یک جمله برای او که دوستش داشتید/دارید:

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دونن آخشام چاغی سن سیز منی آغلاتدی یاغیش
سپدی اوز دامجی لارین گوز یاشیما قاتدی یاغیش
اسدی یل لاخلادی اندامی بو شهرین له یامان
گول لرین ایدی بلین تل لرین ایسلاتدی یاغیش

ائله بیر قلبی توتولموشدی گویون دوزمه دی چوخ
بیر آغیر یوک بو داوامسیز بلیمه چاتدی یاغیش



دوشدوم آواره بو چولدن او چوله گورمه غیوه
فیکر الیدیم گله جک سن
منی آنلاتدی یاغیش
بیر اوشاخ تک منی آسلاندی نوازش ائله دی
آلدی اوز کولگه سینه
ال چالیپ اویناتدی یاغیش
صبحه تک شهری دولاندیم
گوزوم آختاردی سنی
منی جانسیز
سل آپارمیشلارا اوخشاتدی یاغیش

دوشدوم آواره بو چولدن او چوله گورمه غیوه
فیکر الیدیم گله جک سن
منی آنلاتدی یاغیش
بیر اوشاخ تک منی آسلاندی نوازش ائله دی
آلدی اوز کولگه سینه
ال چالیپ اویناتدی یاغیش
صبحه تک شهری دولاندیم
گوزوم آختاردی سنی
منی جانسیز
سل آپارمیشلارا اوخشاتدی یاغیش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جز خیال روی
او نقشـــــــے نیاید درنظر



هرچه ما دیدیم و
مےبینیم آن جانان ماست


#مولانا
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب تمام عاشقان را دست به سر کن

یک امشبی با من بمان، با من سحر کن

بشکن سر من، کاسه ها و کوزه ها را

کج کن کلاه، دستی بزن، مطرب خبر کن

گلهای شمعدانی همه شکل تو هستند

رنگین کمان را برسر زلف تو بستند

تا طاق ابروی بت من، تا به تا شد

دردی کشان پیمانه هاشان را شکستند

یک چکه ماه افتاده بر یاد تو و وقت سحر

این خانه لبریز تو شد، شیرین بیان، حلوای تر

تو میر عشقی عاشقان بسیار داری

پیغمبری با جان عاشق کار داری
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما قرار بود قلب دنیارو بلرزونیم!
پیش چشم روزگار؛ آتیش بسوزونیم!
ما قرار بود؛مچ تقدیرو بخوابونیم!
عمریه از جاده ها چشم بر نمیدارم…
سرمو رو شونه ی هیشکی نمیذارم!
هنوز اندازه اون روزا؛ دوست دارم… دوست دارم…
هرجا دلت لرزید؛ غم تو چشات لغزید
میتونی برگردی! میتونی برگردی…
تنها اگه موندی؛ دنیاتو سوزوندی
میتونی برگردی؛ میتونی برگردی!
هر وقت که ترسیدی؛ از غصه خشکیدی!
میتونی برگردی… میتونی برگردی…
هرجا که بارون شد؛ دلت یهو خون شد
میتونی برگردی، میتونی برگردی…
گل نارنج و ترنجم، من که از تو نمی رنجم
گل نارنج و ترنجم؛ من که از تو نمی رنجم
ما قرار بود قلب دنیارو بلرزونیم!
پیش چشم روزگار؛ آتیش بسوزونیم!
ما قرار بود؛مچ تقدیرو بخوابونیم!
عمریه از جاده ها چشم بر نمیدارم…
سرمو رو شونه ی هیشکی نمیذارم!
هنوز اندازه اون روزا؛ دوست دارم… دوست دارم
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیدی که رسوا شد دلم؛ غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دلِ بی آرزو عاشق شدم!
با آن همه آزادگی؛ بر زلف او عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من؛ غافل شود از یادِ من… قدرم نداند….
فریاد اگر از کوی خود؛ وز رشته ی گیسوی خود بازم رهاند
دیدی که رسوا شد دلم؛ غرق تمنا شد دلم
در پیش بی دردان؛ چرا فریاد بی حاصل کنم؟!
گر شکوه ای دارم ز دل؛ با یار صاحبدل کنم
وای ز دردی که درمان ندارد…
فتادم به راهی، که پایان ندارد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من درباره تو به آن‌ها نگفته‌ام
اما تو را دیده‌اند که
در چشمانم شنا میکنی...
من درباره تو به آن‌ها نگفته‌ام
اما تو را در کلماتم دیده‌اند؛
عطرِ عشق،
نمی‌تواند پنهان بماند‌‌‌...
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو که می‌شناسی درد تو شعرامو
تو که می‌فهمی معنی ایهامو
تو که با رنج کشیدی بدن زخمی‌مو
تو که دیدی یه شبه برف رو موهامو
بدنم‌ مَهلکه‌ی شیهه‌ی شلاق شد
من اگه خسته شبیه تنِ ایران بودم
من اگه لحظه‌ی پایانیِ انسان بودم
خاطراتِ تو منو زنده نگه داشته هنوز
وسطِ بی‌تو‌ترین نقطه‌ی زندان بودم
که به یادِ تنِ گرم تو، تنم داغ شد
با لبات فاتحه‌ی هر غمیو می‌خونم
من به آرامش وحشی چشات مدیونم
یه پناهنده‌ی ترسیده‌ی تنهام اما
پشتِ مرز تن تو تا به ابد می‌مونم

تو که باشی پیش من خنده به دردا می‌زنم
حتی اون لحظه که از شکنجه‌ها جون می‌کنم
تو دلیلِ سبزِ ریشه‌می تو خاک این کویر
چرا خم شه قامتم، زرد بشه روح و تنم؟
که جواب موندنم، اَره سر ساق شد
اگه فردایی باشه من با تو می‌سازم
برد من وقتیه که به تو می‌بازم
توی این روزای شوم، شده کل آرزوم
روز آزادی بیاد حبس بشم تو بغلت
بین دستات برسم به اوج پرواز
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو آه منی اشتباه منی؛ چگونه هنوز از تو میگویم
تو همسفر نیمه راه منی؛ چگونه هنوز از تو میگویم؟!
پناه منی تکیه گاه منی؛ که زمزمه ات مانده در گوشم
گناه منی بی گناه منی! که بار غمت مانده بر دوشم…

بهانه ی من بغض خانه ی من؛ گرفته دلم گریه میخواهم
خیال خوش عاشقانه ی من؛ همیشه تویی آخرین راهم…
بهانه ی من بغض خانه ی من؛ گرفته دلم گریه میخواهم!
خیال خوش عاشقانه ی من؛ همیشه تویی آخرین راهم!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چقدر خوب است همین ڪه هر دم
دلم سرگرم
دوست داشتن توست...

#حمیدرضا_عبداللهی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در ایـن سَـرا
تـ𝓽𝓸ـو بمـــــان
اے ڪہ مانـدگار تویی

#سیمین‌_بهبهانی
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو میوه ممنوعمی اما برداشتمت من از رو زمین

انگار قبلا یکی تورو از شاخه چید و انداخت زمین مثل من

نشینه غم به دلت زخمات واسه همه زشته واسه من خوشگله

نمیزام هیچکسی برسه دستش بهت

آخه تو ریشه نداری مثل من خرابی مثل من

شدی از آدما فراری مثل من میخوام قلبمو بدم بهت

آخه تو بارون ندیدی مثل من دل نمیدی مثل من

از همه دستا بریدی مثل من میخوام قلبمو بدم بهت



دستمو دادم بهت تا شاید نرم شه دلت شاید یادت بره

تموم دستای و که جا نوازش بغض و ننگ و درد دادن بهت

قلبمو دادم بری یه آینه بت دادم تا بفهمی چقدر خوشکلی

چشکوندی هم آینه رو قلبمو تا فهمدی شبیه منی

آخه تو ریشه نداری مثل من خرابی مثل من

شدی از آدما فراری مثل من فراری مثل من

آخه تو بارون ندیدی مثل من دل نمیدی مثل من

از همه دستا بریدی مثل من میخوام قلبمو بدم بهت
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

سبز​

با تو دیشب تا کجا رفتم
تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم
من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمی گویم که باران طلا آمد
لیک ای عطر سبز
سایه پرورده
ای پری که باد می بردت
از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایه های سبز
تا بهار سبزه های عطر
تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشم آشنا ، رفتم
پا به پای تو که می بردی مرا با خویش
همچنان کز خویش و بی خویشی
در رکاب تو که می رفتی
هم عنان با نور
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حیرانی
سوی اقصامرزهای دور
تو قصیل اسب بی آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم
تو گرامیتر تعلق ،‌ زمردین زنجیر زهر مهربان من
پا به پای تو
تا تجرد تا رها رفتم
غرفه های خاطرم پر چشمک نور و نوازشها
موجساران زیر پایم رامتر پل بود
شکرها بود و شکایتها
رازها بود و تأمل بود
با همه سنگینی بودن
و سبکبالی بخشودن
تا ترازویی که یک سال بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم
چند و چونها در دلم مردند
که به سوی بی چرا رفتم
شکر پر اشکم نثارت باد
خانه ات آباد ای ویرانی سبز عزیز من
ای زبرجد گون نگین ،‌ خاتمت بازیچه ی هر باد
تا کجا بردی مرا دیشب
با تو دیشب تا کجا رفتم
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
‌باری
امیدِ خویش
به دلداری ام فرست
دانی که
آرزوی تو تنهاست در دلم...

#هوشنگ_ابتهاج
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
✪عشـــق یعنی

✪مخاطب به مخاطب

✪هـمه را رد ڪنی

✪ناگهان بر سر یڪ اسم

✪ڪمی مڪث ڪنی...️
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صبح هجوم چشم‌های توست وقتی ناگهان در من شعری می‌شوی به وسعتِ طلوع یک زندگی!
صبح را دوست دارم، وقتی سرآغازش تو باشی

👤مریم پورقلی
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
بهت قول میدم هرکاری کنم که حالت خوب باشه
قول میدم جای خالی همه چی رو خودم واست پر کنم.
بهت قول شرف میدم تا ابد رو هیچکس جز خودم حساب نکنم و نگذارم احدی به درونم راه باز کنه.
قول میدم محکم بسازمت قول میدم چیزای خیلی بزرگی بدست بیارم و هر روز شادتر از دیروزت کنم.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نمی‌شود بنویسم به یادت افتادم ،

به قدر ثانیه حتی، نرفتی از یادم ...!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
‌"شهریور" است،
اما!
من
از "مِهرِ" تٌو پُـرَم ღ...!!
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم من بیا منو یاری بکن گونه هام خشکیده شد کاری بکن

غیرگریه مگه کاری میشه کرد کاری از ما نیاد زاری بکن

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد تا قیامت دل من گریه میخوات

هرچی دریا رو زمین داره خدا با تموم ابر های آسمونا

کاش می داد همه رو به چشم من تا چشام به حال من گریه کنن

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیات تا قیامت دل من گریه میخوات

قصه ی گذشته های خوب من خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن

حالا باید سر رو زانوم بزارم تا قیامت اشک حصرت ببارم

دل هیشکی مثل من غم نداره

مثل من غربت و ماتم نداره

حالکه گریه دوای دردمه چرا چشمام اشکشو کم میاره

خورشید روشن ما رو دزدیدن زیر اون ابرای سنگین کشیدن

همه جا رنگ سیاه ماتمه فرصت موندنمون خیلی کمه

سرنوشت چشاش کوره نمیبینه

زخم خنجرش میمونه تو سنه

لب بسته سینه ی غرق به خون

قصه ی موندن آدم همینه
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می‌دانم
حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید
پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمی‌دانستم!
دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گریه‌ام
پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟
حالا که آمدی
حرفِ ما بسیار،
وقتِ ما اندک،
آسمان هم که بارانی‌ست ...!
به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و
دوری از دیدگانِ دریا نیست!
سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟
می‌دانم که می‌مانی
پس لااقل باران را بهانه کُن
دارد باران می‌آید.
مگر می‌شود نیامده باز
به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دریا برگردی؟
پس تکلیف طاقت این همه علاقه چه می‌شود؟!
تو که تا ساعت این صحبتِ ناتمام
تمامم نمی‌کنی، ها!؟
باشد، گریه نمی‌کنم
گاهی اوقات هر کسی حتی
از احتمالِ شوقی شبیهِ همین حالای من هم به گریه می‌افتد.
چه عیبی دارد!
اصلا چه فرقی دارد
هنوز باد می‌آید،‌ باران می‌آید
هنوز هم می‌دانم هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا کم نیستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال
که فرقِ میان فاصله را تا گفتگوی گریه می‌فهمند
فقط وقتشان اندک و حرفشان بسیار و
آسمان هم که بارانی‌ست ...!
آن روز نزدیک به جاده‌ای از اینجا دور
دختری کنار نرده‌های نازک پیچک‌پوش
هی مرا می‌نگریست
جواب ساده‌اش به دعوت دریاندیدگان
اشاره‌ی روشنی شبیه نمی‌آیم تو بود.
مثلِ تو بود و بعد از تو بود
که نزدیکتر از یک سلامِ پنهانی
مرا از بارشِ نابهنگامِ بارانی بی‌مجال
خبر داد و رفت.
نه چتری با خود آورده بود
نه انگار آشنایی در این حوالیِ‌ ناآشنا ...!
رو به شمالِ پیچک‌پوش
پنجره‌های کوچکِ پلک بسته‌ای را در باد
نشانم داده بود
من منظورِ ماه را نفهمیدم
فقط ناگهان نرده‌های چوبیِ نازک
پُر از جوانه‌ی بید و چراغ و ستاره شد
او نبود، رفته بود او
او رفته بود و فقط
روسریِ خیس پُر از بوی گریه بر نرده‌ها پیدا بود.
آن روز غروب
من از نور خالص آسمان بودم
هی آوازت داده بودم بیا
یک دَم انگار برگشتی،‌ نگاهم کردی
حسی غریب در بادِ نابَلَد پَرپَر می‌زد
جز من کسی تُرا ندیده بود
تو بوی آهوی خفته در پناهِ صخره‌ی خسته می‌دادی
تو در پسِ جامه‌های عزادارانِ آینه پنهان بودی
تو بوی پروانه در سایه‌سارِ‌ یاس می‌دادی.
یادت هست
زیرِ طاقیِ بازار مسگران
کبوتر بچه‌ی بی‌نشانی هی پَرپَر می‌زد
ما راهمان را گُم کرده بودیم ری‌را!
یادت هست
من با چشمان تو
اندوهِ آزادی هزار پرنده‌ی بی‌راه را
گریسته بودم و تو نمی‌دانستی!
آن روز بازار پُر از بوی سوسن و ستاره و شب‌بو بود
من خودم دیدم دعای تو بر بالِ پرنده از پهنه‌ی طاقی گذشت
چه شوقی شبستانِ رویا را گرفته بود،
دعای تو و آن پرنده‌ی بی‌قرار
هر دو پَرپَر زدند، رفتند
بر قوسِ کاشی شکسته نشستند.
حالا بیا برویم
برویم پای هر پنجره
روی هر دیوار و
بر سنگ هر دامنه
خطی از خوابِ دوستت‌دارمِ تنهایی را
برای مردمان ساده بنویسیم
مردمان ساده‌ی بی‌نصیبِ من
هوای تازه می‌‌خواهند!
ترانه‌ی روشن، تبسم بی‌سبب و
اندکی حقیقتِ نزدیک به زندگی.
یادت هست؟
گفتی نشانی میهن من همین گندمِ سبز
همین گهواره‌ی بنفش
همین بوسه‌ی مایل به طعمِ ترانه است؟
ها ری‌را ...!
من به خانه برمی‌گردم،
هنوز هم یک دیدار ساده می‌تواند
سرآغازِ‌ پرسه‌ای غریب در کوچهْ‌باغِ باران باشد
 

Similar threads

بالا