دوست عزیز نسیم خانم درگذشت مادر بزرگ گرامیتان را به شما و خانواده ی محترمتان تسلیت عرض میکنم و از خداوند منان طلب علو درجات و همنشینی با با فاطمه زهرا (ع) را مینمایم.
متن زیر را در این رابطه برای شما اماده کردم:
*********************************
هوالمتین
هوای این روزها هوای غربتیست که انگار هیچ چیز کمرنگش نمی کند . از یلدایی که باید دور نبودنت جمع شویم و دعای کمیل بخوانیم ... تا تاسوعایی که دیگر لازم نیست یک ایل آدم را در یک وجب اتاق جا بدهی که هی حرص بخوری " روز تاسوعایی آدم اینقد هر و کر نمی کنه " که بخندم که " سوسک تر از این که نمی شیم عزیز ! "
خیلی خواستم ننویسم . خیلی خواستم حد اقل غمت را فقط نگه دارم برای خودم . خیلی خواستم ...
نشد !
انگار دارم تلافی می کنم همه این سالهایی را که تا لباس مشکی که چه عرض کنم - ردی از هر چیز مشکی روی لباسم می دیدی داد می زدی که
" مگه ننه بزرگت مرده که مشکی پوشیدی ؟ "
و بعد مثل همیشه بغض می کردی . من هم بخندم
که " ننه بزرگم کیه ؟من یه عزیز دارم فقط اونم قرار نیست بمیره "
و من چه بچگانه فکر می کردم و تو چه بزرگانه رفتی ! مجوز ۴۰ روز مشکی پوشیدن را هم خودت صادر می کردی هر بار ! تقسیم کن ببین ۴۰ روز برای ۲۴ سال می شود میانگین سالی چند روز ؟!
انگشتر فیروزه ای را هم که دستم کردی که یادم باشد این بار که رفتم مشهد یک سایز بزرگترش را برایت بخرم ... آخ !!! امشب هوس کرده ام سر مزارت جای شمع عود روشن کنم با یک گلدان یاس رازقی که ...
باورش ... نه ! زیاد مشکل نیست ، حرفهایی که بر دلم ماندند
آسمان تمام دنیا را ابرهای سیاه پوشاندند
آسمان بودنت بدیهی بود ، قبله یعنی نگاه غمگینت
و چه احمق شدند دستانی که تو را رو به قبله خواباندند
چشمهایم فقط تو را می دید که شبیه فرشته ها بودی
و تو را مثل تکه ای خورشید بین دستان ماه پیچاندند
مثل یک قطره نور سر می خورد بدنت روی خاطراتی که
آدمکهای ظاهرا ْ غمگین ، دور تا دور خانه چرخاندند
گورکن با تمام سنگدلیش خاک می ریخت روی خاطره هام
و تمام وجود ماهت را خاکهای سیاه پوشاندند
تو نبودی که قصه می گفتی ، من نبودم که گریه می کردم
حس یک شعر تازه بودی که عده ای آیه آیه می خواندند
...
نه کسی گریه می کند بی تو ، نه کسی داد می زند که نرو
باورش هم زیاد مشکل نیست ... حرفهایی که بر دلم ماندند ...
*********************************************