منم با تهران موافقم! دو رای موافق خودش خیییییلییه ها!
شما مطمئنی که همه ی تلاشتو واسه پاک کردن این لکه بکار گرفتی؟!
پاک میشه حامد خان !
با یه پذیرائی خوشمزه و به قول فرهنگ توپول پیتزایی در دیدار بعدی این فرصتو داری که جبران کنی و این لکه رو پاک کنی!
این که بغض نداره دیگه!![]()
قبول نیستتتتتتتتتتتتتتت
اونجا دورهههههههههههههه
فرهنگ خانم ! شیفته امضاهای قشنگتونم.هر روز امضاتون رو عوض کنید تا ما هم حال کنیممن و حمیده و مرضیه یه قرار میذاریم....
هر کی خواست بیاد
thix هم بیاد که این لکه ننگو پاک کنه که دیگه گریه نکنه
آخ جوووووونم، این قراره اصفهان خیلی هم خووووووووبه
منم میام، اصلانم دور نیست![]()
نجف اباد که حتمیه2تا قرار میذاریم... یکی تهران یکی نجف آباد.... چطوره؟ بالاخره من به یکیشون میرسم...
بچه ها پس نجف آباد رو بذارین نزدیک کنکور ارشد آزاد که منم برم دیگه!نجف اباد که حتمیه
انشا ءالله در مورد بعدیش بعدا تصمیم می گیریم
خیلی قشنگ بود مرسی دوست خوبمبا تو سخن می گویم
راستی، یادت باشد این دفتر یک رازست خدا! راز من و تو. خواهش می کنم درباره این دفتر به کسی چیزی نگو؛ حتی به مادرم.
از یک جایی شروع کن. تو هم یک جوری سر صحبت را با خدا وا کن. یک کم ازخودت بگو. درست است که خدا خوب تو را می شناسد، اما عیبی هم ندارد خودت رابه او معرفی کنی
به به ! عالی بود . ازاین مطالب بازم بذارید.با تو سخن می گویم
خدایا! من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم؛ همانی که وقتیدلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت. من همانی ام که همیشه دعاهایعجیب و غریب می کند و چشمهایش را می بندد و می گوید: من این حرفها سرم نمیشود. باید دعایم را مستجاب کنی.
همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند؛ همانی کهنمازهایش یک در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد؛ همانی که بعضیوقتها پشت سر مردم حرف می زند و گاهی بدجنس می شود. البته گاهی همخودخواه، گاهی هم دروغگو. حالا یادت آمد من کی هستم؟
امیدوارم بین این همه آدمی که داری، بتوانی من یکی را تشخیص بدهی. البته می دانم که مرا خیلی خوب می شناسی. تو اسم مرا می دانی. می دانی کجازندگی می کنم و به کدام مدرسه می روم. تو حتی اسم تک تک معلمهای مرا هم میدانی. تو می دانی من چند تا لباس دارم و هر کدامشان چه رنگی است؛ اما ...
خدایا! اما من هیچ چی از تو نمی دانم. هیچ چی که دروغ است؛ چرا، یک کمیمی دانم. اما این یک کمی خیلی کم است. راستش من این دفتر را برای همینخریده ام. آخر می دانی، من مدتهاست که می خواهم چیزهایی برایت بنویسم. البته من همیشه با تو حرف زده ام. باز هم حرف می زنم. اما راستش چند وقتیاست که چند تا تصمیم جدید گرفته ام. دوست دارم عوض بشوم؛ دوست دارم بزرگبشوم؛ دوست دارم بهتر باشم. من یک عالم سوال دارم؛ سوالهایی که هیچ کسجوابش را بلد نیست. دوست دارم تو جوابم را بدهی.
نمی دانم، شاید هم من اصلاً هیچ سوالی ندارم و می خواهم تو به من سوالهایی تازه یاد بدهی. اما باید قول بدهی کمکم کنی! قول می دهی؟
راستی، یادت باشد این دفتر یک رازست خدا! راز من و تو. خواهش می کنم درباره این دفتر به کسی چیزی نگو؛ حتی به مادرم.
از یک جایی شروع کن. تو هم یک جوری سر صحبت را با خدا وا کن. یک کم ازخودت بگو. درست است که خدا خوب تو را می شناسد، اما عیبی هم ندارد خودت رابه او معرفی کنی
نزار نمره پایان نامتو لو بدم
نزار نمره پایان نامتو لو بدم
از کیسه خلیفه می بخشی؟؟؟؟؟![]()
دانشگاه ساندویچی هم دارهخوب شما رئیسی دیگه
... نمی خوای مهمون کنی ... تازه دانشگاه م که رستوران داره
![]()
محسن هواتو خیلی داشتخوب شما رئیسی دیگه
... نمی خوای مهمون کنی ... تازه دانشگاه م که رستوران داره
![]()
معمولا مدیرا اعضارو مهمون می کنن آقا رضادانشگاه ساندویچی هم داره
چشم مهمونتون میشیم
اشکال نداره
معمولا؟؟؟؟؟معمولا مدیرا اعضارو مهمون می کنن آقا رضا
معمولا؟؟؟؟؟
نکنه قانونه من خبر ندارم
موفق باشید...............امروزم تموم شد
یه برگ دیگه به دفتر خاطرات عمرم اضافه شد
جشن فاغ التحصیلی
چه هیبتی داشت لباس اوه سینا (بهمون میومد،ایشالا قسمت همتون بشه)
من
حمیده
همه ی همکلاسی هایی که چهار سال تو برف و بارون گرما و سرما کلاسای 7:29 صیح! (بعدش تأخیر میخوری) تا 7 شب!
همه ی تقلبای امتحان! شیطنت ها ! قهر ها! آشتی ها! اردو ها! تولد ها! اشک ها! لبخند ها! نگاه ها!
همش تموم شد
چقدر همه بزرگ شده بود«! 4 سال بزرگتر شدن! چقدر قیافه ها عوض شده! اخلاق ها عوض شده! بعضی ها یارشونو پیدا کردن! بعی ها هنوز منتظر قسمت اند! هر آدمی لوح سرنوشتی که واسه خودش رقم زده بود رو با افتخار نگاه میکرد و همه یکصدا و با هم میگفتن: سوگند یاد میکنیم!
سوگند نامه مهندسی باشکوه بود!
همه تموم شد!
فقط ازش ی خاطره تو ذهنم موند و یه یاد تو دلم!
تقدیم به همه ی آنهایی که دوستشان میدارم...
امروزم تموم شد
یه برگ دیگه به دفتر خاطرات عمرم اضافه شد
جشن فاغ التحصیلی
چه هیبتی داشت لباس اوه سینا (بهمون میومد،ایشالا قسمت همتون بشه)
من
حمیده
همه ی همکلاسی هایی که چهار سال تو برف و بارون گرما و سرما کلاسای 7:29 صیح! (بعدش تأخیر میخوری) تا 7 شب!
همه ی تقلبای امتحان! شیطنت ها ! قهر ها! آشتی ها! اردو ها! تولد ها! اشک ها! لبخند ها! نگاه ها!
همش تموم شد
چقدر همه بزرگ شده بود«! 4 سال بزرگتر شدن! چقدر قیافه ها عوض شده! اخلاق ها عوض شده! بعضی ها یارشونو پیدا کردن! بعی ها هنوز منتظر قسمت اند! هر آدمی لوح سرنوشتی که واسه خودش رقم زده بود رو با افتخار نگاه میکرد و همه یکصدا و با هم میگفتن: سوگند یاد میکنیم!
سوگند نامه مهندسی باشکوه بود!
همه تموم شد!
فقط ازش ی خاطره تو ذهنم موند و یه یاد تو دلم!
تقدیم به همه ی آنهایی که دوستشان میدارم...
امروزم تموم شد
یه برگ دیگه به دفتر خاطرات عمرم اضافه شد
جشن فاغ التحصیلی
چه هیبتی داشت لباس اوه سینا (بهمون میومد،ایشالا قسمت همتون بشه)
من
حمیده
همه ی همکلاسی هایی که چهار سال تو برف و بارون گرما و سرما کلاسای 7:29 صیح! (بعدش تأخیر میخوری) تا 7 شب!
همه ی تقلبای امتحان! شیطنت ها ! قهر ها! آشتی ها! اردو ها! تولد ها! اشک ها! لبخند ها! نگاه ها!
همش تموم شد
چقدر همه بزرگ شده بود«! 4 سال بزرگتر شدن! چقدر قیافه ها عوض شده! اخلاق ها عوض شده! بعضی ها یارشونو پیدا کردن! بعی ها هنوز منتظر قسمت اند! هر آدمی لوح سرنوشتی که واسه خودش رقم زده بود رو با افتخار نگاه میکرد و همه یکصدا و با هم میگفتن: سوگند یاد میکنیم!
سوگند نامه مهندسی باشکوه بود!
همه تموم شد!
فقط ازش ی خاطره تو ذهنم موند و یه یاد تو دلم!
تقدیم به همه ی آنهایی که دوستشان میدارم...
من و حمیده و مرضیه یه قرار میذاریم....
هر کی خواست بیاد
thix هم بیاد که این لکه ننگو پاک کنه که دیگه گریه نکنه