گلستـان شهـدای باشگاه مهندسان ایران ...

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
بسم الله الرحمن الرحیم






دنیا مشتش را باز کرد،


شهدا “گل” بودند و ما “پوچ”.


خدا آنها را برد و زمان ما را…



 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مراسم تشییع پیکر پاک دو شهید گمنام در آغاجاری (شهر بنده) که در عملیات والفجر8 به شهادت رسیدند
و همچنین تشییع پیکر پاک سردار شهید حسن کلاه کج از شهدای آغاجاری که پیکرشون بعد از 27 سال پیدا شد و برای خاکسپاری به آغاجاری فرستاده شد
روز شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)


































 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
پس این همه روضه حضرت قاسم (علیه السلام) را چرا می‌خوانید؟


75.jpg

آقا جان ! من از اردبیل آمدم تا اینجا که از شما یک خواهشی بکنم .
رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد وگفت:
بگو پسرم چه خواهشی ؟
مرحمت گفت:
آقا ! خواهش می‌کنم به
اقایان روحانی ومداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(علیه السلام) را نخوانند!
حضرت آقا گفتند:
چرا پسرم؟
مرحمت به یک باره بغضش ترکید وسرش را پایین انداخت و با کلماتی بریده بریده گفت:
آقا جان !حضرت قاسم (علیه السلام) 13ساله بود که امام حسین (علیه السلام)به او اجازه داد برود در میدان وبجنگد ، من هم 13 سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی دهد به جبهه بروم ، هر چه التماسش می‌کنم ، می‌گوید 13ساله ها را نمی فرستیم ، اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است ، پس این همه روضه حضرت قاسم (علیه السلام) را چرا می‌خوانید؟



زندگینامه شهید مرحمت بالازاده فهمیده آذربایجان








 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
شهید علی بلورچی

شهید علی بلورچی


شناسنامه اش مي گفت اسمش مهران است اما وقتي رفت جبهه گفت صدايم كنيد علي.
نامه هايش را اينطور امضاء مي كرد؛ الاحقر علي بلورچي. در برخي نامه ها هم نوشته عليرضا.

خطش آن قدر زيبا هست كه بتوان يكي از نامه هايش را قاب كرد.

وصيتنامه اش دو خط هم نمي شود! نوشته؛
ولا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم
تنها يك چيز برايتان بنويسم كه خيلي زحمت كشيدم و ناله كردم و شب زنده داري(به اصطلاح شما) كردم اگر شهيد شدم بايد بگويم: «فزت و رب الكعبه»


شهید-علی-بلورچی.jpg






متنی که پیش رو دارید دفترچه محاسبات نفس شهید علی بلورچی رتبه ۵ کنکور دانشجوی الکترونیک دانشگاه شریف، شاگرد خاص آیت ا… حق شناس است. خودتان بخوانید و قضاوت کنید. نوشتن این دفترچه را از روز پنجشنبه ۲۲ آذرماه سال ۶۳ شروع کرده بود. جوانی که وقتی شهید شد ۲۱ سال بیشتر سن نداشت. دفترچه محاسبات نفس ما چند گناه فقط این چنینی دارد؟!….


روي جلدش نوشته بودند؛ دفترچه محاسبات نفس شهيد علي بلورچي.


علي صفحه اولش نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحيم
اعوذ باالله من الشيطان الرجيم
قال الله العظيم في كتابه الكريم
اقراء كتابك كفي بنفسك اليوم عليك حسيباً.
«من استوي يوماه فهو مغبون»





۱٫ نماز صبح را بی حال خواندم و اصولاً حال نداشتم و خیلی بی حال زیارت عاشورا خواندم.
۲٫ خواب بر من غلبه کرد.
۳٫ یاد امام زمان علیه السلام کم بودم و هستم.
۴٫ الفاظ زائد زیاد به کار بردم.
۵٫ مشارطه نکردم.
۶٫ زود عصبانی می شوم.
۷٫ شهوت شکم داشتم.
۸٫ ریا کردم.
۹٫ حب دنیا داشتم.
۱۰٫ حضور قلب در سر نماز خیلی کم بود.
۱۱٫ خود را بهتر از آنچه هستم به دیگران نمایاندم.
۱۲٫ نفس را در رفاه قرار دادم و در مضیقه نبود.
۱۳٫ دروغ گفتم.
۱۴٫ برای غیر خدا کار کردم.
۱۵٫ یاد دنیا بودم.
۱۶٫ تقوا نداشتم.
۱۷٫ وقت را زیاد تلف کردم.
۱۸٫ امروز تماماً معصیت و غفلت بود.
۱۹٫ نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را با حال نخواندم.
۲۰٫ ذکر را با توجه زیاد نمی گفتم.
۲۱٫ شاید غیبت کردم.
۲۲٫ نفس در آرامش بود.
۲۳٫ خدا را ناظر بر اعمالم ندیدم.
۲۴٫ غیبت شنیدم.
۲۵٫ کنترل زبان کم بود.
۲۶٫ تندخویی کردم.
۲۷٫ کم فکر کردم.
۲۸٫ به آنچه علم داشتم عمل نکردم.
۲۹٫ درسم را خوب نخواندم.
۳۰٫ خیلی صحبت بیخود کردم و همین سبب شد که حالت غفلت از خدا داشته باشم.
۳۱٫ یاد مرگ و قیامت و روز جزا نبودم.
۳۲٫ خود را بزرگ جلوه دادم.
۳۳٫ دخالت در امور معصیت آلود کردم.
۳۴٫ مراقبت از چشم خیلی کم بود.
۳۵٫ بی وضو خوابیدم.
۳۶٫ میل زیادی به ریا داشتم و امور را آن گونه جلوه می دادم که حقیقت نداشت تا سببی برای خوشحالی نفس شود.
۳۷٫ حب مقام داشتم و آنرا نیز ارضاء کردم.
۳۸٫ معاشرت با افراد غیر لازم کردم.
۳۹٫ خود بزرگ بینی و عجب داشتم.
۴۰٫ از فرصتهایم خیلی کم بهره بردم و استفاده خوبی نکردم.
۴۱٫ به طور جدی یاد مرگ نبودم.
۴۲٫ زیاد به یاد امام زمان روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء نبودم.
۴۳٫ با نفس درگیر نبودم.
۴۴٫ کبر داشتم و به خود مغرور شدم.
۴۵٫ ذکر درونی و برونی خیلی کم بود و اگر هم بود بی توجه بود.
۴۶٫ دقت در اعمال و فکر قبل از آنها کم بود و یا اصلاً نبود.
۴۷٫ زخم زبان زدم.
۴۸٫ قرآن کم خواندم.
۴۹٫ در مهلکه سقوط قرار گرفته ام.
۵۰٫ خواطر نفسانی کنترل نشد.
۵۱٫ نمازها را با علاقه و شوق نخواندم.
۵۲٫ در جهت خود سازی گام برنداشتم.
۵۳٫ در حال موتورسواری حب دنیا تاثیر گذاشت و موجب شد معصیت کنم.
۵۴٫ یقین و اخلاص نبود.
۵۵٫ توجیه می کردم معاصی ام را.
۵۶٫ تواضع و زهد نبود.
۵۷٫ کمبود شخصیت داشتم و با خود بزرگ نمایی سعی در جبران آن داشتم.
۵۸٫ خوف نداشتم.
۵۹٫ گستاخی داشتم و حیا نداشتم.
۶۰٫ ایذاء مومن نمودم.
۶۱٫ نماز را در حالت خواب خواندم و اصولاً به یاد مولایم نبودم.
۶۲٫ دعای عهد را نخواندم.
۶۳٫ عبرت از احوالات دنیا نگرفتم.
۶۴٫ حب دنیا خیلی دارم و حقیقتاً نفس در کنترل شیطان است و نه در کنترل خودم.
۶۵٫ واجبات را متوجه نبودم.
۶۶٫ دقت در نیات وجود نداشت.
۶۷٫ نفس خیلی طغیان کرد.
۶۸٫ قلب متوجه خداوند تبارک و تعالی نبود.
۶۹٫ آمادگی برای مرگ وجود نداشت.
۷۰٫ احساس مسئولیت کم بود.
۷۱٫ نظم کم بود.
۷۲٫ تفکر و تعمق وجود نداشت.
۷۳٫ چشم آزاد بود و بیهوده به اطراف نگاه می کرد و گاهی به محارم الهی برمی خورد که متاسفانه حتماً بر قلب نیز تاثیر سوء گذاشته است.
۷۴٫ ذکری که موجب صعود شود وجود نداشت.
۷۵٫ آنچه نباید می گفتم، گفتم.
۷۶٫ شهوت خواب پیدا کردم.
۷۷٫ ریا کردم و خواستم سواد خود را به رخ دیگران بکشم.
۷۸٫ در حال خنده نوعی غفلت در خود احساس کردم.
۷۹٫ در مقابل روی کردن دنیا سوی خودم سست بودم و دائماً در ذهنم بود.
۸۰٫ تعارف و تمجیدها وسوسه می نمودند.
۸۱٫ پناه بردن به حضرت حق تعالی و استغاثه حقیقی از او کم بود.
۸۲٫ عشق به خداوند را تقویت ننمودم.
۸۳٫ حالت انابه وجود نداشت.
۸۴٫ دعا را به علت کسب صفات رذیله در روز و سریع خواندن، با توجه کامل نخواندم.
۸۵٫ چند شبی است که سوره واقعه را بی رغبت می خوانم.
۸۶٫ با آنکه می دانستم دارم اشتباه می کنم اما اشتباه کردم.
۸۷٫ چند مورد عجله و شتابزدگی وجود داشت.
۸۸٫ علاقه به مدح دیگران وجود داشت.
۸۹٫ حفظ سرّ نشد.
۹۰٫ سوز و ناله کم بود.
۹۱٫ بصیرت نبود.
۹۲٫ توسل و ارتباط با عالم قدس خوب نبود.
۹۳٫ هنگام غروب خوابیدم که حال و صفای قلب گرفته شد.
۹۴٫ شهوت خودش را خیلی فعال نشان می دهد، باید مراقب بود.
۹۵٫ اگر عنایتی شده بود در اول صبح به واسطه خواب بعد از نماز کم شد.
۹۶٫ توجه به باطن امور و حضور قلب و توجه به نفس چه هنگام وسوسه و چه غیر آن خیلی کم بود، لذا در دام شیطان افتادم و علی الخصوص در دامهایش حب دنیا بود که شدیداً متاثر شدم. آن گونه که در نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و اوقات ما بین اینها تماماً ذهنم مشغول به دنیا بود. لذا از خداوند نجات خود را خواهانیم که ای مولای ما خودت به فریاد ما برس و شیطان و حب دینا را از ما بگیر.

۹۷٫ حجابهای قلب خیلی زیاد بود و امروز این مطلب برای عقل درک شد.
۹۸٫ زهد و فقر و اخلاص کم بود.
۹۹٫ انقطاع از دنیا نبود بلکه برعکسش بود.
۱۰۰٫ احساس نمودم که تا چه حد زیادی بین من و رب حق حجاب وجود دارد.
۱۰۱٫ خود را همه کاره جلوه دادم و شیطان از این راه خوب موفق شد.





به روایت....

 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز

شناسنامه اش مي گفت اسمش مهران است اما وقتي رفت جبهه گفت صدايم كنيد علي.
نامه هايش را اينطور امضاء مي كرد؛ الاحقر علي بلورچي. در برخي نامه ها هم نوشته عليرضا.

خطش آن قدر زيبا هست كه بتوان يكي از نامه هايش را قاب كرد.

وصيتنامه اش دو خط هم نمي شود! نوشته؛
ولا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم
تنها يك چيز برايتان بنويسم كه خيلي زحمت كشيدم و ناله كردم و شب زنده داري(به اصطلاح شما) كردم اگر شهيد شدم بايد بگويم: «فزت و رب الكعبه»


مشاهده پیوست 157791






متنی که پیش رو دارید دفترچه محاسبات نفس شهید علی بلورچی رتبه ۵ کنکور دانشجوی الکترونیک دانشگاه شریف، شاگرد خاص آیت ا… حق شناس است. خودتان بخوانید و قضاوت کنید. نوشتن این دفترچه را از روز پنجشنبه ۲۲ آذرماه سال ۶۳ شروع کرده بود. جوانی که وقتی شهید شد ۲۱ سال بیشتر سن نداشت. دفترچه محاسبات نفس ما چند گناه فقط این چنینی دارد؟!….


روي جلدش نوشته بودند؛ دفترچه محاسبات نفس شهيد علي بلورچي.


علي صفحه اولش نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحيم
اعوذ باالله من الشيطان الرجيم
قال الله العظيم في كتابه الكريم
اقراء كتابك كفي بنفسك اليوم عليك حسيباً.
«من استوي يوماه فهو مغبون»

...http://forum.bidari-andishe.ir/forum-20.html


خیلی گناهکارم...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تحقیر صدام حسین توسط خلبانان ایرانی !(تصویر: خلبان شهيد عباس دوران)

..................................................................

صدام حسین برای تحقیر کردن خلبانان ایرانی در تلوزیون عراق گفت:

به هر خلبان ایرانی که به 50 مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود- حقوق یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد
...
و 150 دقیقه بعد از مصاحبه صدام-عباس دوران و حیدریان و علیرضا یاسینی- نیروگاه بصره را بمباران کردند.
با این عملیات جواب گستاخی صدام داده شد و در حقیقت خود صدام تحقیر شد .

غروب همان روز خبرنگار رادیو بی بی سی اعلام کرد:

- من امروز با آقای صدام حسین رئیس جمهور عراق، مصاحبه داشتم و ایشان با اطمینان خاطر از دفاع قدرتمند هوایی خود در راه محافظت از نیروگاه ها، تاسیسات و دیگر منابع اقتصادی عراق در برابر حملات و تهاجم خلبانان ایرانی سخن می گفت. ولی من هنوز مصاحبه او را تنظیم نکرده بودم که نیروی هوایی ایران نیروگاه بصره را منهدم کرد. اینک جنوب عراق در خاموشی فرو رفته و چراغ قوه در بازارهای عراق بسیار نایاب و گران شده است چون با توجه به خسارات وارد به نیروگاه، تا چند روز آینده برق وصل نخواهد شد.

سپس این خبرنگار با لبخندی تمسخر آمیز گفت:

- البته هنوز فرصتی پیش نیامده که من از صدام حسین سوال کنم چگونه جایزه خلبانان ایرانی را تحویل خواهند داد ؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل‌نوشته شجاعي طباطبايي


سيد مسعود شجاعي طباطبايي از هنرمندان برجسته و شناخته شده‌ي جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي با انتشار تصوير تكان‌دهنده‌اي از ميدان مين در عمليات رمضان، دل‌نوشته‌اي متناسب با شرايط امروز نيز منتشر كرد.





و این‌بار باز هم شلمچه، شلمچه گویی خانه‌ی وصل عاشقان نور بود، زمین نبود، آسمان بود، بسیجیان عاشقان ولایت بار دیگر در معبرمین، بال گشودند و به طلعت ازلی شتافتند. طلعتی که در آتش و خون شکل می گرفت، اما در حقیقت در کربلا معنا می یافت. در حزن غروب شفق، درعهدی که پروانه ها در عشق بسته بودند، در پیامی جاودانه با آینه حق آشکار شدند تا بقا را در فنا به نمایش در آوردند، اینجا زمین معبر شمع است و نور سرمدی آن، همان نوری است که از عاشورا تا ابد، عاشق با معشوق بسته است. فدایتان شوم، چون خورشید در آسمان شب برآمدید، آینه‌ی دلتان شفاف بود و زلال و روشنی دلتان در قدمگاهی مقدس گسترده شد اینک دوباره به دیدار شما آمده ایم، پیکرهای پاکتان سرشار از جراحت بود، میدانم برای رسیدن به یار باید گلگون شد، زیبا شد، معطر شد، رسیدن به وصال حق، خون میخواهد و خون شما همچون نور جاری است تا منظومه شقایقها با خون شما در بهار دل انگیز عشق بشکفد، انگار به سوی معبود بال گشودید.


شهید، ای وصی امام عاشق، آنان که معنای "ولایت" را نمی دانند، در کار شما سخت درمانده اند. اما شما چه خوب دانستید که سرچشمه اطاعت و تسلیم در کجاست. چقدر دلمان برایتان تنگ شده است، کاش می‌توانستیم سخت در آغوش‌تان بگیریم و سر بر شانه تان بگذاریم و بگرییم، نگاه‌تان را دنبال کردیم و جز ولایت چیزی نیافتیم. می پنداشیم که بازمانده ایم از صبح و از قافله، اما وقتی به سیمای خورشید گونه اش نگریستیم، دلهایمان که سرشار از بغضی پنهان بود، آرام گرفت، چشمان شما را در نگاه باقی او جستیم و کلام‌تان را در فیضی ازلی درسخنان حکیمانه ی او یافتیم، رهبر فرزانه انقلاب، در صراحت صبح چه زیبا سخن گفت و ما نگران از اینکه گوش نامحرمان نشنود به دورش حلقه زدیم و میعاد بستیم که بر پیمانی که شما با او بسته بودید وفاداریم. از شنیدن کلامش اشک از چشمان جاری می شد اما فرو نمی ریخت و در جلوه ای از نور، آسمانی می شد. همان نوری که مبدا ازلی عالم و آدم و مقصد ابدی آن در بی قراری عهد ابدی میثاق با امام عاشقان است.


رهبر عزیز، ما طلعت عنایت ازلی را در نگاه شما باز یافتیم. لبخند شما شفقت صبح را دارد و شب انزوای ما را می شکند. سر و جان ما فدای شما که وصی عشق هستید و تا جان داریم در کنار شما باقی خواهیم ماند.

_______________________________________


1-گل واژه های این مطلب از شهید آوینی است.

2- رهبر انقلاب: همه انسان‌ها می میرند ولی شهیدان این سرنوشت همگانی را به بهترین وجه سپری کردند، وقتی قرار است این جان برای انسان نماند چه بهتر در راه خدا این رفتن انجام بگیرد.
تکریم شهیدان به آن است که این ملت هرگز در برابر سلطه گران مستکبر سرخم نکنند. یاد شهیدان باید همیشه در فضای جامعه زنده باشد.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بسم‌الله الرحمن الرحيم
حسين علم‌الهدي در سال 1337 در يک خانواده روحاني بدنيا آمد. پدرش مجاهد مرحوم آيت ا... سيد مرتضي علم‌الهدي بود. وي در? سالگي به آموزش قرآن پرداخت. در?? سالگي با تشکيل کتابخانه و جلسات سخنراني، جلسات تدريس قرآن در مساجد اهواز فعاليتهاي خود را آغاز کرد. وي در همان اوان مبارزه با استبداد محمدرضاشاهي را آغاز کرد. در ?? سالگي در هنگام نمايش سيرک مصري در اهواز که در آن رقاصه‌هاي مصري براي تخدير افکار و به فساد کشيدن مردم ما شرکت داشتند، لانه فساد آنها را بطوري که به هيچ کس آسيبي نرسد آتش زد. در عاشوراي سال بعد يکي از مؤثرترين عناصر تشکيل دهنده راهپيمايي اين روز بود که پس از راهپيمايي حسين دستگير و روانه زندان مي‌شود. وي که کوچکترين زنداني سياسي است ماهها ***جه مي‌شود، اما هيچ سخني نمي‌گويد، پس از آزادي از زندان با تشکيل انجمن اسلامي و جلسه سخنراني جوانان سردرگم را به اسلام و مکتب دعوت مي‌کند.
سپس حسين در رشته تاريخ دانشگاه مشهد ثبت نام مي‌کند و از همان اول با حوزه علميه مشهد تماس نزديک برقرار مي‌کند و با روحانيون مبارزي چون حجت الاسلام خامنه‌اي، حجت الاسلام طبسي، حجت الاسلام هاشمي نژاد آشنا مي‌شود.
نفوذ کلامي حسين به گونه‌اي بود که استادان چپي و شاهنشاهي در هر کلاسي که حسين شرکت مي‌کرد، نمي‌رفتند.
وي با نصب اعلاميه‌ها و رهبري تظاهرات در دانشگاه مشهد نقش عظيمي را ايفا کرد و در کنار دانشجويان برنامه‌ها را به روحانيون، بازاريان و دانش‌آموزان نيز اطلاع مي‌داد. از جمله کارهاي ديگر وي آتش زدن گارد دانشگاه مشهد و آتش زدن چندين سينما و مشروب‌فروشي بود.
حسين علم‌الهدي اکثر روزها را روزه مي‌گرفت و در بسياري از شبها براي مناجات به حرم مطهر حضرت امام رضا مي‌رفت.
وي پس از زلزله طبس نقش فعال داشت و هنگام ورود شاه معدوم و همسر فراريش به طبس تظاهرات عظيمي را عليه آنها ترتيب داد.


در زماني که رژيم طاغوت مردم مسلمان ايران را به گلوله مي‌بست، حسين شهيد همراه با چند تن از همفکرانش در اهواز هسته مرکزي سازمان موحدين را تشکيل داد و در اين هنگام بود که حسين از قبل به سلاح ايمان مجهز بود به اسلحه گرم نيز مجهز شد.
اولين عمليات وي شرکت در ترور و اعدام پل گريم مزدور و مستشار آمريکايي بود که با اعدام وي اعتصاب شرکت نفت که به فرمان امام انجام شده بود سر زبانها افتاد و پس از اين عمل بود که همه عناصر خائن به ملت و انقلاب از ترس جان خود فرار را بر قرار ترجيح دادند.
براي حسين مبارزه در شهر بخصوص معني نداشت و وي هميشه به اطاعت از امام و مبارزه با طاغوت مي‌انديشيد و حسين شهرباني کرمان را به قصاص آتش زدن مسجد جامع کرمان با طرح بسيار جالب و ابتکار دقيق خود آتش مي‌زند و در حاليکه از درب ورودي محل وارد مي‌شود و بطور معمولي نيز خارج مي‌شود بمب ساعتي خود را کار مي‌گذارد و نمي‌توانند او را دستگير کنند و به اهواز بازمي‌گردد. با مشاهده جنايات رژيم سابق به فکر ترور شمس تبريزي فرماندار نظامي معدوم در اهواز مي‌افتد و شبي به خانه وي حمله مي‌کند که مزدوران محافظ خانه وي متوجه مي‌شوند و پس از ساعتها تلاش وي را دستگير مي‌کنند و به شدت ***جه مي‌نمايند. در دادگاه نظامي وي را محکوم به اعدام مي‌کنند و تنها از حسين مي‌خواهند که رفيق خود را معرفي کند ولي وي ضمن انکار حمل بمب هيچ سخني نمي‌گويد.
در زندان نيز به زندانيان روحيه مي‌دهد. وي هميشه به مکتب مي‌انديشيد و موضعش در برخورد با گروههاي چپ و منحرف تنها برخورد هدايتگرانه بود نه صميميت.
حسين طرح مبتکرانه جالبي براي فرار زندانيان سياسي از اهواز کشيد که بر اثر اوج‌گيري مبارزات، رژيم مجبور به آزادي آنان گرديد.
حسين که از نظر مأموران جلاد اهواز فردي شناخته شده بود، براي ادامه مبارزه و به منظور استقبال امام به تهران آمد و در کنار برادران ديگر سازمان موحدين فعاليت نمود و يکي از محافظان مسلح مخصوص امام شد.
سپس وارد کميته مرکز شد و چندماهي بعنوان عضو شوراي فرماندهي کميته مرکزي فعاليت نمود و نيز مدتي بعنوان سرپرست کميته انقلاب اهواز خدمت کرد. در اين روزها نيز حسين با تلاشي بسيار گسترده فعاليت مي‌کرد بطوريکه بسياري از شبها فقط ? ساعت استراحت مي‌کرد.
حسين در کنار کارهاي نظامي فعاليتهاي فرهنگي نيز مي‌نمود و به تشکيل کلاسهايي در زمينه تدريس تاريخ اسلام و سخنراني‌هاي مختلف اهتمام ورزيد.
حسين ? يا? ما پس از پيروزي انقلاب با تلاشهاي شبانه روزي بسيار و با مراجعه به روستاهاي مرزي ايران و عراق از اسلحه‌ها و فشنگ‌ها و دينارهاي عراقي و پودر و روغن و... و نيز اسناد و مدارکي دال بر دخالت عراق در ايران با توضيحاتي که به خبرنگاران داد گفت : اينها آغازي است براي دخالت وسيع عراق در ايران ولي آن موقع هيچ توجهي به اين مسأله نشد.
ولي حسين که خود را در برابر خون شهدا و خداي شهدا مسئول مي‌ديد، در همين زمان کنسولگري عراق در خونين شهر را به آتش کشيد.
حسين همچنين پس از چند برخورد نزديک و ملاقات و مشورت در حل مشکلات خوزستان و طرح راه حلها دريافت که مدتي تنها يک انسان زيرک و فرصت‌طلب است و قصد هيچگونه خدمت به مردم و انقلاب را ندارد.
حسين بارها بطور لفظي به مدني پرخاش مي‌کرد که اگر اينجا استانداري اسلامي است چرا هنوز معاونان ساواکي و حتي متهم به قتل و سکرترهاي آنچناني زمان جعفري معدوم هنوز پشت ميزها نشسته‌اند.
اما مدتي تنها با زبان گرم خود همه را فريب داده و هيچگاه تغييرات اساسي براي خدمت به مردم و پياده کردن قانون اسلام ندارد.
مدني با شيوخ ساواکي که در ارتباط با عراق بودند روابط بسيار صميمي و نزديک داشت و بالعکس بتدريج موضعي سرسخت در مقابل نهادهاي انقلابي و جوانان مسلمان گرفت. زمانيکه مدني با ميليونها تومان پول ملت مستضعف به چاپ پوستر نامزد رئيس جمهوري خودش اقدام مي‌کرد، حسين به شدت نگران بود و با بدست آوردن موارد حيف و ميل در استانداري اقدام به چاپ آن اسناد کرد و با افشاي چهره واقعي مدني انقلاب را از يک خطر احتمالي در آينده نجات داد و از اين نظر وي يکي از مؤثرترين افراد براي شناسايي چهره واقعي مدني بود.
شهيد حسين علم‌الهدي در موقع مطرح ساختن پيش نويس قانون اساسي در مجلس خبرگان، با کمک يکي از برادران طرح ولايت فقيه را تنظيم کرد و به نماينده اهواز در مجلس خبرگان داد. ضمناً با فرمان امام براي نهضت سوادآموزي مديريت آن را بعهده گرفت.
سخنراني‌هاي وي از راديو اهواز پخش مي‌شد و شنوندگان زيادي داشت و بسياري از شبها تا صبح در اتاق کوچک و محقرش تحقيق و مطالعه مي‌نمود و تنها در تابستان حسين??? شاگرد پسر و دختر را درس نهج‌البلاغه و درس تاريخ مي‌داد. در گرماي طاقت فرساي ماه رمضان در اهواز همه روزه ? تا?? ساعت کلاس درس داشت.
در آغاز جنگ تحميلي عراق عليه ايران بعنوان مسئول روزانه صدها نفر را با نظم دقيق و کامل تقسيم و اعزام مي‌کرد و با اين مشغله زياد روزي يک ساعت به راديو اهواز رفته و برنامه‌اي پيرامون غزوات پيغمبر اجرا مي‌کرد و با کلام آتشين و زيباي خود عامل تشويق سربازان و پاسداران و مردم براي مقاومت عليه کفر بود و در شبيخونهاي شبانه با کمک برادران ديگر نقش فعال داشت. و در مقابل اصرار برادران که حسين تو بايد در اهواز بماني گفت : تنها حرف نمي‌شود بايد در عمل بود و مي‌گفت بايد به هويزه بروم و بعد از گذشت کمتر از يک ماه که بعنوان فرمانده سپاه هويزه بود زبانزد عشاير شده بود و در ديداري با امام با وجودي که حسين زحمت زيادي براي آوردن عشاير به حضور امام کشيده بود و نيز قطعنامه را خود تهيه کرده بود ولي در صفحه تلويزيون ظاهر شد و گفته بود ترسيدم که شيطان بر من چيره شود و نيت من خالصانه براي خدا نباشد سرانجام در برنامه حمله روز اربعين حسين که فرماندهي ?? تن از برادران پاسدار را بعهده داشت بعنوان گروه پيشتاز و پياده ارتش به جنگ با کفار مي‌پردازد که در محاصره ?? تانک دشمن قرار مي‌گيرد و پس از ساعاتي مبارزه با دشمن بر اثر اتمام مهمات و تشنگي و گرسنگي يکي يکي برادران به شهادت مي‌رسند که آخرين آنها شهيد حسين علم‌الهدي بود که با آر.پي.جي خود ? تانک را منهدم کرده و سپس با فرياد الله اکبر در حاليکه قرآن در دست داشت شهيد مي‌شود. اجساد پاک اين عزيزان همچنان برجاي ماند. اما بطور يقين امام زمان (عج) بر اجساد پاکشان نماز خواهد خواند.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگينامه شهید سید حسین علم الهدی

در سال 1337 در خانواده مجاهد بزرگ آيت الله سيد مرتضي علم‌الهدي ديده به جهان گشود. از 6 سالگي به فراگيري قرآن پرداخت. وي بسيار اهل مطالعه بود. در دبيرستان با تشکيل انجمن اسلامي و سخنراني فعاليتهايي خود را آغاز نمود. در سال 1356 در رشته تاريخ دانشگاه فردوسي مشهد تحصيل خود را ادامه داد. در دوران دانشجويي علاوه بر تحصيل، در رشته تاريخ دانشگاه مشهد به تدريس نهج‌البلاغه، عقايد و تاريخ اسلام مي‌پرداخت. وي از مبارزان دوران ستم‌شاهي بود و در شهرهاي مشهد، کرمان و اهواز فعاليت سياسي انجام مي‌داد و در سنين 14 تا 21 سالگي چند بار توسط رژيم ستم‌شاهي، زنداني و ***جه شد.
از جمله اقدامات او در زمان طاغوت تشکيل سازمان موحدين بود، اين سازمان با هدف مبارزه مسلحانه براي سست کردن بنيانهاي رژيم منفور پهلوي، به دور از تئوريهاي گروهها و سازمانهايي که مبناي علمي آنها از تئوريهاي مارکسيستي نشات مي‌گرفت، برنامه‌هاي خود را در تحقق بخشيدن فرامين حضرت امام (رحمه الله علیه) تنظيم نمود و حرکتي نو را از اواخر سال 1356 شروع کرد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي عضو اولين شوراي تشکيل دهنده سپاه پاسداران در خوزستان بود. قبل از شروع جنگ وقت خويش را صرف امور فرهنگي مي‌نمود. از اوايل جنگ در اهواز مستقر بود و سازماندهي بسيجيان اعزامي از سراسر کشور به جبهه‌هاي نبرد را به عهده داشت. پس از گذشت دو ماه از جنگ نقطه حساس مرزي يعني هويزه را براي خود انتخاب کرد و براي تشکيل سپاه پاسداران و سازماندهي عشاير عازم اين منطقه شد.
او و جمعي از دانشجويان پيرو خط امام در حماسه هويزه (16 دي ماه 1359) به درياي تانک‌هاي دشمن که آنها را محاصره کرده بودند حمله‌ور شدند.حسين پس از شهادت همرزمانش با فرياد الله اکبر، آخرين گلوله‌هاي باقيمانده آرپي‌جي را به سوي دشمن شليک نمود و چند تانک مهاجم را منهدم کرد، اما با تمام شدن مهمات و تنگ‌تر شدن حلقه محاصره، چون مولايش امام حسين (علیه السلام) به شهادت رسيد و جان به جان آفرين تسليم نمود.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاطراتی از شهید
خاطره سيد علی

روزهای ابتدای جنگ ، شبی تعدادی از بسيجيان طرح شبيخون به ارتش عراق را داشتند . ارتش عراق در اطراف اهواز بود . حسين وصيت نامه ای نوشت و به من داد . اين برگه تاچندروز درجيب من بود . روزی مشغول مطالعه کاغذهای جيب خود بودم که ناخودآگاه نامه ی حسين را خواندم . حسين در وصيت نامه نوشته بود، به شاگردانم سفارش وتأکيد مي کنم که مطالعه نهج البلاغه را ادامه دهند.
لانه جاسوسي آمريكا

خواهر داعی پور می گويد :" سال 1358 يکی از خواهران اطلاع داد که استانداری خوزستان چند نفر خواهر پاسدار می خواهد . قرار شد من وايشان به استانداری برويم . منتظر ماشين بوديم که يک ژيان جلوی ما ايستاد وراننده با دوست من ، سلام وعليک کرد وگفت :" شمارامی رسانم ." دربين راه راننده صحبت می کرد واز دولت موقت انتقاد می کرد .من ناراحت شدم .ايشان اصرار کرد که کجا می خواهيد برويد . بااصرار فراوان سرانجام دوستم به ايشان گفت :" قصد همکاری با استانداری را داريم ". ايشان بلافاصله ماشین را حرکت داد وما را به ساختمان سپاه واقع در باغ معين اهواز برد ، در آنجا چند کتاب به من داد وگفت :" اين کتاب ها را مطالعه وفيش برداری کنيد ." مدتی بعد ، همان برادربه من گفتند :" برای انجام کار بسيار ضروری بايد همراه ايشان به تهران بروم" ، به تهران آمديم وبا هم به سفارت آمريکا ، که مدتی قبل توسط دانشجويان پيرو خط امام تسخير شده بود ، رفتيم. ايشان با دوستان خودش در سفارت مذاکره کرد وقرار شد مدارک سفارت را در اختيار من قرار دهند تااگر مطالبی در رابطه با مدنی استاندار خوزستان ، پيدا کردم ، جمع آوری نمايم . حدود يک ماه من در سفارت بودم ومطالبی را پيدا کردم .آن برادری که در اين خاطره از او ياد کردم ، سيد حسين علم الهدی بود که در حماسه هويزه به شهادت رسيد.
كلاس حج

سال 1359 جمعی از برادران عازم مکّه بودند ، حسين کلاس حج در قرآن ونهج البلاغه داشت . در کلاس بوديم که فردی در کلاس را زد واطلاع داد که عراق به فرودگاه اهواز حمله کرده است . حسين گچ را کنار گذاشت وبا خنده وتبسم گفت :" رفتن به حج ما هم حل شد ."
آقاي سيدزاده

چند سال پس از شهادت سيد حسين ، آقای سيدزاده که استاندار تهران بودند به منزل ما آمدند ودر آن ديدار که ازکانال 5 سيمای جمهوری اسلامی سخنان ايشان را ضبط وپخش نمود ، آقای سيدزاده فرمودند :" سيد حسين در ظاهرشاگردمن بود ، اما در واقع اومعلم بود ومن شاگرد . " توضيح اين که استاد سيد زاده در زمان شاه از کرمانشاه به اهواز تبعيد شدند ودبير موفق رياضی در دبيرستان های اهواز بودند.ايشان به حدی متين و خوش اخلاق بود که به زودی به عنوان دبير محبوب دانش آموزان اهواز مشهور گشت سيد حسين مدت چند سال شاگرد ايشان بود ، اما رابطه شاگرد ومعلمی کم کم تبديل به رابطه ی دوستانه ی خيلی صميمی شده بود .استاد سيدزاده پس از پيروزی انقلاب، سه دوره نماينده ی مجلس شورای اسلامی شد، سپس چند سال استاندار بندر عباس وچند سال استاندار تهران بود ، وسال 1375 دار فانی را وداع گفت.مسئول دفتر ايشان آقای "سرائی نيا " می گفتند :" آقای سيدزاده تاپايان عمر فقط حقوق معلمی خود را می گرفتند وبا همان حقوق ، زندگی بسيار ساده ی خود را می گذراندند ."
آقای مختاربند می گويد
ابتدای جنگ همراه برادر غيور اصلی ، محمد بلالی وجمعی ديگر از دوستان به نيروهای عراقی شبيخون می زديم .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نهج البلاغه تاريخی

سيد حسين در ضمن مطالعات نهج البلاغه متوجه شد كه خطبه های اين كتاب ارزشمند نظم تاريخی ندارد. مثلا خطبه ای كه مربوط سيد حسين در ضمن مطالعات نهج البلاغه متوجه شد كه خطبه های اين كتاب ارزشمند نظم تاريخی ندارد. مثلا خطبه ای كه مربوط به اواخر خلافت حضرت علی (علیه السلام ) مي باشد قبل از خطبه اي كه در ابتدای خلافت بيان شده آمده است . به همين جهت سيد حسين تلاش كرد با مطالعه ی اسناد تاريخی زمان بيان خطبه هارا پيدا كند وآنها را به ترتيب نمايد. برای اين كار جدولی تهيه نمود در يك سمت نام ماههای خلافت حضرت ودر طرف ديگر شماره ی خطبه ها را يادداشت كرد( نهج البلاغه تاريخی ايشان هنوز به چاپ نرسيده است.)
من در سنگر هستم

من در سنگر هستم. دراین خانه محقّر. در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت، در این سرد و گرم، سردى زمستان و گرماى خون، در این خانه ساکن و پرجوش و خروش. سکون در کنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت، خانه نمناک و شیرین ، کوچکى قبر و عظمت آسمان.
امشب پاس دارم
اولين گام

حدود سال 1351 بود كه رژيم طاغوت با هدف به ابتذال كشاندن جامعه، اقدام به تشكيل يك مركز بزرگ اشاعه فساد نمود و با دعوت از افراد مفسد و بي‌بند و بار كشورهاي ديگر در قالب سيركهاي سرگرم كننده سعي كرد جوانان را از تفكر و تلاش براي آباداني ايران و نجات خويش از ظلم ستمگران بازدارد و انديشه آنان را منحرف سازد. در آن زمان كه سيد حسين كه نوجواني چهارده ساله بود، يكي از اين سيركها در اهواز برپا شد و او كه پي به عمق اين فاجعه برده بود، تصميم گرفت مانع از تحقق اهداف رژيم گردد و جامعه را از اين خطر بزرگ نجات بخشد. بدين ترتيب پس از بررسي‌هاي دقيق، حسين و دوستانش عمليات نابودي لانه فساد را آغاز كردند. آنها ضمن مراقبت كامل از افراد، در ساعتي كه سيرك تعطيل بود، آنجا را به آتش كشيدند. عمل متهورانه نابودي سيرك با موفقيت انجام شد و عوامل آن به كشورهايشان بازگشتند. اين اولين مبارزه علني حسين با رژيم طاغوت بود.
دشت سرخ

از آغاز مرحله دوم عمليات مدتي مي‌گذشت و بيشتر ياران حسين پرواز كرده، حالا فقط او، قدوسي و حكيم مانده بود با شش موشك. تانكها هر لحظه نزديكتر مي‌شدند و ديوانه‌وار شليك مي‌كردند. تعداد سنگرها زياد بود عراقيها نمي‌دانستند آنها چند نفرند و در كدام سنگر موضع گرفته‌اند. دو تانك همزمان جلو آمدند، حسين با نگاه به قدوسي اشاره كرد كه همراه با او شليك كند و صبر كرد تا تانكها نزديكتر بيايند. كلاهك تانك را نشانه گرفت و ماشه را چكاند. اما صدايي از سنگر قدوسي نيامد. پيكر او در انبوهي از دود و غبار گم شده بود. حسين چفيه را به صورت نوراني قدوسي كشيد، تنها موشك او را برداشت و به سنگر خود بازگشت. از دور حكيم را ديد كه موشك‌انداز و دو موشكي را كه برايش مانده بود، برداشته، ازسنگر بيرون رفت. اين بار تانكها شدت آتش را بيشتر كردند اما هنوز نمي‌دانستند چند نفر (رزمنده) دفاع از سنگرها را برعهده دارند چون آنها هر بار از يك سنگر شليك مي‌كردند. لوله تانك كمينگاه حكيم را نشانه گرفت و موج انفجار او را به هوا پرتاب كرد. حالا تنها حسين مانده بود و تانكهايي كه هر لحظه پيش مي‌آمدند. آخرين موشك را در موشك‌انداز گذاشت و همان تانكي كه حكيم را به شهادت رسانده بود، و از همه پيشتر مي‌آمد، نشانه گرفت. آتش دود از تانك بلند شد. اما تانك بعدي متوجه حسين گشته و به سمت او شليك كرد. پيكر او به آسمان رفت و روحش را به آسمانيان تقديم كرد. وقتي به زمين بازگشت چفيه صورت گلگون او را پو شانده بود. سكوت هويزه را فرا گرفت و شب به پابوسي دلير مردان دشت سرخ آمد.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زيباترين لبخندها

صداي آشناي برادر آهنگران حال و هواي خاصي به مسجد جزايري بخشيده بود. سيد حسين در كنار جولا نشسته بود و سينه مي‌زد. اما فكرش در جاي ديگري بود، «چند روز است كه از آنها بي‌خبرم؟ نبايد بگذارم اين جنگ مرا از آنان غافل كند و بينمان فاصله بيندازد. آنها منتظرند.» از جا برخواست و به جولا اشاره كرد تا با او همراه شود. ازمسجد كه خارج شدند و به سمت اتومبيل حركت كردند، حسين گفت: «مي‌رويم حصير آباد» جولا نگاهي به او انداخت اما چيزي نگفت. به مغازه كبابي كه رسيدند حسين از جولا خواست تا ماشين را نگه دارد و او خنديد و گفت: «ما را باش كه فكر مي‌كرديم چه نقشه‌اي كشيده‌اي، نمي‌دانستيم كه براي شكمت برنامه داري.» وارد كبابي شدند و حسين ده پرس كباب سفارش داد. كبابها كه حاضر شدند هر دو به راه افتادند. ذهن جولا سرشار از پرسش و تعجب بود. به كوچه‌هاي رنج كشيده حصيرآباد رسيدند. كوچه‌هايي كه مردمانش از مدتها قبل طعم محروميت و فقر را چشيده بودند. حسين از اتومبيل پياده شد و به سمت خانه‌اي حركت كرد. در زد، در باز شد و پسر بچه‌اي سرش را بيرون آورد. از لبخندي كه چهره مغمومش را روشن ساخت، معلوم بود حسين را مي‌شناسند. (سيد) بوسه‌اي بر پيشاني‌اش زد و بسته غذا را به او داد. جولا كه پاسخ تمام سؤالهايش را در لبخند زيباي پسرك (پسر بچه) يافته بود قطرات اشك را از چهره‌اش پاك كرد و انديشيد لبخند شيرين كسانيكه در خانه خود را به روي حسين مي‌گشايند چقدر به زندگي انسان معنا مي‌بخشد.
کتاب هایی درباره شهید
لحظه هاي آشنا

نويسنده: سيد حميد علم الهدي
تعداد صفحات: 96
نشر:هويزه
مرکز پخش: تهران- ميدان انقلاب- مسجد سيد الشهدا- طبقه 5- واحد 8- موسسه فرهنگي شهيد علم الهدي و شهداي هويزه
در اين کتاب بيش از صد خاطره ي کوتاه و شنيدني از زندگاني سراسر آموزنده شهيد سيد حسين علم الهدي ملاحظه ميگردد.
نويسنده: شهيد سيد حسين علم الهدي
تعداد صفحات:
نشر: انتشارات بنياد شهيد انقلاب اسلامي
اين کتاب در دوبخش تنظيم شده است:
بخش اول دسته بندي و تحليل آيات قرآن کريم پيرامون جهاد مي باشد. اين موضوع يکي از مباحث کلاسهاي سيد حسين علم الهدي بوده است که پس از شهادتش تدوين گرديد.
بخش دوم در بردارنده متن سخنراني هاي سيد حسين علم الهدي در راديو اهواز است.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حماسه سازان

نويسنده: سيد حميد علم الهدي
تعداد صفحات: 136
نشر:انتشارات نيروی زميني سپاه پاسداران
اين کتاب در دوبخش تنظيم شده است: بخش اول خاطراتي از مادر شهيد علم الهدي و بخش دوم زندگينامه سيد حسين علم الهدي ميباشد. در بخش اول، سخني از فعاليتهاي گسترده مادر شهيد علم الهدي در خدمت به خانواده شهدا و جبهه هاي دفاع مقدس آمده است. ايشان در سال 1367 دعوت حق را لبيک گفتند.
حضرت ايت الله خامنه اي در پيامي به مناسبت رحلت اين بانوي بزرگوار چنين فرمودند:
«اين بانوي مکرمه از جمله زنان مومن و شجاعي بود که به سيره زنان بزرگ صدر اسلام، در مقابل حوادث مهم و مصائب بزرگ، با دلي سرشار از ايمان و روحيه اي مصمم و اراده اي استوار روبرو ميشد. بزرگواري و صبر او در شهادت فرزند عزيزش شهيد سيد حسين علم الهدي مايه اعجاب شد و تلاش پيگير و خستگي ناپذير او در دوران چند سال پس از شهادت فرزندش و خدمات انقلابي وي، روحيه انقلابي و صفا و ايمان اين بانوي محترمه را نشان داد.»
حماسه هويزه

نويسنده: نصرت الله محمود زاده
تعداد صفحات:96
نشر: هويزه
مرکز پخش: تهران- ميدان انقلاب- مسجد سيد الشهدا- طبقه 5- واحد 8- موسسه فرهنگي شهيد علم الهدي و شهداي هويزه
يکي از صحنه هاي عاشورايي در جريان تهاجم ارتش عراق به ايران، حماسه هويزه است که با حضور جمعي از دانشجويان پيرو خط امام نقطه عطفي در تاريخ جنگ تحميلي گرديد. نويسنده در اين کتاب، داستان آن حماسه جاويد را با قلمي شيوا به تصوير آورده است.
رهبر معظم انقلاب حضرت ايه الله خامنه اي در مقدمه اين کتاب چنين فرموده اند:
«درسي که اين خاطره حماسه آميز و جانگداز مي دهد، پيام جاودانه اي براي همه ملت ها و همه نسلها است، درس مقاومت مردانه انسانهاي بزرگي است که اراده پولادين و قدرت والاي بشري خود را به اراده الهي متصل ساختند و آگاهانه قدم در ميدان فداکاري نهادند و صحنه نبرد با دشمن را با خون خود رنگين ساختند
سه روايت از يک مرد

نويسنده: محمد رضا بايرامي
تعداد صفحات:178
نشر: شاهد
مرکز پخش: تهران- 8307246
در اين کتاب داستان سه خاطره و حادثه مهم از زندگي شهيد علم الهدي با قلم شيوا آمده است.
فرياد و سکوت

تنظيم: سيد حميد علم الهدي
تعداد صفحات: 104
نشر:هويزه
مرکز پخش: تهران- ميدان انقلاب- مسجد سيد الشهدا- طبقه 5- واحد 8- موسسه فرهنگي شهيد علم الهدي و شهداي هويزه
در اين کتاب، چهار نامه و شش دستنوشته از شهيد سيد حسين علم الهدي ملاحظه ميگردد.
سه فصل کتاب شامل متن تايپ شده، توضيحات و تصوير اصل نوشته ها مي باشد.
سفر سرخ

نويسنده: نصرت الله محمود زاده
تعداد صفحات: 388
نشر: سازمان بسيج دانشجويي
اين کتاب، داستان مستند از زندگي سيد حسين علم الهدي مي باشد.
سفر سرخ، با قلمي جذاب و زيبا نوشته شده و در پنجمين دوره انتخاب بهترين کتاب دفاع مقدس در رشته زندگينامه داستاني، رتبه دوم کشوري را کسب نموده است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نوشته ای از شهید علم الهدی

من در سنگر هستم. دراین خانه محقّر. در این خانه فریاد و سكوت، فریاد عشق و سكوت، در این سرد و گرم، سردى زمستان و گرماى خون، در این خانه ساكن و پرجوش و خروش. سكون در كنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت، خانه نمناك و شیرین ، كوچكى قبر و عظمت آسمان.
... من در سنگر هستم. در اوج تنهايي، سلاح بر دوش دارم. «كرخه» از كنارم مي‌گذرد. در دو كيلومتري، دشمن مستقر است . تا كنون دوبار بلاد مسلمين را مورد ***** قرار داده و اكنون چندين كيلومتر در خاك اسلام وارد شده است و ناجوان مردانه شهر‌ها را مي‌كوبد و نابود مي‌كند. صداي رگ‌بار و خمپاره هميشه در گوش است.
مردم روستاها و شهرها آواره و سرگردان شده‌اند. كودكان گرسنه و لرزان،‌ در آغوش مادران ترسان، بسيار به چشم مي‌خورند.
زمان مي‌گذرد و عبور زمان در كنار برادران خاطره مي‌سازد.
اعمال متهورانه و بي‌باكانه بچه‌ها حماسه مي‌آفريند.
منصور در كنار اصغر شهيد شد و اصغر شاهد شهادت او بود.
اصغر در كناررضا شهيد شد و رضا شاهد شهادت او بود.
... و اما رضا در تنهايي شهيد شد.
راستي شهدا همه با هم بودند و چه جمع باصفايي. در شهادت «منصور». در مسجد، «اصغر شهيد» براي مردم از «منصور» حرف زد. وقتي كه خواستيم خانه «اسكندري شهيد» برويم. «اصغر شهيد» شعار «ما تشنه هستيم بهر شهادت»‌ را سرود. .. وقتي «منصور» گريه كرد و «صادق» براي آنها نوحه مي‌خواند و صداي دل‌نشين و پرجذبه‌اش مرا به گريه مي‌اندازد.
... شايد طبيعت جاي دجله و فرات را با كرخه و كارون تعويض كرده است.
تنهايي چيست؟

زمان عاشورا.
من در سنگر هستم. عمق غربت واوج عزت؛ در اين تتهايي. در اين خانه‌ي جديد با خود، با خدا و با شهدا سخن مي‌گويم.سوز دل و آرامش قلب. خوف و رجاء.
سنگر من در كنار رودخانه‌ي كرخه است. وقتي به آب مي‌نگرم به ياد سنگرهاي كنار كارون مي‌افتم و با خود مي‌گويم «خدايا، آن برادرانم كه در خونين شهر مي‌جنگند در چه حال‌اند؟» و نگرن آنانم.
«خدا آن برادرانم كه در «فارسيات» و «دارخوين» درسنگرند. در چه حال‌اند؟»
اين جا «دشت آزادگان» است. من در سنگر هستم. دركنار كرخه. دشمن در آن طرف رودخانه شهر را مي‌كوبد. وحشيانه جنايت مي‌كند. هزار متر جلوتر كانالي هست كه دوست عزيزم «منصور» در آن به شهادت رسيد. شايد هنوز خون پاكش و جاي آر ـ پي ـ جي او كه بر زمين در كنار جسدش افتاده بود، باشد. سمت چپ، تقريباً در فاصله سي صد متري آن طرف درخت‌ها ، برادر عزيزم «رضا» شهيد شده، و باز در همان سمت، كمي پائين‌تر برادر عزيزم «اصغر» شهيد شده. آن طرف رودخانه «محمدرضا» شهيد شده.
در «دهلاويه» سي تن از پاسداران كه هيچ كدام را نمي‌شناخته‌ام به شهادت رسيده‌اند.
در قسمت شرق شهر‌ (سوسنگرد) در اين كانال بيست و دو تن از برادراني كه چند بار با آن‌ها به شبيخون رفته‌ام شهيد شده‌اند.
در گردش زمين به دور خورشيد،‌ دو لحظه بيش ازلحظات ديگر داغ اين خاطره را زنده مي‌كند :‌
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرخي شفق و سرخي غروب درپشت نخلستان‌ها

خورشيد عظمت قطره خون شهيد را مي‌يابد و پاكي و عصمت قطره قطره خون آن عزيزان را فرياد مي‌كند.
خدايا . اين خانه‌ي كوچك، در كنار رودخانه، كه دراطرافش گل‌ها پرپر شده‌اند. كدام خانه است؟
ساختمان در اين خانه چيست؟
كمي در دل زمين شكافته، چند گوني شن و ...
در كنار رودخانه، رو بسوي دشمن. وسط مكان شهادت بهترين دوستانم.
اين خانه‌ي محقر براي من يك قلب تپنده شده. يك دل پر از سوز، سوز فراق ياران و عزيزان از دست رفته؛ منصور، اصغر، رضا...
خاطره‌ها مانند ورق خوردن صفحات يك دفتر، يك كتاب، در ذهنم پشت هم، صف‌گونه مي‌گذرند؛
منصور و روزه‌هاي مسيحاوارش و دعاي كميل و مناجاتش... كه با او بودم .
اصغر و تلاش شبانه‌روزيش و نوشته جاتش درباره‌ي جهاد و تقوي ... كه با او بودم.
رضا و زيبايي‌هاي روحش و پاكي درونش و فكر بلند‌پروازش... كه با او بودم.
اين خانه‌ي كوچك، اين سنگر، اين گودي در دل زمين، اين گوني‌هاي بر هم تكيه شده، پر از حرف است، پر از فريادست، غوغاست. صداي پرمحبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زباني منصور...
بغض گلويم را گرفته، قطرات اشكم هديه‌تان باد.
تنهايي، عميق‌ترين لحظات زندگي‌يك انسان است.
خدايا اين خانه‌ي كوچك را بر من مبارك گردان.
در اين چند روز با خاك انس گرفته‌ام . بوي خاك گرفته‌ام. رنگ خاك گرفته‌ام حال مي فهمم كه چرا پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) علي بن ابيطالب(علیه السلام) را «ابوتراب» ناميد حال مي‌فهمم اين سخن علي ابن ابيطالب(علیه السلام) را كه مي‌فرمايد: در سجده‌هاي نماز، حركت اول خم شدن بر روي مهر اين معنا را مي‌دهد كه خاك بوده‌ايم. حركت دوم اين معنا را دارد كه از خاك برخواسته‌ايم . متولد شده‌ايم. حركت سوم رفتن دوباره به سوي خاك به اين معنا است دوباره به خاك باز مي‌گرديم و حركت چهارم برخاستن به اين معناست كه دوباره زنده مي‌شويم (حيات قيامت).
اما در اين سنگر، هميشه در كنار خاكم، خاك پناهگاه‌مان است. روزها صداي رگ‌بار و خمپاره گوش را كر مي‌كند و شب‌ها صداي تك‌تيرها، صداي حركت آب، و ناگهان سكوت شب با فرياد الله اكبر براداران شبيخون شكسته مي‌شود و تيراندازي شروع مي‌گردد. خدايا، امشب كدام يك از بچه‌ها زخمي. كدام يك شهيد. چند تن از دژخيمان را به جزاي خود رسانده‌اند؟
همه‌اش دلهره و اضطراب و انتظار تا لحظه بازگشت برادران. در انتظار، تا در آغوششان گيرم .
امشب پاس دارم. ساعت 1:39 چه شب باشكوهى! چه شب با شكوهى است! من به یاد انس على ابن ابیطالب با تاریكى شب و تنهایى او مى‏افتم. او با این آسمان پرستاره سخن مى‏گفت. سر در چاه نخلستان مى‏كرد و مى‏گریست. در همین تاریكى شب على برمى‏خاست و به نخلستان مى‏رفت. فاطمه وضو مى‏گرفت، پیامبر به سجده مى‏رفت و حسن و حسین به عبادت مى‏پرداختند.
این خانه كوچك است،این سنگر، این گودى در دل زمین، این گونى‏هاى بر هم تكیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست ... صداى پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانى منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشكم هدیه‏تان باد. تنهایى عمیق‏ترین لحظات زندگى یك انسان است.
خدایا این خانه‏كوچك را براى من مبارك گردان؛ در این چند روز با خاك انس گرفته‏ام، بوى خاك گرفته‏ام. حال مى‏فهمم كه على ابن ابیطالب چگونه مى‏فرماید: سجده‏هاى نماز، حركت اوّل خم شدن روى مهر، این معنا را مى‏دهد كه خاك بوده‏ایم، حركت دوّم این معنا را دارد كه از خاك برخاسته‏ایم، متولّد شدیم. حركت سوّم رفتن دوباره به خاك به این معناست كه دوباره به خاك برمى‏گردیم مرگ. و حركت چهارم به این معناست كه دوباره زنده مى‏شویم. (حیات قیامت)
امّا در این سنگر همیشه در كنار این خاكیم و خاك پناهگاهمان است. درون سنگر با خود سخن مى‏گویم. راستى چه خوب است از این فرصت استفاده كنم و با قرآن آشنا شوم. آیات خدا را بخوانم و بعد حفظ كنم و سپس زمزمه كنم و بعد شعار زندگى كنم. باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد. و بعد با این براى خود توشه سازم و توشه را راهى سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم.
آیات جهاد را، شهادت، تقوى، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح ...همه را پیدا كنم و سنگر كلاس درسم باشد و میعادگاه ملاقتم با خدا شود. سنگرم محرابم گردد. سنگرم خانه امیدم شود و قبله دوّمم گردد. از فردا حتما بیشتر قرآن خواهم خواند.
در این خانه كوچك كه انتخاب كردم، روزها لحظات به گونه‏اى مى‏گذرد و شبها به گونه‏اى دیگر، روزها در تنهایى با خود سخن مى‏گویم و با دوستانم، در جمع در لحظاتى كه اسلحه را بر دوش دارم به فكر ذوالفقار مى‏افتم؛ به فكر دست ابوذر مى‏افتم و دست پر توان او .... خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن شمشیرها نزدیك بگردان. گاهى این تصوّر غلط به ذهنم مى‏آید كه در یك تكرار به سر مى‏برم. یكنواختى و عادت را احساس مى‏كنم.
امّا زندگى در این خانه كوچك كه یك قلب پرتپش است؛ یك دل خاكى است در زمین خدا، در متن پاكى نمى‏تواند تكرار پذیر باشد؛ زیراكه لحظاتى با خدا سخن مى‏گویم و ساعاتى را با شهدا و زمانى به خود مى‏اندیشم و زمانى به خمینى روح خدا و به فضاى پر غوغاى راهپیمایى‏ها و زمانى لحظه‏اى هم. .. آرى ... تنهایى موهبتى است الهى و در تنهایى مى‏توان به خدا رسید.
روزها به فكر سربازان صدر اسلام و حماسه‏هاى آنها مى‏افتم: جنگ بدر، غزوه احد، غزوه خندق، خیبر،تبوك و....آنها چگونه جهاد كردند و ما چگونه مى‏توانیم به آنها نزدیك شویم. در این اندیشه‏ام كه قرآن درباره یاران پیامبر سخن مى‏گوید:
" مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلىَ الْكُفّارِ ..."
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اومي‌گويند "شهيد عطري"



۱-تهران شقايقهاي پرپري رادر جنوب خود (بهشت زهراء)دردل خاك ميهمان دارد كه هر مسافري رابه ياد حماسه هاي جاودانشان مياندازد.رايحه دلپذ ير و مشام نواز معطري كه از خاك شهيد سيد احمد پلارك كه پاياني ندارد نظر همگان را به خود جلب ميكند
كساني كه زياد بهشت زهرا مي‌روند، به او مي‌گويند شهيد عطري. خيلي‌ها سر مزار شهيد سيد احمد پلارك نذر و نياز مي‌كنند و از خداي او حاجت و شفاعت مي‌خواهند.
او معجزه خداوند است.
۲-از سنگ قبرش هميشه عطر ترشح مي‌كند، هميشه نمناك است و هم بوي گلاب و گلهاي معطر دارد.هيچ وقت روز سر مزار شهيد سيد احمد پلارك خالي نيست هميشه ميهمان دارد

۳-*شهيد پلارك از زبان مادرش** در 13 سالگي تا به هنگام شهادت 23 سالگي نماز شبش ترك نگرديده بود. شبهاي بسياري سر بر سجده عبادت با خداي خود نجوا مي كرد و اشك مي ريخت... اشكهاي شهيد سيد احمد پلارك امروز رايحه معطري است كه انسانها را تسليم محض اراده و قدرت آفريدگارش ميكند.
تشريف ببريد زيارت كنيد. آنگاه مطمئن باشيد با خلوص بيشتري پرودگار بلند مرتبه را عبادت مي كنيد
آدرس : بهشت زهرا، قطعه ۲۶، رديف ۳۲، شماره ۲۲، مزار شهيد سيد احمد پلارك
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مختصري از مناجات‌هاي شهيد سيد احمد پلارك
خداي را كه ما را به دين خود هدايت نمود و اگر ما را هدايت نمي‌كرد، ما هدايت نمي‌شديم. السلام عليك يا ثارالله،‌ اي چراغ هدايت و اي كشتي نجات، اي رهبر آزادگان، اي آموزگار شهادت بر حرّان. اي كه زنده كردي اسلام را با خونت و با خون انصار و اصحاب با وفايت، اي كه اسلام را تا ابد پايدار و بيمه كردي.

آقا جانم، وقتي كه ما به جبهه مي‌رويم به اين نيت مي‌رويم كه انتقام آن سيلي كه آن نامردان بر روي مادر شيعيان زده، براي انتقام آن بازوي ورم كرده مي‌رويم، براي گرفتن انتقام آن سينة سوراخ شده مي‌رويم. سخت است شنيدن اين مصيبت‌ها.

خدايا، به ما نيرويي و تواني عنايت كن تا بتوانيم براي ياري دينت بكار ببنديم. خدايا با توفيق اطاعت و فرمانبرداري به اين رهبر و انقلاب عنايت فرما. خدايا توفيق شناخت خودت، آن طور كه شهدا شناختند به ما عطا بفرما و شهدا را از ما راضي بفرما و ما را به آنها ملحق بفرما.

خدايا عملي ندارم كه بخواهم به آن ببالم، جز معصيت چيزي ندارم والله اگر تو كمك نمي‌كردي و تو ياريم نمي‌كردي به اينجا نمي‌آمدم و اگر تو ستّارالعيوبي را برمي‌داشتي، مي‌دانم كه هيچكدام از مردم پيش من نمي‌آمدند هيچ، بلكه از من فرار مي‌كردند، حتي پدر و مادرم. خدايا به كرمت و مهربانيت ببخش آن گناهاني كه مانع از رسيدن بنده به تو مي‌شود. الهي العفو.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهيد سيد احمد پلارک در يکي از پايگاه هاي زمان جنگ ، به عنوان يک سرباز معمولي کار ميکرد . او هميشه مشغول نظافت توالت هاي آن پايگاه بوده و هميشه بوي بدي بدن او را فرا ميگرفت . تا اينکه در يک حمله هوايي هنگامي که او در حال نظافت بوده ، موشکي به آنجا برخورد ميکند و او شهيد و در زير آوار مدفون ميشود .
بعد از بمب باران ، هنگامي که امداد گران در حال جمع آوري زخمي ها و شهيدان بودند ، متوجه ميشوند که بوي شديد گلابي از زير آوار مي آيد .

وقتي آوار را کنار ميزدند با پيکر پاک اين شهيد روبرو ميشوند که غرق در بوي گلاب بود .

هنگامي که پيکر آن شهيد را در بهشت زهرا تهران ، در قطعه 26 به خاک ميسپارند ، هميشه بوي گلاب تا چند متر اطراف مزار اين شهيد احساس ميشود و نيز سنگ قبر اين شهيد هميشه نمناک ميباشد بطوريکه اگر سنگ قبر شهيد پلارک رو خشک کنيد ، از اونطرف سنگ خيس ميشه و گلاب ازش بيرون مياد.

مي گويند شهيد پلارک مثل يکي از سربازان پيامبر ( ص ) در صدر اسلام ، " غسيل الملائکه " بوده است ." غسيل الملائکه " به کسي مي گويند که ملائکه غسلش داده‌ باشند . در تاريخ اسلام آمده که حنظله غسيل الملائکه که از ياران جوان پيامبر بود ، شب قبل از جنگ احد ازدواج مي کند و در **** مي خوابد . فردا صبح ، زماني که لشکر اسلام به سمت احد حرکت مي ‌کرد ، براي رسيدن به سپاه بسيار عجله کرد و بنابراين نرسيد که غسل کند . او در اين جنگ شهيد شد و ملائکه از طرف خدا آمدند و او را با آب بهشتي غسل دادند . پيکر او بوي عطر گرفته بود که بعد پيامبر بالاي پيکر او آمد و از اين واقعه خبر داد . حالا گفته مي شود شهيد احمد پلارک عزيز هم اينچنين است و براي همين است که هميشه قبر او خوشبو و عطرآگين است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وصيت نامه شهيد پلارك

بسم ا... الرحمن الرحیم
سـتایش خدای را که ما را به دین خود هدایت نـمود و اگر مـا را هـــدایت نمی کردما هـدایت نمی شــدیم السلام علیک یا ثارا... ای چراغ هدایت و کشتی نجات ، ای رهبر آزادگان ، ای آموزگار شهادت بر حران ای که زنـــده کردی اسلام را با خونت و با خون انــصار و اصــحاب باوفایت ای که اسلام را تا ابــــد پایدار و بیمـه کردید .
یا حسین(ع) دخیلم آقا جانم وقتی که ما به جبهه می رویم به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان برروی مادر شیعیان زده برای انتقام آن بازوی ورم کرده و گرفتن انتقام آن سینه ســــوراخ شده می رویم . سخت است شنیدن این مصیبتها خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کـن تا بتوانیم بـرای یـاری دینت بکار ببندیم . خدایا به ما توفیق اطاعت و فــرمانبرداری به این رهبر و انقـــلاب عنایت بفرما . خـــــدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شـــــهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضـی بفرمــا و ما را به آنها ملحق بفرما .خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم ، جز معصیت چیزی ندارم و ا... اگر تو کمک نمی کردی و تو یاریم نمی کردی به اینجا نمی آمدم و اگر تو ستــارالعــیوبی را بر می داشــتی میدانم کـه هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند ، هیچ بلکه از من فرار می کردند حتی پدر و مادرم . خدایا به رمت و مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو می شود . الهی عفو...
بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید ( امام دوستت دارم و التماس دعا دارم )
که میدانم بر سر قبرم می آید .
ظهر عاشورا 24/6/1365

سید احمد پلارک
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كجايند مردان بي ادعا

در طول مسير، گلوله‌هاي تير دوشکا از بين ستون مي‌گذشتند. خمپاره‌ها گاه گاه در حوالي ستون اصابت مي‌کردند. «شهيد سيد احمد پلارک» و «شهيد مرتضي چيتگري»، در حوالي و ابتداي ستون حرکت مي‌کردند. در بين راه خمپاره‌اي به ستون اصابت کرده و تعدادي از بچه‌هاي شهيد و مجروح شدند.
از چند خاکريز گذشته و نهايتاً به يک سيل‌بند ديگر رسيديم که مي‌بايست در همان جا پدافند مي‌کرديم. در سمت راست، لشکر 25 کربلا سيل‌بند را محافظت مي‌کرد و در سمت چپ نيز گردان مالک قرار داشت.
از پهلوي سمت راست چند دوشکاچي بچه‌هاي ما را هدف قرار داده بودند و مرتب تيراندازي مي‌کردند. قبل از سپيده صبح بايد آن‌ها را خاموش مي‌کرديم، و گرنه مزاحمت زيادي ايجاد مي‌کردند.
شروع به کندن سنگر کرديم. من و «عباس بيات» و «حسين جهانديده» سنگر مشترکي ساختيم، هوا روشن شده بود و دوشکاها هنوز بچه‌ها را هدف قرار مي‌دادند. مقدار مهماتي که همراه داشتيم خيلي کم بود و در مصرف آن‌جا صرف‌جويي مي‌کرديم، با گذشت زمان فشار بر ما شديدتر مي‌شد. نيروها زخمي و يا شهيد مي‌شدند. قبل از ساعت 10 صبح بود که عراق پاتک محدودي را انجام داد، اما با آتش بچه‌ها مجبور به عقب‌نشيني شد. يک تانک عراقي خودش را تا 50متري سيل‌بند رسانده بود و ما متوجه نشده بوديم. دو- سه خدمه آن از ترس جان، خودشان را پرت کردند بيرون. «شهيد سيد احمد پلارک» نارنجکي برداشت و با قامتي استوار به آن طرف سيل‌بند رفته، آن را به طرف تانک عراقي پرتاب کرد و سالم برگشت. هر چه به ظهر نزديک مي‌شديم، آتش خمپاره شديدتر مي‌شد و همچنان زخمي و شهيد مي‌گرفت. «سيد مصطفي رعيت» از ناحيه شکم زخمي شد. براي پانسمان که رفتم، «حميد فرخ نظر» را ديدم، بعد از مدتي «شهيد مرتضي چيتگري» نيز از ناحيه شانه زخمي شد «شهيد عبدالعلي هوشيار» هم از ناحيه شانه زخم خورد. به تدريج بر تعداد زخمي‌هاي ما اضافه مي‌شد. کسي نبود که آن‌ها را به عقب منتقل کند. از «سيد مرتضي مدني» هم هيچ خبري نداشتم که چه حال و روزي دارد.
ساعت از 11 گذشته بود که دو تانک در پشت سرما ظاهر شدند. معلوم نبود، خودي هستند يا بيگانه موضع گرفته بودند. وقتي به طرف آن‌ها شليک شد يکيشان فرار کرد. متوجه شديم که تانک‌ها، عراقي بوده و در نظر داشتند ما را محاصره کنند. سه هلي‌کوپتر عراقي هم بدون هيچ مانعي، به راحتي بر بالاي سر بچه‌ها پرسه مي‌زدند. هيچ عامل باز دارنده‌اي عليه آن‌ها نداشتيم.
«حميد حسينيان» هم شهيد شد.
جبهه سمت راست که در اختيار لشکر 25کربلا بود، به علت ته کشيدن مهمات عقب مي‌نشيند و پهلوي ما خالي مي‌شود، از اين رو عراقي‌ها جرات کرده و آتش شديدي‌تري را از همان ناحيه به ما تحميل کردند.
حوالي ساعت 12 ظهر بود که شهيد سيد احمد پلارک مورد اصابت تيردوشکا قرار گرفت و روي زمين افتاد، پس از زخمي شدن شهيد مرتضي چيتگري اداره گروهان به عهده سيد افتاده بود، تير از ناحيه ريه راست وارد و از پشت خارج شده بود. بالاي سرش رفتم، نفسي منقطع داشت. پلک‌هاي چشمش جمع شده بود. زخمش را با گازوازلين بستم و به کمک «عباس بيات» و «سعيدنيا» و «حميد حسني» رفتم مجروحين را در پتو جاي داده حرکت داديم. سيل‌بند در چند جا قطع شده بود و در تيررس مستقيم دشمن قرار داشت. آن قسمت‌ها را با نداي ياعلي ياعلي رد کرده و پيش رفتيم. به انتهاي سيل‌بند که رسيديم، به چند مجروح و شهيدي که بدنشان تکه تکه شده بود برخورد کرديم. از اين قسمت به بعد، کفي بود، يعني در ديد مستقيم دشمن قرار مي‌گرفتيم. سيد احمد را به بچه‌ها سپردم. قصد بازگشت داشتم که سيد احمد ممانعت کرد و گفت: «ديگر دير شده.»
فکر کردم از بابت حال خودش مي‌گويد، ولي گفت: «موقع عقب نشينيه، اگر دير بجنبيم ممکنه مجروحين جا بمونن.» قبل از اين «رهبر» نيز مجروح شده بود که توسط «حسن جهان بور» به عقب برده شد. به کمک عباس و دو- سه تا از بچه‌ها، سيد احمد، سيد رعيت و شکاري را- که از ناحيه سرزخمي شده بود- حرکت داديم. تا مسافتي از راه را از تيررس دشمن در امان بوديم. بين راه براي مدت کوتاهي استراحت کرديم که که ناگهان تعداد زيادي از مجروحين و بچه‌هاي ديگر را مشاهده کرديم. محلي که در آن نفسي تازه کرديم امنيت خودش را از دست داده بود. «هر چه زودتر مي‌بايست بچه‌ها به عقب برمي‌گشتند. چند نفري را هم که مورد اصابت تير قرار گرفتند با کمک «عبدالله اميني» و «حميد حسني» و «عباس» و «يعقوب‌زاده» و «پلارک» حرکت داديم. حالا کاملاً در تيررسي قرار گرفته بوديم... يا زهرا! خودت کمک کن ... ذکر يا زهرا و يا علي وردزبان شده بود. هر چند ده‌متري که به جلو مي‌رفتيم، ناخواسته نقش زمين مي‌شديم و به خاک مي‌چسبيديم؛ يکي – دو دقيقه استراحت، و باز حرکت را از سر مي‌گرفتيم، از يکي- دو خاکريز رد شديم. «حميد حسني» مورد اصابت قرار گرفت و ما را تنها گذاشت، «عبدالله اميني» که ظاهراً براي کمک به سيد رعيت رفته بود، در فاصله 30متري، در حالي که به سوي ما برمي‌گشت. مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و متلاشي شد. « يعقوب‌زاده» هم از ناحيه پا زخمي شد. حالا من مانده بودم و عباس و سيد احمد پلارک.
از هر کس کمک مي‌خواستيم، ياراي کمک کردن نداشت. در جلوي روي ما تعداد زيادي از نيروها- زخمي و سالم- به طرف عقب در حال دويدن بودند و گلوله‌هاي دوشکا و خمپاره به طور مرتب به آن‌ها اصابت مي‌کرد. بچه‌ها جلوي چشمانمان مي‌افتادند و ديگر بلند نمي‌شدند.
خدايا! تو خود گواه بودي. مي‌ديدي که چه بسيار اسماعيل‌ها در مسلخ تو ذبح شدند خدايا! سخت است ديدن قرباني در حال دست و پا زدن. سخت است شاهد بودن و کنار نشستن و از هر کاري و کمکي ناتوان بودن. خدايا! در آخرين لحظات حيات، عزيزانمان ذکر تو را بر دل داشتند خدايا! در آن لحظه و در آن وضع، آيا ملکوتيان و عرشيان قدرت ديدن چنين لحظاتي را داشتند؟ يا ديده بر هم نهاده و روي بر گردانده تا شاهد سوختن اين همه پروانه رنگين پرو بال نباشند. اي شمع! مي‌دانم که خودت هم سوختي تا سوزاندي، خدايا ترا شکر آنچه را خودت مي‌خواستي نصيبمان کردي.
ديگر براي ما امکان نداشت سيد احمد را با برانکارد حرکت دهيم. از او خواستيم که روي پا بلند شود، ولي اظهار عجز و ناتواني کرد. هر کاري کرديم که بلند شود، نتوانست. مجبور شديم به مادرش متوسل شديم که مادرت زهرا(ص) با پهلوي شکسته و بازوي زخمي‌اش براي دفاع از امامت و ولايت از پاي ننشست، تو که سرباز آن حضرت هستي، از مادرت زهرا(س) خجالت بکش تا شرمنده مادرت نباشي. به غيرتش بر خورد. بلند شد. يک طرف عباس و طرف ديگرش را من گرفتم و شروع به رفتن کرديم. ذکر يا زهرا(س) لحظه‌اي از زبانمان قطع نمي‌شد در آن کفي، جملاتي بر زبان رانديم که خدا مي‌داند و بس. بهتر است که بر قلم جاري نسازم، مي‌***د «رحيم مقدم» نيز ما را راهي مي‌کرد. خون از سينه احمد جاري بود، ولي جاي درنگ و ماندن براي بستن زخم نبود. «محسن ابريشم‌باف» نيز از ناحيه کتف زخمي شده به طرف عقب برمي‌گشت. در پشت سيل‌بند خيلي از بچه‌ها جا مانده بودند «شهيد هوبخت» که از ناحيه سر و پا زخمي شده بود، «شهيد مجيد صفري» و ديگر عزيزان که زخمي شده بودند همان جا ماندند شهيد حاج آقا «شيرافکن» با زخمي که داشت اذان سر داده بود «ملکان»، «سيد مرتضي مدني» و ... برنگشتند، «مصطفي عرب سرخي» نيز از ناحيه شکم زخم برداشته بود و کمک مي‌‌خواست. او هم جا ماند با تمام لطافت و صفايش. آخرين نفري که خط را ترک کرد «مالک» بود که سالم خود را به عقب رساند. تا بيمارستان شهيد بقايي همراه سيد بودم و آنجا او را ترک کردم



مروري بر يادداشت‌هاي دانشجوي شهيد سيد محمد شکري
 

صدای سکوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهیدی که مدت بیشتری کنار ضریح امام رضا ع ماند

شهیدی که مدت بیشتری کنار ضریح امام رضا ع ماند

محمدعلی وصیت کرده بود: "وقتی پیکرش را برای طواف به حرم می برند مدت بیشتری پای ضریح نگه دارند".
به خدام که گفتیم قبول نکردند و گفتند: حرم شلوغه و پیکر ایشون همانطور که با بقیه شهدا وارد می شه همراه بقیه هم خارج می شه.
آن روز حدود سی تا چهل شهید را کنار ضریح قرار داده بودند. مراسم نوحه خوانی هم برگزار شد و بعد شهدا رو طواف دادند.


اما وقتی نوبت محمدعلی شد متوجه ریختن قطره های خون از پایین پیکر شدیم و خدام را خبر کردیم.
به خاطر اینکه آب خون روی فرش ها می ریخت از تکون دادن پیکر خودداری کردند.
حدود بیست و پنج دقیقه طول کشید تا پیکر را توی دو لایه پلاستیکی قرار دادند و دیگه خونی ازش نریخت به خاطر اتفاقی که افتاد، محمدعلی نیم ساعت بیشتر از بقیه کنار ضریح بود و به خواسته اش که توی وصیت نامه اش گفته بود رسید.

راوی:خواهر شهید
منبع:کتاب من شهید می شوم ص۱۲۸
 
بالا