گفتگوی دوستداران برنامه "رادیو هفت"

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
از پاخته پرسیدم : چند سال عمر خواهم کرد ؟

سه تیغه کار جنبید و پرتو زرین آفتاب بر علف ها افتاد

در اعماق پرطراوت جنگل هیچ صدایی نیست

به خانه می روم و بادی سرد پیشانی داغم را نوازش می دهد .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
طرح یک لبخند را از غارهای کهن پیدا کردم و به تو تقدیم می کنم . مبهوت نشو . اگر به بودنت در این زمان یا بهتر بگویم در این مکان باور نداشتم مطمئن می شدم آن نقاش اساطیری ترس را از روی لبخنهای تو دزدیده است
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
سید میلاد اسلام زاده :

ببخش دیگر دوستت ندارم .

یک اتفاقی افتاده در حوالی دلم که می خواهد تو را دوست نداشته باشد تا همیشه و باید اعتراف کنم چند روز و چند شب است به این فکر می کنم اگر دوست نداشته باشم چه می شود و بعد فکر می کنم نمی شود؛ اما دقیقا در لحظه ای از امروز وضعیتم را خراب کردی و باید اعتراف کنم زمانی که می گذرد دیگر جبران نمی شود و باید اعتراف کنم چون کلماتی تکراری می پیچم از حرفهایت . ببخش دیگر دوستت ندارم و مرا برای گذشته ببخش ؛ برای روزهایی که به انتظار امدنم معطلت کردم . برای روزهایی که تو را بامیز تنها گذاشتم .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
عارف لرستانی :

دریای بزرگ دور یا گودال کوچک آب .

فرقی نمی کند ،زلال که باشی آسمان در توست .

دختران شهر به روستا فکر می کنند . دختران روستا در آرزوی شهرند .

مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند . مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچکند .

کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه ای نیم رسد .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
اعظم کریمی : گوینده

من جیرجیرک اندوه تمام کشتزاران را سروده ام بر کاکل پاک بوریاییت ، به قرار نام بعدی این کوچه ها . خیابان های نگشوده و نام های گم شده ماست . در ناها کولی ها در مرز می رقصند در سفیر باد و باران . گرمای رویا و پیراهنشان مانده میان خاطره ها .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
دوستی داشتم که به جای تشکر از هرکه و هرچه اتفاق خوب یک تشدید می گذاشت سر شین عاشقی و می گفت : عاشقتم. تشدید روی قاف ، شین و همه حرفهای عاشقی . من عاشقت هستم . می دانم کمی غیر قابل باور است ولی به طرز عجیبی دارم به تمام اطرافیان تو حسادت می کنم . به آن که دوستشان نداری به انان که دوستشان داری . به آنان که دوستت دارند و به آنان که دوستت ندارند . راستش را بخواهی به طور بدی بیمار شده ام .لبخند بزنی عاشقتم . نزنی عاشقتم . بیا و نجات بده مرا . بیا و با یک حرف دیگر به من نگو دوستت دارم . دوست ندارم دوستم داشته باشی . وقتی حرفی را می زنی که مسؤلیتش را نمی دانی ، احساس بدی به من می دهی . دوست دارم فقط من به تو بگویم دوستت دارم . نمی دانی چه لذتی دارد حرفهای عاشقانه زدن ؛ وشاید هیچ کس وقت نکرده باشد که از ان لذت بخش تر شنیدن دوستت دارم است . شنیدن دوستت دارم از کسی که می خواهی . من از تو نمی خواهم که بگویی دوستم داری. بین غرورم و تو اجازه بده غرورم دسته کم نگیرم . بگذار من عاشقت باشم . برای هر دویمان بهتر است . دیگر به من نگو دوستت دارم .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
قوها بر باد سوارند

آسمان آبی ،خون آلود

و سالگرد اولین روزهای عشق تو در پیش است

تو تاب و توان از من گرفتی

سالها نیز همچون گذشت

چرا که تو هرگز پیر نشدی و مثل روزهای اول خودماندی

طنین صدای تو شفاف تر شده

تنها بار زمان بر پیشانی صاف بی چینت

سایه روی برق گون افکنده است
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
هی سعی می کنی نگذاری ببینمت

پیداست هیچ دوست نداری ببینمت

ای انعکاس کاسی یک دست اصفهان

تاکی به شوق ، هرچه تو را خیره می شوم

از پیش چشمها فراری ببینمت

آخر چه کرده ام که ؟ چه می خواستم مگر؟

غیر همین که گاه گداری ببینمت

گفتم که م بدون تو هرگز به هیچ کس

گفتی به نیش خند که آری ببینمت

حالا ببین چقدر تو را صبر می کنم

تا اینکه در کنار فراری ببینمت

که دور آن تمام کسانم سیاه پوش

آن روز اگر ، اگر بگذاری ببینمت
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
مرد گفت : که چی ؟ و تکیه داد به درخت . برف از شاخه افتاد . اینکه برف باشه که پاییز باشه عجیبه . آخه برف تکه کلام زمستونه نه پاییز، تکه کلام پاییز برگ هست. گفتم برگ ، کسی گفت . توجه داری ؟ ماشین ترمز کرد . برف که میاد ترمز میشه . برف که میاد ترمز میشه تکه کلام ماشین ، ترافیک میشه تکه کلام راه . گفتم راه ، کسی گفت : عجب !! داشت به کسی می گفت برف از راه دوری اومده . برف اومده نشسته تا پاییز روسفید بشه ، تادرختها عروسی بگیرند تا خیابون ترافیک بشه تا یادمون بیاد هرکسی پوشتبونش بزرگتر است برفشم بیشتر است . برف گفت : که چی ؟ ماشین ترمز کرد یکی گفت : توجه داری ؟! و دیگری گفت عجب !!
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
روزهایی هست که به شکل مرموزی تمام رنگ ها پرتقالی می شوند و حتی لبخند های شیطنت آمیز عکسها هم بوی پرتغال می دهند و یکدفعه قیمتی می شوند تمام بهار نارنج ها ، سیب ها و هرآنچه نسبتی دارد با پرتغال. روزهایی هم هست که برگ درختها هم نارنجی است و هردستی به شاخه ای می رودپرتقال می چیند و گویی این روزها در سراسر جهان بدون آنکه تقویم را اشغال کنند روز جهانی خنده های تواند . روزهایی هست که دنیا جامع نارنجی می پوشد به شکل مرموزی پرتقال ها عطرشان را می فروشند به باغ ، تنها کافی است تو بخندی و من ترجیح می دهم نباشم تا اینکه دنیا را بدون پرتقال سر کنم و بدون خنده هایت نارنجی تر از نارنجی های دنیا.
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
فرصتی نمانده است بیا همدیگر را بغل کنیم فردا یا من تو را خواهم کشت با تو چاقو را در آب خواهی نشاند.همین چند سطر ، دنیا به همین چند سطر رسیده است . به اینکه انسان کوچک بماند بهتر است ، به دنیا نیاید بهتر است . اصلا این فیلم را به عقب برگردان ، آنقدر که پالتو پشت .یترین پلنگی بشود که می دود در دشت های دور ، آنقدر که عصا ها پیاده به جنگل برگردند و پرندگان دوباره برگردند زمین ، نه ! به عقب تر برگرد بگذار خدا دوباره دستهایش را بشوید در آیینه بنگر، شاید تصمیم دیگری گرفت.
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
ر صف خرید که میروی پرتقال بخر . بوی خنده هایت را می دهد پرتغال های پاییزی. نوبرانه و استثنایی ، همراه با حس روزهای سرد و حس شومینه روشن و کمی حتی ان سوتر ، حس کرسی های مادر بزرگ که پا را به گزگزمی رساند. ازدم بی روح و بی خاصیت هستند پرتقال هایی که من پوست می گیرم؛چراکه دست تو به آنها نخورده است و رسیده نشده است به واسطه لمس تو . باید خانه پر باشد از پرتقال و بوی رها شده باد در گندم زار خندهایت وچه بی افتند خندهایی که تو به صورتم مهمانشان می کنی . در صف خرید که می روی پرتقال بخر. می خواهم طعم گز روزهایم را با نوبرانه خندهایت قیمتی کنم تا به طعم پرتقال نوبرانه نزدیک شود و من باور دارم مادر بزرگ راست می گفت با هر نوبرانه ایی می شود آرزو کرد . با هر نوبرانه ایی خندهایت را آرزو می کنم .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
من بی دلیل از تو می ترسم . مثل بچه ها از رعد و برق ، مثل بادبادک از نخ های کوتاه ، مثل پنجره از دیوار، مثل مترسک از گنجشک . من بی دلیل از تو می ترسم . تو اما بی تفاوتی ، شبیه شبیخون باد بین برگ ها ، شبیه رنگ سفید روی بوم ، شبیه بارش بارون به دریا ، شبیه قافیه قبل ردیف ، شبیه واژه هنوز، تو بی تفاوتی . حالا بیا آمار بگیریم . من از تو می ترسم و تو بی تفاوتی . به نظرت توی همچین قصه ای ، کلاغا که هیچ ، ما به خونمون می رسیم؟ ...
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
خوشبخت بود . دستشو گرفته بود به عرشه .باد باسرعت متناسبی بادبونارو تکون می داد. اندازشو نمی دونم ، ولی مهم این بود که حال دریا خوب بود . دریا به زاویه 45 درجه توی افق لبه قایق تقسیم شده بود. اگه قایق نبود واقعا نمی شد بین آسمون و دریا فرقی قائل شد. آسمون رنگ دریا ، دریا رنگ آسمون . انگار یکیشون آینه گرفته بود روبه روی صورت اون یکی .

خوشبت بود . کسی که توی قایق رو میگم ، خوشبخت بود. از قیافش می شد اینو فهمید.

روی دیوار سفید اتاق خالی ، یه تابلو آبی بود که عکس قایق تفریحی رو نشون می داد، یه قاق خوشبخت که دل زده بود به جزر دریا و مد الف آسمون و کشیده بود شرس. پایین عکسش نوشته بود : قایقی باید ساخت
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
هیچ وقت در مورد سرنوشت یک قایق کاغذی که از کاغذ چروک و چند تا تا سرنوشتش شروع میشه ، قایق کاغذی که از کاغذی که میتونه طول رودخونه وسط کوچه رو تندی بره و برسه به ته کوچه ، یه کاغذ چروک که جونش بند اینکه بادباناش خراب نشه . سرنوشت غم انگیزیی که از چروک به غرق شدن برسی اما قایق دیدن خوبه .

فرهادآییش
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
عزیز من مدتی است که می خواهم از تو خواهش کنم بپذیری که بعضی از شبهای مهتابی علی رغم جمیع مشکلات و مشقات قدری پیاده راه برویم دوش به دوش هم، شبگردی بیشک بخش فرسوده روح را نوساز می کند و تن را برای تحمل و دشواری ها پرتوان . نترس بانوی من ، تنها کسانی خواهند گفت این کارها برازنده جوانان است که روحشان پیر شده باشد و چیزی غم انگیزتر از پیری روح وجود ندارد ، از مرگ هم صدبار بدتر است.

ژاله صادقیان
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
بیرون هواسرد است . نکند روی میز گل می گذاریم تا فراموش کنیم خاک دوباره گل می دهد . درخت روی پنجره هامان فرسوده تر از آنند که بهار را به یاد بیاورند . پس تو دیگر راه را بر دلم نبد و مرا از یاد نبر . با دلم راه بیا . جای دوری نمی رود . مدتی است این ملک سر به راه تو شده است . روبه راه است . روبه بی راه هم نخواه. از انتهای خیالت تا هر کجا که بروی باز هم به هم می رسیم . زمین بیهوده گرد نیست . نیامدنت را باور نمی کنم . غیر ممکن است تو از راه نیایی . حتما حالا زیر باران مانده ایی در خیابان قدم می زنی یا هر چیز دیگر . من به باز بودن درها مشغولم و گرنه تو از آن مسافرها نیستی که از راه نمی آیند .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
راهی ایست میان ما . نه تو می آیی نه من می توانم بروم این جاده برای نرسیدن است فصل رفتن که می رسدپا و جاده باهم جفت می شوند . چشمانت را به من قرض بده رقیب دیر نیست . بهار، تابستان ، پاییز ، زمستان ، من و تو . فصل ششنی وجود ندارد هرچه هست باید در این فصل تمام شود . حاتم بخشی نکن بی همتایی تو را یک نگاه کافیست فقط یک راه نشانم فقط یک راه نشانم بده . همین .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
مرد گفت : که چی ؟ و تکیه داد به درخت . برف از شاخه افتاد . اینکه برف باشه که پاییز باشه عجیبه . آخه برف تکه کلام زمستونه نه پاییز، تکه کلام پاییز برگ هست. گفتم برگ ، کسی گفت . توجه داری ؟ ماشین ترمز کرد . برف که میاد ترمز میشه . برف که میاد ترمز میشه تکه کلام ماشین ، ترافیک میشه تکه کلام راه . گفتم راه ، کسی گفت : عجب !! داشت به کسی می گفت برف از راه دوری اومده . برف اومده نشسته تا پاییز روسفید بشه ، تادرختها عروسی بگیرند تا خیابون ترافیک بشه تا یادمون بیاد هرکسی پوشتبونش بزرگتر است برفشم بیشتر است . برف گفت : که چی ؟ ماشین ترمز کرد یکی گفت : توجه داری ؟! و دیگری گفت عجب !!
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
روزهایی هست که به شکل مرموزی تمام رنگ ها پرتقالی می شوند و حتی لبخند های شیطنت آمیز عکسها هم بوی پرتغال می دهند و یکدفعه قیمتی می شوند تمام بهار نارنج ها ، سیب ها و هرآنچه نسبتی دارد با پرتغال. روزهایی هم هست که برگ درختها هم نارنجی است و هردستی به شاخه ای می رودپرتقال می چیند و گویی این روزها در سراسر جهان بدون آنکه تقویم را اشغال کنند روز جهانی خنده های تواند . روزهایی هست که دنیا جامع نارنجی می پوشد به شکل مرموزی پرتقال ها عطرشان را می فروشند به باغ ، تنها کافی است تو بخندی و من ترجیح می دهم نباشم تا اینکه دنیا را بدون پرتقال سر کنم و بدون خنده هایت نارنجی تر از نارنجی های دنیا.
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
فرصتی نمانده است بیا همدیگر را بغل کنیم فردا یا من تو را خواهم کشت با تو چاقو را در آب خواهی نشاند.همین چند سطر ، دنیا به همین چند سطر رسیده است . به اینکه انسان کوچک بماند بهتر است ، به دنیا نیاید بهتر است . اصلا این فیلم را به عقب برگردان ، آنقدر که پالتو پشت .یترین پلنگی بشود که می دود در دشت های دور ، آنقدر که عصا ها پیاده به جنگل برگردند و پرندگان دوباره برگردند زمین ، نه ! به عقب تر برگرد بگذار خدا دوباره دستهایش را بشوید در آیینه بنگر، شاید تصمیم دیگری گرفت.
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
گلبول های سفید به شکل غیر عادی شروع به رشد کرد . از یک آدم عادی ، این غیر عادی بود . زودتر از موعد مقرر گفتند که می تونی بیمارستان رو ترک کنی .

اون زمان از چیزی لذت می بریدی ؟ چیزی که منو لذت میداد آدمهایی بودندکه برام پیغام میذاشتند و هیچ وقت نشد بگم خسته شدم . این همه آدم حمایتم می کردند چه مالی چه روحی .

اولین باری که موهات در اومد ؟ بار آخر لذت بخش بود چون فکر می کردم آخرش بود . چیزی که نجاتت داد چی بود ؟ فکر می کنم پررویی خودم بود چون فکر می کنم هیچ جایی نترنستم ناامید نشدم . خیلی خودم رو از بیمارستان بزرگتر می دیدم . یکی دوماه باید استراحت کنم و بعد دوباره به آلمان برم . دوستدارم برگردم سر کار نیمه تمام تئاتر که در اوجش مجبور شدن به خاطر من تعطیلش کنن.
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
دیروز از کدام بذر هفت هزار ساله روییده ای که خاطره هفت قرن خاطره در سکوت به صدای تو سپرده است .

حرف که می زنی انگار همه اسطوره های جهان ، حقیقت تمام افسانه های دنیا را روایت می کنند .

سبزینه چهره ات از خون عاشقانه های بشریت سیراب شده که برگ های گیسویت بوسه بوسه سرزمین را زیر سایه می گیرد .

از خشونت خاک خورده تاریخ نرم روییده ایی میوه های تو ممنوعه نیست . بالا بلند جوان هفت هزار ساله . نیامگان دنیا هفتاد قرن است تو را می شناسد .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
بانوی فصل درختان سارپوش
مهتاب پنجره های غبار پوش
بانوی آبی آبان و آسمان
ای پرحرارت سرد بهار پوش
زیبای تارک دنیای بی حصار
اعجاز صومعه های حصار پوش
روح شرابی و قانون مست ها
ای بی تو خُم خفقانی خمار پوش
دیدی که رفتنت از شهر شعر من
یعنی غروب زمینی مزار پوش
پر می دهی که مرا در قفس کنی
ای جبر گاه به گاه اختیار پوش
آواره ام که تو عریان کنی مرا
آری منم شبه انتظار پوش
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
از عاشقی نشانه بیاور برای من

من عاشقم بهانه بیاور برای من

من قانعم کبوتر پرواز نیستم

یک دام آب و دانه بیاور برای من

یک حنجره ترانه بیاور برای من

یک ذره مهربان شو و با مهربانیت

خورشید را به خانه بیاور برای من

از های و هوی صلح بزرگان دلم گرفت

یک قهر کودکانه بیاور برای من
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
دیر رسیدی عزیزم .
عشق باتاخیر تلخ می شود .
دیر رسیدی عزیزم و زمان به راحتی عشق را از بین می برد .
شاید باورت نشود اما حتی آخرین ستاره آسمان هم ، همین چند روز پیش از نیامدنت کم نور شد و رفت .
اصلا چرا از گلهای روی میز برایت نگویم می دانی گلها تا چه اندازه نازک طبع اند .
از دوریت آنقدر با خیسشان کردم که خشک شدند .
نمی دانم چرا احساس گناه نمی کنم .
آنقدر دیررسیده ای که تمام کلمات جملات خوب خوب رخت بربستند و رفتند از کنار من .
روی قاب عکسمان گرد نشسته و من کمی با قهر از تو دور می شدم و قاب کج شد .
دیر رسیدی عزیزم .
دیگر نه عشقی ، نه حوصله ای و نه انتظاری. صبح منتظرت بودم .
حالا شب است و من کم تاب ترین عاشق دنیا هستم .
آسمان ابری ، من ابری ، باران دیرشده .
تو هم شبیه بارانی .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
ای کاش در مدرسه یادمان می آمد که حساب لحظه ها حسابی است جدا از عددو رقم . من این را به تجربه دریافتم . من را از بعد از تو فهمیدم . به چشمت قسم که ساعتهای با تو بودن آنقدر زود گذر بوده اند که برای من لحظه ای به حساب نمی آمد و لحظه های بی تو بودن هر کدامشان سالی است بر من . اما حالا که نیستی تا ساعتی را با تو بگذرانم دلم خوش است به لحظه هایی که درجانم حک کرده ای . لحظه هایی که ساعات پس از تو را در آنها می گذرانم . مثل لحظه اولین نگاه . راستی تو هم یادت هست ؟

احسان کرمی
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
پنجره ایست نیمه باز که کسی انجا مرا به اسم صدا می کند با آوازی خوش و من به روشنایی می اندیشم به افق چشمانی که برمن می تابد . آری کسی است که ستاره را برایم می چیند و مرا به وضوح می بیند و من از تنگناها عبور می کنم ، شاید قصد نور می کنم . کوه تنهایی را از خود دور می کنم بی آنکه امیدی داشته باشم ولی لحظه لحظه ی وجودم نشات گرفته از عشق بی کران اوست . لحظه لحظه حضورم تابع آب آسمان اوست . کسی آنجاهست می دانم . کسی آنجا هست درلابه لای خطوط ذهن و خاطر من . محوناشدنی است از روح . متواتر ترین پنجره نیمه باز است مرا صدامیکند می دانم او مرا دعا میکند .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
درختهای زخمی پر از خاطره اند . درخت های هزار اسم ف هزار نقش ، درختهای فصل های آذر ماه که از برگ خالی اند و از رنگ پوچ . همان درختهایی که جای طبیعی زندگی می کنند و برتنشان نامی حک شده ، نامی از یک رهگذر شاید . درختهای زخمی پر از خاطره ناد . پر از یاد ، یاد آوره این نکته که روزی دفتر همیشگی خاطره ایی شده اند و چه چهار فصل ها از خود نراندندخاطره ها را و درختهای زخمی از یک یاد را تا ابد یدک می کشند تا آن زمانی که نقشی از جان یک خانه شوند در هیبتی تازه.

احسان کرمی
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
دفتر عکس خوبیست. حالت را نمی دانم اما حالت خوب بودنت با آن خنده های مرموزانه می دانم . فرهیخته ترینم در دوری تو . دلم در دوریت نسخه دیگری از نقشه ایران است . درهر غمی تکه ای از دلش را داده برباد هر اندیشه ای از نبودتن واگزار کرده است بودنش را . دلتنگم . دلتنگ روزهای خوب . عاشقیهای با تو . دلتنگی خیابان شلوغی اشت که دورش ایستاده ای . می بینی آیند . می بینی می روند و تو همچنان ایستاده ای . تو را می خواهم . در این جمله اندوه بزرگی است ، اندوه نداشتن تو . تو را می بینم . دراین جمله اندوه غریبی است ، اندوه مرا ندیدن . تو کجایی ؟ این است اولین خطا که به یک عاشق . من دلتنگم . این است اسن روزها که آه از نهادم بلند می کند . به هرچه تر میخواهم رسید جز تو که می خواستم نریسده ام و تنها آسمان شاهد است . چقدر سربه زیر کفشهایم شده ام که در جستو جوی تو کهنه می شود
 

Similar threads

بالا