روزی که بیامدی ز مادر عریان
بودند همه خندان و تو بودی گریان
کاری بکن ای دوست که وقت رفتن
باشند همه گریان و تو باشی خندان
نگاه ِ بـِركه ، سرشارازتب ِ رويای وارونه
ومی روييد از ژرفای آن تصوير در باران
ميان ِ چشم ها مانده ست سرگردان ، هزاران سال
خمار ِ خواب های خيس وبی تعبير در باران