بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
وسط ظهرتابستان بود تشنگی حسابی کلافه اش کرد به خودش گفت شیر آبی پیدا خواهم کرد .گرم هم باشد خیالی نیست...بعد یاد آب های معدنی مغازه ها افتاد . اشک در چشمانش پُر شد سعی کرد فکرش را عوض کند به شیر آبی رسیده بود حالا فقط به خوردن آب فکر می کرد شیر آب را باز نکرده سرش را پایین برده بود اما از شیر آب هیچ چیز غیر از هوا بیرون نیامد
دلش گرفت به خودش گفت ته جیبم دویست تومن مانده حتما آب معدنی کوچکی می شود خرید به جهنم پیاده به خانه بر می گردم اتوبوس سوار نمی شوم
ناگهانی کودکی را دید به او گفت فال می خریی آقا؟
و او برگشت نگاهش کرد به خودش گفت آب نمی خورم پیاده می روم شاید این کودک هم تشنه باشد هم گشنه
پول را داد و برای همیشه در تابستان گم شد مرد تنها بود که رفت.
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه نمیشه باید اول بخوریم حسابی سردمون شه بعد بریم زیر کرسی :d
:w17:
آره، ولی راستش بستگی به ترشیش هم داره یجورایی، مثلا اگه ترشی لیته و از این حرفا بخوری هیچ تاثیری روت نمیذاره، ولی اگه از این ترشی معمولیا بخوری و با دخترایی که زود به زود هم دادگاهی میشن بگردی و بحرفی ممکنه روت تاثیر بزرگی بذاره ... :D
اتفاقا اينطوري يه چيزي ميشه:w02:
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قضاوت زود هنگام
مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالیکه مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالیکه هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد، فریاد زد: "پدر نگاه کن درختها حرکت می کنند".
مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه 5 ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان پسر دوباره فریاد زد: "پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند"
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: "پدر نگاه کن باران می بارد،‌ آب روی من چکید."
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: "‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟"
مرد مسن گفت: "ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم... امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند".
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
قضاوت زود هنگام
مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله‌اشدر قطار نشسته بود. در حالیکه مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع بهحرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطارپسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرونبرد و در حالیکه هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد، فریاد زد: "پدر نگاه کندرختها حرکت می کنند".
مرد مسن بالبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهایپدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه 5 ساله رفتار می‌کرد،متعجب شده بودند.
ناگهان پسردوباره فریاد زد: "پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند"
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاهمی کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کردو چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: "پدر نگاه کن باران می بارد،‌ آب روی منچکید."
زوج جوان دیگر طاقت نیاورندو از مرد مسن پرسیدند: "‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟"
مرد مسن گفت: "ما همین الاناز بیمارستان بر می گردیم... امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواندببیند".
من حدس زدم پدر نابيناست:d
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
:d من ترشی خوشمزه میخورم فقط :d . راستی یاسمن سوغاتی گرفتی؟ :d
نوش جونت ...
ببین آبجی الان فقط میتونم بهت بگم دارم واست ...
بشکنه این دست که نمک نداره ... :cool:
همين قصه كه داره ميگه بايد خدا رو شكر كنيم:w02:
منو پيچوند:w00:
پس ناشکر نباش ...
بابا پیچوندن چی؟ سوغاتی کجا بود آخه، این معصوم واسه خودش یه چیزی میگه همینجوری، تازه شما خودت گلی، سوغاتی میخوای چیکار ... :D
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نوش جونت ...
ببین آبجی الان فقط میتونم بهت بگم دارم واست ...
بشکنه این دست که نمک نداره ... :cool:

پس ناشکر نباش ...
بابا پیچوندن چی؟ سوغاتی کجا بود آخه، این معصوم واسه خودش یه چیزی میگه همینجوری، تازه شما خودت گلی، سوغاتی میخوای چیکار ... :D

من که چیزی نگفتم.:cry: اصلا چرا داداش من باید برای دختر غریبه سوغاتی بیاره؟ :D ( احیانا یاسمن آبجی من نیست که؟:D )
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز

پس ناشکر نباش ...
بابا پیچوندن چی؟ سوغاتی کجا بود آخه، این معصوم واسه خودش یه چیزی میگه همینجوری، تازه شما خودت گلی، سوغاتی میخوای چیکار ... :D
ناشكر نيستم:hypocrite:
باز داري منو مي پيچونيا:w02:
خودم مي دونم گلم:thumbsup2:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
من كه باور نمي كنم:w02:
میبینی آبجی معصوم؟ تو هر کاری هم که بکنی یا این یاسمن از تو باهوشتره و گول حرفای صدمن یه غازتو نمیخوره .... :D

من که چیزی نگفتم.:cry: اصلا چرا داداش من باید برای دختر غریبه سوغاتی بیاره؟ :D ( احیانا یاسمن آبجی من نیست که؟:D )
دختر غریبه؟ :biggrin:
وای خدایا الانست که یه دعوا راه بیفته اینجا ... :confused:

ناشكر نيستم:hypocrite:
باز داري منو مي پيچونيا:w02:
خودم مي دونم گلم:thumbsup2:
باز میگه، بابا دلیلی نداره من متهممو بپیچونم ... :D
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
میبینی آبجی معصوم؟ تو هر کاری هم که بکنی یا این یاسمن از تو باهوشتره و گول حرفای صدمن یه غازتو نمیخوره .... :D


دختر غریبه؟ :biggrin:
وای خدایا الانست که یه دعوا راه بیفته اینجا ... :confused:


باز میگه، بابا دلیلی نداره من متهممو بپیچونم ... :D
:w27:
همش تقصير خساست تو ديگه:w00:
خيله خب خسيس! از خيرش گذشتيم:d
باور کن، یه خرس کوچولو بود :d میخوای عکسشو بدمت؟ :d
مدارك نشون بده:w02:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا؟ به زور گرفتم ازش :d
معصوم میگم میدونی ساعت چنده؟ بدو برو تو جات که دیر وقته ... :D
بدو بابا، بدو تا نرفتم قیچیمو بیارم همون کاری که با سوغاتی آبجیه واقعیم نکردم با تو هم بکنم، بدو ... :D

تو امشب مثله اينكه زياد خسته شدي احتياج داري افقي شي گويا:w02::d
دقیقا ... :D

مرد قانون جلوي زور مي ايسته كوتاه نمياد! :dمن كه باور نميكنم:w02:
آفرین به تو یاسمن خانوم، میگم معصوم باید از تو یاد بگیره ها ... :)

ای خدااااااااااااااا، میخوای من برم اصلا؟ :d
بدوووووووووووو ... :D
 
  • Like
واکنش ها: pme

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ببین چیکار کردی که باور نمیکنه واسه کسی سوغاتی بیاری
نترس داداش دعوا نمیشه :d
نمیرم :d
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
معصوم میگم میدونی ساعت چنده؟ بدو برو تو جات که دیر وقته ... :D
بدو بابا، بدو تا نرفتم قیچیمو بیارم همون کاری که با سوغاتی آبجیه واقعیم نکردم با تو هم بکنم، بدو ... :D


دقیقا ... :D


آفرین به تو یاسمن خانوم، میگم معصوم باید از تو یاد بگیره ها ... :)


بدوووووووووووو ... :D
:surprised::surprised::surprised:
جدي به آبجيت سوغات دادي ؟
اينو ديگه عمرا باور كنم:d
انجا كه مي خواي يه عكس بذاري خسيسيت مياد چه برسه بخواي واقعيشو بدي:d

ببین چیکار کردی که باور نمیکنه واسه کسی سوغاتی بیاری
نترس داداش دعوا نمیشه :d
نمیرم :d
تو جدا اين مرد قانونو شناختي؟:surprised:
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
آبجی این آخرین اخطار بود ها ...
دیگه خود دانی ... :cool:

اصلا من همه چیزو تکذیب میکنم. سوغاتی چی هست اصلا؟
( خطرناک شد دیگه )
نترس فوقش يه دادگاهم واسه تو تشكيل مي ده:w15::w15::w15:
سلامممممم
عیدتون مبارک
سلام نگار جون عيده تو هم مبارك:gol:
 

Similar threads

بالا