]
سال 85 قرار بود روبروی اقا رژه بریم
دوهفته تمرین داشتیم صبح و عصر
دو روز قبل اینکه اقا تشریف بیارن تک تک فرماندهان رده بالا می امدن و از رژه ها دیدن می کردن
شهید شوشتری هم امده بودن
ایشون به قدری مهربون و صمیمی برخورد می کردن که همه رو جذب می کردن و با این هم کاری نداشتن که ما بچه ها چهارتا بسیجی ساده ایم و ایشون درجه دار باسابقه. حتی تو جمع ما اومده بودن برامون صحبت کردن تو این بین بند پوتین یکی از بچه ها زیر پوتین شهید شوشتری بود دوستمون که پایین پای شهید شوشتری نشسته بود زد به پاشون و گفت سردار پاتونو بردارید.سردار شهید وقتی خودش متوجه شد کلی خندید خیلی مهربون بودن خیلی( عجب روزگاریه زمانه ادمهای گل و خوب و انگار دست چین می کنه .ای خداااااااااااااااا
دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم گذشتیم …
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز…
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز تلاش می کنیم ناممان گم نشود …
جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو می دهد …آنجا روی درب اطاقمان می نوشتیم : یا حسین فرماندهی از آن توست، اینجا می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید …
الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم
و بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم …
قسمتی از وصیتنامه شهید شوشتری