دلی خواهم کزو درد خیزد
بسوزد، عشق ورزد، اشک ریزد
از آن وقتی که ما را آفریدیتو بوسی آستین ما آستان را
تو بینی ملک تن ما ملک جان را
تو بوسی آستین ما آستان را
تو بینی ملک تن ما ملک جان را
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب
صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب
01:28با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل01:28
یارب این نو گل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
آسمان وقف نگاهت گل من
مانده ام چشم به راهت گل من
هركجا هستي ورفتي گويم
كه خدا پشت و پناهت گل من
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
دی گله ای زطره اش کردم و از سر فسوس
اگرچه می روی افسرده ، می روی خاموش
به گوش خسته ی جانم صــــــــدات می ماند
دی گله ای زطره اش کردم و از سر فسوس
گفت که این سیاه کج گوش به من نمیدهد
تو کز محنت دیگران بی غمی
دیدی که یار چو ن ز دل ما خبر نداشت
مارا شکار کرد و بیفکند و بر نداشت
ما بی خبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بی خبر ما خبر نداشت
(خاقانی)
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی
در این حال پیش امدم دوستییاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
در این حال پیش امدم دوستی
کزو مانده بر استخوان پوستی
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهشيا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
سيمين بهبهاني:
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
ان قصر که جمشید در او جام گرفتبا درود
شمع دیدم گرد او پروانهها چون جمعها
شمع کی دیدم که گردد گرد نورش شمعها
ان قصر که جمشید در او جام گرفت
اهو بچه کرد و روبه ارام گرفت
یا رب ان زاهد خودبین که به جز عیب ندید
دود اهیش در ایینه ادراک انداز
با درود
زین چنین بازیش بسیار اوفتد
کمترین چیزیش سر دار اوفتد
عطار
در رۀ منزلِ لیلی که خطر هاست در آن
شرطِ اول قدم آن است که مجنون باشی
یارب چه جرم کرد صراحی که خون خم
با نغمه های غلغلش اندر گلو ببست
یارب چه جرم کرد صراحی که خون خم
با نغمه های غلغلش اندر گلو ببست
با درود
ترنم می کند بر شاخ بلبل
تبسم میکند در بوستان گل
تار و پودِ هستی ام بر باد رفت ،اما نرفت
عاشقی ها از دلم، دیوانگی ها از سرم
من سر گشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |