ریشه در خاک
تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من ترا بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسرده است.
دلت را خار نا امیدی سخت آزرده است.
غم این نابسامانی همه هوش وتوانت را زتن برده است.
تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی.
تو را کوچیدن از این خاک ،دل بر کندن از جان است.
تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است.
تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران
تو را این خشکسالی های پی در پی
تو را از نیمه ره بر گشتن یاران
تو را تزویر غمخواران ز پا افکند
تو را هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه آورد.
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از آن سوی گندمزار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود
و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده ست
خواهی رفت.
و اشک من ترا بدروردخواهد گفت
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می مانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت
سلام رفقا
راستش حالم گرفتس خیلی
حس مبهم علاف بودن و دونستن اینکه دارم در جا میزنم یکم زیادی آدمو دپرس میکنه
خیلی کارا مونده که باید انجام بشه
یه زمانی آرزو های خیلی بزرگی داشتم که میدونستم میرسم بهشون .....ولی الان وقتی به امید های واهیم فکر میکنم خندم میگیره
هزار بار خداحافظی کردمو برگشتم .......ایندفعه هم میدونم برمیگردم ولی ایشالا بعد امتحانات ........
من اینجا ریشه در خاکم ......من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم ......من از اینجا چه میخواهم نمیدانم
به فرومای دیگه گاهی سر میزنم .....
همین دیگه ........زیادی خزعبلات پرت کردم بیرون ......ممنون

تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من ترا بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسرده است.
دلت را خار نا امیدی سخت آزرده است.
غم این نابسامانی همه هوش وتوانت را زتن برده است.
تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی.
تو را کوچیدن از این خاک ،دل بر کندن از جان است.
تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است.
تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران
تو را این خشکسالی های پی در پی
تو را از نیمه ره بر گشتن یاران
تو را تزویر غمخواران ز پا افکند
تو را هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه آورد.
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از آن سوی گندمزار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود
و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده ست
خواهی رفت.
و اشک من ترا بدروردخواهد گفت
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می مانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت
سلام رفقا

راستش حالم گرفتس خیلی

حس مبهم علاف بودن و دونستن اینکه دارم در جا میزنم یکم زیادی آدمو دپرس میکنه
خیلی کارا مونده که باید انجام بشه
یه زمانی آرزو های خیلی بزرگی داشتم که میدونستم میرسم بهشون .....ولی الان وقتی به امید های واهیم فکر میکنم خندم میگیره

هزار بار خداحافظی کردمو برگشتم .......ایندفعه هم میدونم برمیگردم ولی ایشالا بعد امتحانات ........
من اینجا ریشه در خاکم ......من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم ......من از اینجا چه میخواهم نمیدانم

به فرومای دیگه گاهی سر میزنم .....
همین دیگه ........زیادی خزعبلات پرت کردم بیرون ......ممنون
