گفتگوی دوستداران برنامه "رادیو هفت"

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
در انبوه سکوت ، میان من و تو ، حرفی نبود .

کلامی در فاصله دو نگاه بی آنکه آوایش حریم نازک سکوتمان را بشکند .

چه صادقانه سخن گفتیم .چه عاشقانه خندیدیم و چه کودکانه اخم از چهره گشوده ایم .

کدام فریب از میانامان گذشت ؟

ای کاش لب نمی گشودیم . چگونه گاه سخن سکوت را به هم می ریزد و علاقه را کم می کند .

در انبوه سکوت ، میان من و تو ، حرفی نبود .

کلامی در فاصله دو نگاه و تمام موج های من ایستادند تا به تو سلام کنند .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
نیما رئیسی عزیز:
بیشتر شبها دلم می خواهد با درخت سخن بگویم. زمانی که برق چراغ در شیشه ی پنجره ی اتاق او را از دید من پنهان میکند. میدانم که آنجاست و در تاریکی مرا می پاید. این حس به من آرامش میدهد، همانطور که صدای پدر و مادر در اتاق کنار دستی به کودک ی که در خوابی عمیق فرو رفته آرامش می بخشد. رنگ زرد به درون برگهای درخت رخنه میکند همانطور که خون به گونه های آدمی خجالتی می دود. برگهایی در آغوش باد مستانه در رقص آمده اند حاضر نیستند جایشان را در این دنیا با هیچ کس عوض کنند.
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
استاد کاکاوند( شعری از نیلوفر لاری پور- نام کتاب : زیبای اساطیری)

خیلی منتظر نشستم تا بیایی

تو چشام آیینه بستم تا بیایی

دلمو که حرمت ترانه بود

پیش پای تو شکستم تا بیایی



خیلیا طعنه زدن به موندنم

به سکوتم، به ترانه خوندنم

اما چشمات که همیشه ساده بود

تا خودِ تو ، خودِ تو کشوندنم



توی این ترانه ها

دنبال دلت بگرد

من و تو مال همیم

به گذشته برنگرد



تو شبای خالی از عبور عشق

تو رو ساختم توی رویای خودم

تو رو ساختم برام آیینه بشی

نمی خواستم ، ولی عاشقت شدم



تو اگه کنار بودنم باشی

همه لحظه ها برام مقدسه

من و تو شروع یک خاطره ایم

نذار این قصه به آخر برسه



توی این ترانه ها

دنبال دلت بگرد

من و تو مال همیم

به گذشته برنگرد
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
استاد کاکاوند( شعری از مختار فیلی- نام کتاب: دوزخِ زیستن):

ای فریفته ی آبی ها

ای فریفته ی قرمزها

ای فریفته ، ای فریفته

در جای دهان بسته ی زمین

به انتظارت خمیازه میکشد

و تو سخت سرگرم بازی رنگهایی...
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
احسان کرمی :

در صفحه اطلاعات شخصی ام ، جایی که فقط کسانی که دوستم دارند یا دوستشان دارم یا دست کم رابطه ای دوستانه با من داشته اند ، از همان اولین خط بعد از سلام و احوال پرسی های معمول ، از تو خواهم گفت .

خواهم گفت دوستت دارم اتفاقی منی .

خواهم گفت چه اندازه منتظرت بوده ام .

خواهم گفت علاقه ام به تو بسیار عمیق شده بود .

خواهم گفت و آرامش حرفهایت دقیقا وقتی رسیدم که لازم بود .

خواهم گفت و همگان از تعجب به تو نگاه خواهند کرد و به تو آرام اعتراف خواهم کرد که هرگز نفهمیده بودی من به تو فکر می کنم .

به لذت ان لحظه حسودیم می شود که چرا و چگونه می توانم طاقت بیاورم تا آن لحظه برسد.

قتل عام احساساتم را به عهده گرفته ام اما دوستت دارم و حالا زود است که بدانی اما ... اما من همیشه از لحظه های تو عبور می کنم .

آیا این یکی را هم نمی دانی ؟
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
کلافه ام... کلافه ام چه عجیب که تو می توانی طوری باشی که کلافه ام کنی! شازده کوچولو می گفت گل من گاهی بد اخلاق و کم حوصله و مغرور بود اما ... اما ماندنی بود و من ... من در مورد تو صاحب نظرترم تا شازده کوچولو و میگویم گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله است، مغرور است، ماندنی نیست، اما بوییدنی ست و می تواند حسادت کند ، کلافه ات کند و یادت بیندازد هر گلی زیبا نیست یا هرگز با یک گل بهار نمی شودو یا دسته گل به آب دهد گل من! گل من منحصر به فرد است. و اجازه میدهد از اخترکم کوچ کنم تا هر جای دنیا که بخواهد. کلافه ام... کلافه ام چه عجیب که تو می توانی کاری کنی که کلافه ام شوم!
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
یکی بود ... نه ! صبر کن . با یکی بود یکی نبود قصه خوبی آغاز نمی شود . تو بودی قصه شروع می شد، تو نبودی تمام . عمر من صرف فعل بود و نبود توست . قصه کوتاهی است در حد یک آب . قصه بودن هایت صبر کردن این هم حرف اصلی من نیست . صبر کن ، همه چیز نک زبانم است اما از تو و برای تو نمی شود حرف تکراری زد نمی شود تو شبیه شهرزاد قصه های هزارو یک شب و هزارو یک ماجرا در چشم داری. اما قصه عمر من را اگر بنویسند قهار ترین نویسنده دنیا هم که باشد می نویسد یکی تو و هیچ چیز بی تو .
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
من این برنامه رو خیلییییییییی دوست دارم :victory:
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
هواهنوز سرد است ، گرچه اسفند ماه تا ساعتی دیگر قدم برخانه های ما می گذارد . اسفند می آید و این یعنی تا سرما آرام آرام از در که آمده بیرون برود . خسته از زمستان ، خسته از روزهای سرد و برفی . شاید امیدی به گرفتن عیدی های کوچک ، لحظه ای آدم را سرذوق بیاورد . شاید ذوق خرید کمی گندم که خیس می شود روی تنزیف سفید ، یا گشت و گذار کوچه ها ، در خرید یک ماهی سرخ یا یک جفت جوراب ، خستگی های زمستان را از تن بیرون بیاورد . خستگی ها ، خستگی ها ، خستگی ها . گاهی آدم کمر خم می کند زیر بار این همه خستگی و دنبال یک روزنه می گردد . روزنه می رسد چون بهار در راه است . این 29 شب به سرعت برق می گذرد و نوروز مجالی می شود برای فراموشی خستگی ها ی سال. تاآن موقع صبر می کنیم ، کنار هم . دست به نقد یک صدای خوش بشنویم در سر کردن زمستان . در در کردن خستگی ها .

محسن بهرامی
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
کبوتر ، پرواز آری . من ، دوری نه . کبوتر ، آسمان آری ، من بی تو نه . پاییز با تو آری ، من بی تو نه . از جناب باران کم زور ترم وقت شنیدن نه های تو و چه اندازه سرخوشم وقتی از پنجره چشمهایت خورشید دلخوشی آب می کند برق لبخندت را. بامن باش شبیه همیشه و بگذار سرم را روی شانه هایت بگذارم تا همه بدانند همه چیز زیر سر من است . با تو نباید ها باید ، بی تو باید ها شاید و حال چشمهایت را ببند تا همه بدانند مرز آری های من میان پلک هایت جا گرفته است و وقتی دنیا بسته شود از چشم هایت ، شروع فصل نه است .

محسن بهرامی
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
تمام آرزوهای من در چمدان کهنه توبود .خوشبحال این نگاه راه آهن، با سرعت هرچه تمام تر بوی تو را از نفس می کشد و خوشبحال پنجره قطار که از خواب تورا بیدار می شود . سربه روی هر بالشی بگذاری دنیا را آب می برد. گاهی لبخند لازم است . حتی برای دوربین که بی صبرانه روبه رویت نشسته است . لبخند بزن تا بادگیر ها طوفان و نسیم را از هم تشخیص ندهند . لبخند بزن تا عینک ها با سواد شوند سفر را نمی دانند . تا دست تکان می دهی دیر می شود . تمام آرزوهای من در چمدان کهنه تو بود . خوشبحال ... حال ... روزگار

پریوش نظریه
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
علی دهکردی:

قول بده می آیی . اما ... اما هیچ وقت نیا . اگه بیایی همه چیز خراب میشه . نمی تونم اینجوری با همه اشتیاق به دره و جاده خیره بشم . من خو کردم ... به این انتظار . من خو کردم به این انتظار. به این پرسرزدن ها در اسکله و ایستگاه خوب اگه بیای من چشم انتظار کی بمونم ها ؟!! دیگه نگران هیچکی نیستم حتی تو که چمدونتو بستی . دیگه میدونم خورشید برای همیشه غروب نمی کنه . و یه سنجاب برای پایین اومدن ازدرخت که بالا میره . نه نیا ... نیا ... بزار هیچ عادتی از ببن نره.
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
و خوب نگاه کن به دورها ، به دقیقه های مرده دیروز ، به خاطرات آکنده از میل های ناتمام . به خاکستر سرد آرزوهای ناکام و بعد بنشین و لحظه های بیهودگی را شماره کن . شماره کن و شماره کن و آنقدر شماره کن تا تک تک سلول های هستی ات لبریز شوند از هیچ و هیچ تو را در آغوش بگیرد و هیچ تو را لمس کند و هیچ تو را مسخ کند به دیواری ، به چوبی ، به سنگی یا چیزی مثل پالپوشی از جنس هیچ که در مسیر بی نهایت افتاده است .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
خیال یک دیدار ، لای کتابی ، یادداشتی حتی .
چه میدانم باید گشت ،
پشت سرت چیزی جامانده مثل عطری که از رو نمی رود .
روزها می نشینم روبه آفتاب می گویم : خورشید خانم فلات قاره من ، من تنها لب مدیترانه سکوتم . خم شو به سمت من بپیچ ، به طول و عرض خستگی رکب بزن .
کلمه ها نم می کشند .
هواشرجی است .
نه گرم ، نه خنک .
کلمه هاتم می کشند اما احساس نه ، دلتنگی نه ، تو ... نه .
راستی تو درکجای کلمه ها جمله شده ای ؟
ساده تر از این باید تو را صدا زد .
باید به تو گفت : تو
و پرسید : کجایی عزیز دلم .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
در چند سالگی کودکی همون وقتها که موهامون به بهترین شکل ممکن با باد گره می خورد و لباس ها و اون لکه کوچیک از بازی و بستنی رو در خودش جا می داد همیشه سربه هوای آسمونیم ، چرا که منتظرآمدن یک آدم فضایی از لای شاخه هستیم ، یکی که بیاد با ما دوست صمیمی بشه و هیچ وقت و هرگز با بچه های دیگه دوست نشه و به ما بگه عروسکهای بقیه کی خراب میشن یا توپشون کی گم میشه یا نمره چه کسی پایین تر میشه و از همه مهم تر هرشب دوسه تا آرزو را به انتخاب خودش برآورده کنه، بره زیر کتابا قایم بشه ، مادر ببینتش ، تو مدرسه کنار دستمون تقلب برسونه . چه آرزوی شیرینی ، اون وقتها این موجود باید مطابق رویاهامون می شد، کوچیک ،ژشت و عجیب ؛ اما مهربون، با رنگ موهای هیجان انگیز . چه خیال خوش کودکانه ای . حالا آرزومون رو کدوم صندلی میشینه.

شقایق فراهانی
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
دروغ نبود دوستم داشتی ، نگاه هرچه قدر هم غلط املایی داشته باشد صفر نیست .

دروغ نبود دوستم داشتی ، عشق بی جا بکند به غرور بی دلیل هراج بزند .

دروغ نبود دوستم داشتی ، دلواپسیت واپس زدن دل نیست .

دروغ نبود . این جانب علامه دهرم دردوستداشتن .

دروغ نبود ، حالا هم دروغ نیست که می روی .

نیما رئیسی
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
باران تنها نیست .
تنها هم نمی گذارد باشی .
سقف چتر ، جان می دهد برای باهم بودن، برای معاشرت ، برای حرفهایی از جنس لطافت قطرات باران، برای قدم زدن های بی ملاحظه ، برای عکس ، برای دلخوشی ، برای ثبت خاطراتی از جنس همیشه .
باران تنها نیست تنها نمی گذارد باشی .
به یک حس شیفتگی بسیار در قطرات باران .
مسری است .
یک حس هماهمنگی .
همپوشانی و همین است که هرکجا هم که باشی چه از باران بگریزی چه اتصال پیدا کنی به راه رفتن در زیر باران ، هرگز تنها نخواهی ماند .
کافی است یاد آن لحظه بیفتی که همه از یورش باران به اولین سقف پناه می برند .
باران تنها نیست تنها هم نمی گذارد بمانی.
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
گذشتن را بلدم اما تو را نه .
گذشتن را بلدم اما نخواه گذشت را بلد باشم .
گذشتن از تو ، باشد از من ، اما گذشت از من نباشد بهتر است.
همان که گذشتن از من است کافی است .
می گذارمت بروی سهم بیشتری از تو نمی خواهم .
نیستم و نگاهت می کنم ، بی آنکه لحظه ای چشم هایم را ببندم .
ایستادن از حوا تا مریم ، از مریم تا من ، سهم زنانگی تاریخ است.
اما عزیز من هرگز گمان مکن که تو سهمی از تنهایی نمی بری .
می گذرم که بگذارم زمانه تنهایت کند.

شقایق فراهانی
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
سید میلاد اسلام زاده:

با آمدنت جهان ما زیبا شد

شب رفت و سپیده سر زد فردا شد

ایوان مداین که فرو ریخت چه باک !

ایوان بلند عاشقی برپا شد
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
میلاد اسلام زاده :

دروغ نمی گفتند آنها که مهربانی را دیده بودند . آن زمان که قبیله در ظلمت می سوخت و فانوس ها حرفی برای گفتن نداشتند . شاید همیشه باید اتفاق بیفتد تا لحظه های گم شده در هم همه ی مواج هر روزه مثل پروانه بال بزنند و بیایند روی انگشت نشانه ی من که ماه را نشان می دهیم به کودکی که نمی دانیم چرا نشانی ماه را از من می پرسد . خودم هم برای اولین بار است که به ماه نگاه می کنم . بوی ماه ر احساس می کنم و دلم می خواهد این شب ادامه داشته باشد تا هنگامی که پروانه هست مهربانی هست و دستی که به فانوس های مرده جان می بخشد . دروغ نمی گفتند آنها ، مهربانی را دیده بودند . درست در روزی که آمدی و دستت مهربانی را در جهان منتشر کرد.
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
سید میلاد اسلام زاده :

دور نیستم از تو

این روزها آنقدر هوای معتدل تابستانی با نسیم ها همراه شده است که اندازه کافی بویت را برایم می آورد . من حالم خوب است . همین که ساعت های طولانی در انتظار ثانیه ای از تو سپری می کنم ، همین که با هر واژه ات مرا از رویا پردازی می آوری تا حقیقت ، اجازه می دهد شاد باشم .

دور نیستم از تو . چه فرقی می کند که بدانی یا نه . اما جاذبه همه را سربه زیر کرده . همه را سربه زیر کرده غیر از من و منجمان . منجمان که سر به هوای آسمانند و من که سر به زیر ، سر به هوای توام .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
تو بارانی به خاک من بزن .

کنار تو باشم دنیا به دلم به راه است .

چه می دانی من و تو

شاید زندگی همین باشد

همین دوری مختصری که به ما مراجعه کرده

راستش من به طرز عجیبی مشکوکم به دور نبودن مان

حسی است در نیمه وجود من که همیشه کنار توست

من کنار توام حتی اگر تو کناره بگیری از من
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
لنگه های چوبی درب حیاطمان؛

گر چه کهنه اند و جیرجیر می کنند؛

ولی خوش به حالشان که لنگه ی هم اند

جز من و تو هیچکس در حیاط بی گل کنارمان خسته نیست

وصف حالمان کسی مثل ما دل شکسته نیست

ما جدا از این همه سکوت

بیشتر رسیده ایم

به آن گلی که می رسد به دست باد

خوشبحال قاصدک

که شیوه اش همیشه است

هرچه باد باداباد
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
کودکیهایم اتاقی ساده بود

قصه ای دور اجاقی ساده بود

شب که می شد نقشها جان می گرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود

می شدم پروانه خوابم می پرید

خوابهایم اتفاقی ساده بود

زندگی دستی پر از پوچی نبود

بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر می کردم به شوق آشتی

عشقهایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود

قیصر امین پور
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
سید میلاد اسلام زاده :

از پله ها پایین بیا . بچه نباش . این بازی مختصری که راه انداخته ای را دوست ندارم .بفهم . داری از مرز عادت رد می شوی . داری زیر قولت می زنی . داری بر می گردی به روزهای پیش از علاقه .

از پله ها پایین بیا . ما به هم شبیه ایم بدون آنکه بخواهیم. وقتی باور می کنی دوستم نداری بدان یک جای قضیه من دوستت نداشتم . این بازی برای مانیست . من از با بی تو بودن خسته می شوم و تو اما از حرفهایت نه . داری به یک جغرافیای نامفهوم وابسته می شوی . جغرافیای بدون من .

از پله ها پایین بیا . این نردبانی که بر آن ایستاده ای اصلا به ما بودن ختم نمی شود . راستش من بزرگت کردم .

تو بچه تر از آنی که بی من بهانه بگیری.
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
لوریس چکناواریان :

به کودکی بر می گردم به همان سالهایی که همه ریتم ها از لالایی مادر شروع می شود . وقتی اهل موسیقی باشی هیچ خاطره های از حواست پاک نمی شود و همه چیز آنقدر شفاف است که انگار دوباره کودکیت را زندگی می کنی .

به کودکی بر می گردم و فکر می کنم این همه سال کی زندگی کردم .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
عمار تفتی :

مرد بیکاری برای آبدارچی گری در شرکتی درخواست کار داد . رئیس هیئت مدیره با اومصاحبه کرد و نمونه کارشو پسندید. به او گفت ک شما پذیرفته شدید ؛ آدرس ایمیلتونو بدید تا فرم های استخدام را برای شما ارسال کنند . مرد جواب داد ک متاسفانه من کامپیوتر شخصی و ایمیل ندارم . رئیس گفت : امروزه کسی که ایمیل نداره وجود خارجی نداره و چنین کسی نیازی به شغل نداره . مرد در کمال نا امیدی اون جا رو ترک کرد . نمی دونست با ده دلاری که در جیبش داره چه کنه . تصمیم گرفت یک جعبه گرجه فرنگی بخره و دم در منازل مردم اونها رو بفروشه .

اون ظرف چند روز سرمایه اش رو دو برابر کرد . به زودی یک گاری خرید؛ اندکی بعد یک کامیون کوچک و چندی بعدهم ناوگان توزیع مواد غذایی خود را به راه انداخت . اون دیگه ثروتمند و معروف شده بود . تصمیم گرفت بیمه عمر بگیره . به یک نمایندگی بیمه رفت و سرویسی را انتخاب کرد . نماینده بیمه آدرس ایمیل او را خواست ولی مرد جواب داد : ایمیل ندارم . نماینده بیمه با تعجب پرسید : شما چه طور ایمیل ندارید ولی صاحب یکی از بزرگترین شرکت های توزیع مواد غذایی هستید ؟ تصور شو کن اگر ایمیل داشتید چی میشدید ؟ مرد گفت : احتمالا آبدارچی شرکت کامپیوتری بودم .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
احسان کرمی :

گرمای تابستان ، لباس های مقروض به بند رخت و کودکی . شاید دیگر هیچ رایانه ای به هیچ کودکی اجازه ندهد بنشیند پای تیله بازی و طبیعیست که دست کودکان حالا به آتاری و دزد و پلیس هم نخورده است و چه کسی جز ما می داند دختران همسایه با چادرهای گل گلیشان خاله بازی تابستان را می آورند زیر سقف در . چه کارت بازی ها که با ضربه دستهای ما برگشته اند تا ماشین ما شوند . ماشین خیالی ما و چه بازی باشکوهی بود لی لی ؛ پا می گرفتی تا رقیب اشتباه نکند و این تابستان ها چه سریع از بازی به کتاب ختم شدند . چه بازیهای تابستانه ای داشتیم ، چه قدر فرفره به دم باد سپردیم ، چه قدر بادبادک از فاصله بام پر دادیم ، چقدر زنگ همسایه ها را ... . دنیا با ما بازی کرد . تابستان هایمان را خرید تا بهار جوانی بدهد و پاییز آرزو . هنوز هم چه جان می دهد آب بازی . حیف که بزرگ شدیم .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
محسن بهرامی :

بعضی از حرفها را دوست دارم چند بار بگویی . دست خودم نیست . بعضی از حرفها خیلی به تو می آیند ؛ مثلا همین که می گویی همه چیز تحت کنترل است به تو می آیند و من دوست دارم همه چیز بیش از چند بار تحت کنترلت باشند ؛ یا وقتی تلفنی می گویی کاری نداری واقا دلم می خواهد کاری نداشته باشم و چند بار کاری نداشته باشم . به طور عجیبی بعضی از حرفها انگار برای تو ساخته نشده اند ؛ مثلادیروز که خسته بودی ، خسته ام که گفتی احساس کردم برای تو نیست، انگار کسی مجبورت کرده باشد بگویی خسته ای . یه نمی آیم که می گویی باز از همان لحظه هاست که از حرفهای دیگران استفاده کرده ای . نمی دانی بیش از هرکسی به تو می آید دوست داشته باشی مرا و من دوست دارم از تو بشنوم دوستم داری و دوست دارم که تو بگویی پنجره را باز کن کمی هوا بیاید . بدون اغراق وازه پنجره را دوست دارم از دهان تو فقط با صدای تو بشنوم . پنجره که می گویی یعنی خانه ای
 

Similar threads

بالا