رها كنيد
نفرين اگر به دامن او گيرد
نرسم خدا نكرده بميرد
از ما دوتن به يكي اكتفا كنيد
او را رها كنيد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
افسوس ، ما خوشبخت و آرامیم
افسوس ، ما دلتنگ و خاموشیم
خوشبخت ، زیرا دوست می داریم
دلتنگ ، زیرا عشق نفرینیست
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
اگرباتو دگرعهدي توان بست
بيا آن عهد را باهم ببنديم
بيا درپاي يكديگر بگرييم
بيا بر روي يكديگر بخنديم
بيا غمهاي خود باهم بگوئيم
كه اندوهي فراوان در دل ماست
بيا با هم بسوزيم وبناليم
كه سوز عشق در آب وگل ماست
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی که می دانی که زیبایی

من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی

به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس افروزی تو ماه مجلس آرایی

منم ابرو وتویی گلبن که می خندی چو می گریم
تویی مهر و منم اختر که می میرم چو می آیی

مراد ما نجویی ورنه رندان هوس جو را
بهار شادی انگیزی حریف باده پیمایی

مه روشن میان اختران پنهان نمی ماند
میان شاخه های گل مشو پنهان که پیدایی

کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی

مرا گفتی که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید ، چه فرمایی؟

من آزرده دل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی

رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانی ها به ترک جان توانایی
 

noom

عضو جدید
چشمانم را بستم
توی دلم شمردم
یک
دو
سه
چشمهایم را باز کردم
همه چیز محو شد
حتی خاطرات خیست
یاد گرفتم جادوگری کنم​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
**شهریار**

**شهریار**

ای چشم خمارین تو و افسانه نازت

وی زلف کمندین من و شبهای درازت

شبها منم و چشمک محزون ثریا

با اشک غم و زمزمه راز و نیازت


بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی

بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت


گنجینه رازی است به هر مویت و زان موی

هر چنبره ماری است به گنجینه رازت


در خویش زنیم آتش و خلقی به سرآریم

باشد که ببینیم بدین شعبده بازت


صد دشت و دمن صاف و تراز آمد و یک بار

ای جاده انصاف ندیدیم ترازت


شهری به تو یار است و غریب این همه محروم

ای شاه به نازم دل درویش نوازت
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دوستان می خندند به نگاهم اما
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عاشقان می دانندکه نگاهم محزون[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خیره بر دهکده ای دور شده[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و سر انجام ولی[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تو فقط می دانی نام آن دهکده را[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نام آن دهکده چیست؟![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]جنس آن دهکده قلب من و تو ست[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نام آن دهکده هر چیز که هست[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مهم آن است که بین من و تو[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سر زمین مشترک است[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و تو هر جا باشی دلمان پیش هم است.[/FONT]
 

sanayemodir

عضو جدید
اگر چه دوری از اینجا ،تو یعنی اوج زیبایی ,کنارم هستی و هر شب به خوابم باز می آیی
اگرهرگز نمیخوابند دو چشم سرخ نمناکم,اگر در فکر چشمانت شکسته قلب غمناکم
ولی یادم نخواهد رفت که یاد تو هنوز اینجاست,میان سایه روشن ها دل تنهای من تنهاست
 

sanayemodir

عضو جدید
گل میشکفد دم به دم از خاک به پایت,همریشه باران و بهار است صدایت
در ذهن عطش،چشمه تر از چشمه گذشتی,پیداست در آرامش گلها،رد پایت,از نسل کدامین شب مطبوع بهاری است
,آن گیسوی آشفته ی در باد رهایت؟
با آتشم آمیخت،نگاهی که تو کردی,بر خرمن من شعله چکید از مژه هایت
بر چهره بخوان شرح مرا قطره به قطره,اشکم همه را ترجمه کرده است برایت
امشب غزلم را صله ی چشم تو کردم,ای شعرترین شعرترین شعر فدایت
در هر غزلم با تو طلوعی است دوباره,هان!تا غزل بعد سپردم به خدایت
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
رد پای غزلی در ته دفتر جا ماند
باز هم خاطره تلخ شما با ما ماند
باز انگار شما قصد دلم را کردید
قفل پنهان شده ی خاطره را وا کردید
نه،شما نه،خودم این خاطره را تر کردم
بارش حادثه را وارد دفتر کردم !
نه که پنهان شده ی خاطره هاتان بودم ؟!
غزل سوخته ی شهر صداتان بودم ؟!
سِرّ سودای جنون را به بیابان دادم
خاطری را که عزیز است به باران دادم
به تماشای شب و پنجره دل خوش کردم
به همان جمله ی تکراری "بر می گردم "!
به همان زمزمه هایی که به گوشم خواندی
و همان چند دقیقه که دم در ماندی
راستی عکس نگاهت لب ایوان جا ماند
خاطر پنجره هم بعد شما تنها ماند
پنجره داشت به تکرار تو عادت می کرد
صبح و شب پشت نگاه تو زیارت می کرد
به همان فاصله هایی که تو را دزدیدند...
ساده تر از من و این پنجره عاشق دیدند ؟!
***
باز هم" تو" شده ای فاصله کم شد انگار!
باز پنهان شده ای پشت نگاه دیوار؟
نه دگر خسته شدم ، چشم طمع نگذارید
دست از خاطر بارانی من بردارید
بگذارید بماند" تو" در آن خاطره ها
غزلی سهم من از خاطره تلخ شما !!!
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
علی صالحی

علی صالحی

برای من
دوست داشتن
آخرین دلیل دانایی است
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامت رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانی ست
چقدر
چقدر
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار

سكوت مي كنم و عشق در دلم جاري ست
كه اين شگفت ترين نوع خويشتن داري ست
تمام روز اگر سرد و ساكتم اما
شبم قرين سياهي، دچار بيداري ست
رها كن آنچه شنيدي و ديده اي! هر چيز ...
به جز من و تو و عشق من و تو تكراري ست
مرا ببخش! بدي كرده ام به تو گاهي
كمال عشق، جنون است و ديگر آزاري ست
بهشت من ! به نسيم تبسمي درياب

دل جهنمي ام را كه غرق بيماري ست.

:gol:

:gol:

:gol:
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
این کوزه چو من عاشق زاری بودست
در بند سر زلف نگاری بودست

این دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که بر گردن یاری بودست
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
شمارش معكوس لحظه ها

شمارش معكوس لحظه ها

سنگيني حضور تو خم كرد قامتم
مشغول "چشمهاي تو" ! يعني "عبادتم"
از پشت اين سكوت نفس گير، سال هاست
در چشم هاي تو خيمه زدن گشته عادتم
تنها به اين دليل دلم را شكسته ام
تا با خبر شوي و بيايي عيادتم !
از اين همه شمارش معكوس لحظه ها
از پا فتاده عقربه ي گيج ساعتم
مي خواهي از حصار نگاهت رها شوم ؟
آخر براي چه ؟ نكند بي لياقتم ؟!
اي عابر چشم هاي هماره در انتظار !

برگرد در فراق تو كم گشت طاقتم.

:gol:

:gol:

:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باز هم در وصف گل وا مانده ام
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بي تو اي آئينه تنها مانده ام[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]باز هم نيلوفر و يك آفتاب[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]باز هم يك جرعه از درياي ناب[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]واژه مي خواهم تو را معنا كنم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تا غمي ناگفته را افشا كنم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]شرح تو يك قصه ي بي انتهاست[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]صحبت شيدايي پروانه هاست[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بي تو من خورشيد را گم مي كنم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]با سياهي ها تكلم مي كنم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تو نويد روزهاي روشني[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]غنچه اي بشكفته در قلب مني[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]با تو شور عشق را از بر شدم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]محو خوبي هاي اين دفتر شدم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]با قدم هاي تو عاشق مي شدم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]راهي كوي شقايق مي شدم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اي نگاهت گرم، همچون آفتاب[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دختر خورشيد اي بانوي آب[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]آمدم تا با تو بينم هر چه هست[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اشك شوقت ديدگانم را ببست[/FONT]​
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ماهي هميشه تشنه ام
در زلال لطف بيکران تو
مي برد مرا به هر کجا که ميل اوست
موج ديدگان مهربان تو
زير بال مرغکان خنده ها ت
زير آفتاب داغ بوسه هات
اي زلال پاک
جرعه جرعه جرعه مي کشم ترا به کام خويش
تا که پر شود تمام جان من ز جان تو
اي هميشه خوب
اي هميشه آشنا
هر طرف که مي کنم نگاه
تا همه کرانه ه اي دور
عطر و خنده و ترانه مي کند شنا
در ميان بازوان تو
ماهي هميشه تشنه ام
اي زلال تابناک
يک نفس اگر مرا به حال خود رها کني
ماهي تو جان سپرده روي خاک
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تمامِ ماجرایِ من ،

سه واژه شد برایِ تو،

سه واژۀ جدا ، جدا

من و ...

شب و ...

هوایِ تو...:gol:
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست

خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر به روی دفتر خویش

تن صدها ترانه میرقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رؤیا رنگ
می دود همچو خون به رگهایم

آه ... گویی ز دخمه دل من
روح شبگرد مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده

بر لبم شعله های بوسه تو
میشکوفد چو لاله گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پر نور
می درخشد میان هاله راز

ناشناسی درون سینه من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همره نغمه های موزونش
گوییا بوی عود می آید

آه ... باور نمیکنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد

بیگمان زان جهان رؤیایی
زهره بر من فکنده دیده عشق
می نویسم به روی دفتر خویش
جاودان باشی ای سپیده عشق
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حافظ ز دو چشمان قشنگ تو غزل ساخت

هر کس که تورا دید به چشمان تو دل باخت

نقاش غزل تا که به چشمان تو پرداخت

دیوانه شد از طرز نگاهت، قلم انداخت
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد


آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد


اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد


برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد


ساقیا جام میَم ده که نگارنده ی غیب
نیست معلوم که در پرده ی اسرار چه کرد


آنکه پر نقش زد این دایره ی مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد


فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
شعر از خودم


بی دل چه کنم


همه شب فریاد میزد تو را میخواهد
دلی که دیگر بامن نیست
شوق پیوستش بود
رفت در تن دیگری زیست

از سر اندوه ،از درماندگی
خدایا تورا یاد میکنم گاهی
آهسته باز میگردم افسوس
که تو هیچ کس را بی دل نمیخواهی

فقط تو می دانی ای خدا
اگر در سینه دلی داشتم
گر کفر نمی پنداری آری
کسی را بیشتر از تو دوست می داشتم
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
منطق الطیر- عطار

منطق الطیر- عطار

:gol:
:gol:
:gol:
عشق سوی فقر ره بنمایدت/
فقر سوی کفر در بگشایدت*
عشق را با کافری خویشی بود/
کافری خود مغز درویشی بود.

:gol:

:gol:

:gol:
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
فضای خانه که از خنده های ما گرم است
چه عاشقانه نفس می کشم ! هوا گرم است
دوباره “دیده امت” زّل بزن به چشمانی
که از حرارت ” من دیده ام ترا ” گرم است
بیا گناه کنیم عشق را … نترس … ، خدا ،
هزار مشغله دارد ، سر ِ خدا گرم است


نجمه زارع
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
وقتی پرنده ای را معتاد می کنند
تا فالی از قفس بدر آرد
و اهدا نماید آن فال را به جویندگان خوشبختی
تاشاهدانه ای به هدیه بگیرد
پرواز.....،
قصهء بس ابلهانه ای است
از معبر قفس.
 
  • Like
واکنش ها: noom

Similar threads

بالا