گفتگوی دوستداران برنامه "رادیو هفت"

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
اعتراف کن دوستم نداشتی . روبه روی من بنشین . سردترین نگاهت را به چشمانم بدوز . و یک لبخند جعلی از از آن دست لبخند های اثر ناچاری برسان . تنفسی کوتاه داشته باش و باصدایی از جنس بی تفاوتی اعتراف کن . اعتراف کن دوستم نداشتی . ان وقت به راحتی می توانیم با هم دوست بمانیم . خواهش می کنم وقتت را به من بده . همین وقت چند دقیقه ایی را تا بنشینی روبرویم و بگویی دوستت نداشتم ؛ چراکه من اعتراف می کنم هرگز نمی توانم باور داشته باشم دوستم نداشته باشی . اعتراف کن چراکه دوستت دارم . کلیدی که من دارم تنها در یک خانه را بازمی کند ... دلتنگی . اعتراف کن . عزیز من گریز.
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
رفته ام ، پس بوده ام . بوده ام پس هستم . باران که می بارد در هرجغرافیایی ، یاد شمال چشمهای تو می افتم . همه چیز آنگونه که تو می بینی نیست . همه چیز آنطور که تو میدانی هم نیست . گاه بی لبخند ها تنها مسافران دید به دیر ایستگاه صورتند . می آیند تا سوال به کسینرسد که چرا نمی رود. رنگ ها بازیچه اند . لبخندها مسافر و وای به حال مسافری که در رنگ بازیچه لبخند است . رفته ام پس بوده ام . پس هستم . دلتنگم و دلتنگ نگاهی که بر می گردد در هرجغرافیایی ، یاد شمال چشم های تو می افتم
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
دارم به شب بیداری ام مثل تو عادت میکنم

چون باخیالت راحتم یک خواب راحت

آغاز هرروز مرا رویای تو جان می دهد

شبها به جای روی تو با ماه صحبت می کنم

گویی برایم هیچ چیز اندازه عشق تو نیست

تو جان ناقابل را فوری اجابت می کنی

جادوی هر لبخند تو تا عمق جانم می رود

حتی به لبخند تو هم گاهی حسادت می کنم

هرچه که دارم مال تو دارو ندارم مال تو

با هرچه ماندست از غمت اینگونه خلوت می کنم

گفتی بمانم منتظر سخت است مام نازنین

تنها برای حکم تو دارم رعایت می کنم

داری دل و جان مرا هرلحظه غارت می کنی

دارم به شب بیداری ام مثل تو عادت می کنم

احسان کرمی
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
از تو مدد نمی خواهم تو را می خواهم . دربرعاشقانت بسته ای که در زدن یاد بدهی . دربر من بگشایی اگر ، همه یاد می گیرند در زدن جزئی از تعارفهای روزانه است و عشق محدودیت دل . راستش حرف از تو حرف از عادت نیست . حرف از من است منی که دلبسته است شده ام با دلی پر و دستیخالی . اندوه می برم چرا که خلاف عادت است ترک تو که بیمار می کند دلم را . چشمهایت نقطه پایانی تمام امیدهای من است . دو دوست قدیمی ، دودشمن قدیمی . نام دیگر تو عادت است . عادت به ندیدن من . آغاز منی پایان هرکه شده ام تلافی اش با توست . عادت دارم به تو و اگر اشکال ندارد ترک تو موجب بیماری است . بیمار کن اگر مرا می رانی . من به هرسو میروم به سمت تو می وزد دلم . عادت رودها ست اگر در دریا بمیری.
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
واقعا !! بله واقعا . واقعا عادت کرده ام به خوبیهایت ، به بدیهایت ، به اینکه از هر مسئله کوچکی اتفاقی بزرگ بسازی . از اینکه وقتی غمگینی اخم هایت را تا مرز صورتت گره بزنی و لبخندی جعلی به صورتت بیندازی . به اینکه زنگ بزنی و بی آنکه بخواهی بدانی کجا هستم به تو بگویم کجایم . عادت کرده ام که باشی و اگر به خنده بپرسی واقعا ، ناچارم اعتراف کنم دوستت دارم و عادت کرده ام که دوستت بدارم و دوست دارم که عادت کنم به دیدنت . واقعا را از من نپرس . از آشفتگی چشم هایت وقت دیدنم سوال کن . تو برای من دریایی و من ماهی رهاشده از طورماهیگیر که تازه می داند چیست آزادی . ماهی و قلاب و عمری که دودستی چسبیده به دریا.

احسان کرمی
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
کبوتر ، پرواز آری . من ، دوری نه . کبوتر ، آسمان آری ، من بی تو نه . پاییز با تو آری ، من بی تو نه . از جناب باران کم زور ترم وقت شنیدن نه های تو و چه اندازه سرخوشم وقتی از پنجره چشمهایت خورشید دلخوشی آب می کند برق لبخندت را. بامن باش شبیه همیشه و بگذار سرم را روی شانه هایت بگذارم تا همه بدانند همه چیز زیر سر من است . با تو نباید ها باید ، بی تو باید ها شاید و حال چشمهایت را ببند تا همه بدانند مرز آری های من میان پلک هایت جا گرفته است و وقتی دنیا بسته شود از چشم هایت ، شروع فصل نه است .

محسن بهرامی
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
هواهنوز سرد است ، گرچه اسفند ماه تا ساعتی دیگر قدم برخانه های ما می گذارد . اسفند می آید و این یعنی تا سرما آرام آرام از در که آمده بیرون برود . خسته از زمستان ، خسته از روزهای سرد و برفی . شاید امیدی به گرفتن عیدی های کوچک ، لحظه ای آدم را سرذوق بیاورد . شاید ذوق خرید کمی گندم که خیس می شود روی تنزیف سفید ، یا گشت و گذار کوچه ها ، در خرید یک ماهی سرخ یا یک جفت جوراب ، خستگی های زمستان را از تن بیرون بیاورد . خستگی ها ، خستگی ها ، خستگی ها . گاهی آدم کمر خم می کند زیر بار این همه خستگی و دنبال یک روزنه می گردد . روزنه می رسد چون بهار در راه است . این 29 شب به سرعت برق می گذرد و نوروز مجالی می شود برای فراموشی خستگی ها ی سال. تاآن موقع صبر می کنیم ، کنار هم . دست به نقد یک صدای خوش بشنویم در سر کردن زمستان . در در کردن خستگی ها .

محسن بهرامی
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
تمام آرزوهای من در چمدان کهنه توبود .خوشبحال این نگاه راه آهن، با سرعت هرچه تمام تر بوی تو را از نفس می کشد و خوشبحال پنجره قطار که از خواب تورا بیدار می شود . سربه روی هر بالشی بگذاری دنیا را آب می برد. گاهی لبخند لازم است . حتی برای دوربین که بی صبرانه روبه رویت نشسته است . لبخند بزن تا بادگیر ها طوفان و نسیم را از هم تشخیص ندهند . لبخند بزن تا عینک ها با سواد شوند سفر را نمی دانند . تا دست تکان می دهی دیر می شود . تمام آرزوهای من در چمدان کهنه تو بود . خوشبحال ... حال ... روزگار

پریوش نظری
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
علی دهکردی:

قول بده می آیی . اما ... اما هیچ وقت نیا . اگه بیایی همه چیز خراب میشه . نمی تونم اینجوری با همه اشتیاق به دره و جاده خیره بشم . من خو کردم ... به این انتظار . من خو کردم به این انتظار. به این پرسرزدن ها در اسکله و ایستگاه خوب اگه بیای من چشم انتظار کی بمونم ها ؟!! دیگه نگران هیچکی نیستم حتی تو که چمدونتو بستی . دیگه میدونم خورشید برای همیشه غروب نمی کنه . و یه سنجاب برای پایین اومدن ازدرخت که بالا میره . نه نیا ... نیا ... بزار هیچ عادتی از ببن نره.
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
و خوب نگاه کن به دورها ، به دقیقه های مرده دیروز ، به خاطرات آکنده از میل های ناتمام . به خاکستر سرد آرزوهای ناکام و بعد بنشین و لحظه های بیهودگی را شماره کن . شماره کن و شماره کن و آنقدر شماره کن تا تک تک سلول های هستی ات لبریز شوند از هیچ و هیچ تو را در آغوش بگیرد و هیچ تو را لمس کند و هیچ تو را مسخ کند به دیواری ، به چوبی ، به سنگی یا چیزی مثل پالپوشی از جنس هیچ که در مسیر بی نهایت افتاده است .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
خیال یک دیدار ، لای کتابی ، یادداشتی حتی . چه میدانم باید گشت ، پشت سرت چیزی جامانده مثل عطری که از رو نمی رود . روزها می نشینم روبه آفتاب می گویم : خورشید خانم فلات قاره من ، من تنها لب مدیترانه سکوتم . خم شو به سمت من بپیچ ، به طول و عرض خستگی رکب بزن . کلمه ها نم می کشند . هواشرجی است . نه گرم ، نه خنک . کلمه هانم می کشند اما احساس نه ، دلتنگی نه ، تو ... نه . راستی تو درکجای کلمه ها جمله شده ای ؟ ساده تر از این باید تو را صدا زد . باید به تو گفت : تو و پرسید : کجایی عزیز دلم .

شقایق فراهانی
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
علی رضا معینی:

بوی تو چکه می کند آینه مست می شود

هرچه که نیست بعداز این هرچه که هست می شود

تا به طلوع می رسی در سفر شبانه ات

فاصله بین لحظه ها دست به دست می شود
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
جنگل که خواب بود زمستان شدید شد

جنگل دچار خواب شگفتی که دید شد

حیران برف بود که یکی می پرید

جنگل که رفته رفته در او ناپدید شد

دیشب که شد نبود به اسراربرف ها

دندان هر درخت که دیدم کلید شد

جنگل که خواب بود زمستان شدید شد
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
هیچم من و چشم تر نمی دانی

بدنیست بدانی اگر نمی دانی

چشمان مرا که مدتی ابریست

ازباران خوب تر نمی دانی

من گرم تو ام توای نگاهت سرد

با من طرفی اگر نمی دانی

می سوزم و دم نمی زنم در تو

ای شعله که خشک و تر نمی دانی

با من طرفی اگر نمی دانی
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
دریایِ شورانگیزِ چشمانت چه زیباست!

آن جا که باید دل به دریا زد، همین جاست

در من طلوعِ آبیِ آن چشمِ روشن

یاد آور صبحِ خیال انگیزِ دریاست

گل کرده باغی از ستاره در نگاهت

آنک چراغانی که در چشم تو برپاست

بیهوده میکوشی که راز عاشقی را

از من بپوشانی که در چشم تو پیداست

ما هر دوان خاموش خاموشیم، اما

چشمان ما را در خموشی گفتوگوهاست
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
شب شبی که ریشه دارد شب شب تناوری است

حیرتی نه سهم ما حیرتی سراسری است

شب صدای خشم توست کار کار چشم توست

صبح شو بگو که باز آسمان کبوتری است

ای همیشه یاس من هوش من حواس من

نسبت تو با بهار نسبت برابری است

گونه های سرخ تو روستایی و اصیل

گل به دست باستان گل به لهجه دری است

می روم که ناگهان نشنوی از این و آن

گل به دست باستان گل به لهجه دری است
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
کیست این ؟

این که درد دل من ایستاده است

کیست این؟

این که ایستاده در میان خون خویش

جنگل هزاره جنون خویش را

نظاره می کند

کیست این ؟

این که مثل صاعقه برهنه می شود در برم

مثل شب عمیق در برابرم

این تشنج قشنگ

کیست این تشنج قشنگ؟

کیست این که مثل گردباد

حلقه حلقه می شود پیش می رود

این که در دلم تازیانه می خورد ،

بزرگ می شود .

کیست این لخته لخته خون در صدای من

این که ایستاده در دلم به جای من

کیست این پنهان مرا در جان و تن

کز زبان من همی گوید سخن

بشنوید این صاحب آواز کیست؟


پاسخ با نقل قول
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
اشکان خطیبی :

روزهای نشسته در خانه را با من دشمن مکن . هی نیا به خانه که بعدش با لحن کاملا جعل شده از آخرین دیدارهای اتفاق نیفتاده برویم . من با هوش تر از لبخند تو اتفاق افتاده ام . من خوب می دانم چقدر طول می کشد تا کسی در یک لحظه بتواند خانه را وابسته کند . آن قدر دستانت در را باز و بسته کرده است که خانه وابسته شده به یک آمدن و صد رفتنت . نگاه کن که بهار چه عادی تر از همیشه امده خانه . به خانه بیا و مبل های نشسته در خانه را با من دشمن نکن . در این خانه هرکس جای خودش را دارد .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
مهران رنجبر :

سخت میگیری . زود رنجی . اینها همش بهونه است که خوش بگذرونی . اما حرف دیشب دوستت و بهونه کردی که تا همین الان اخماتو تو هم بکنی . حالا دو کلمه گله کرده بی منظور ، اما تو منتظر ناراحتی نشستی . حرفهای دیشب و بهونه کردی . من می دونم . پی بهونه خوشی بگردی همین یه ظرف شیرینی ، کلی حالتو خوش می کنه . آره یه شیرینی کوچیک میزاری گوشه لپت ، کامت شیرین میشه و بعد شیرنیشم کلی وقته ذائقتو به خودش نگه میداره . میشه تلافی دلخوری دوکلام حرف دیشب و ساعت به ساعت حرف خوش بزنی . هر از گاهی هم چندی به چندی دستی به ظرف شیرینی ببریم و کاممونو شیرین کنیم . اما مشکل اینکه تو با شیرینی قهری . با کام شیرین ، با او قات خوش ، با چیزای خوب ، آشتی نیستی . قهری
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
«من حالم خوب است؛ گذشتهام درد ميكند...

خيابان خلاف جهت باد ميوزد، مثل تو كه دستانت سبقت گرفت از حرفهايم.»
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
دست دریا خیس کرده بود گونه هایت را .
می خندیدی و می دویدی و روی شن های ساحل جای خنده هایت صدف می رویید .
چه بهاری بود .
من از گرمای خنده هایت سوخته بودم و تو بی پروا خودت را به دریا می زدی .
می خواستم بگویم برایت دلم را به دریا می زنم و هرچه بادا باد نگفتم .
دریا باران که بیاید تکرار قطعه ای از بهشت می شود .
باران آمد و بهشت شد .
دریا کمی آمدن هایش را طولانی تر کرد و به ساحل برد .
ساکنان ساحل دریا را ترک گفتند .
من و تو هم نیز رفتیم اما جا پای خنده هایت هنوز بر ساحل بود.
حالا تمام آدمیان نشسته بر ساحل قصه ما را حفظ اند .
قصه من عاشق را صدف صدف از گرمای خنده هایت دُر یافت که زندگی جز تو معنا ندارد.
دریا دریا داشت یادداشت های ما را بر ساحل.
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
دیگر یاد گرفته ام چوگنه خودم را هزار دفعه از اول بشمارم و همیشه یک نفر کم بیاورم تا وقتی به خیابان می روم ول نکنم دستان کودکی ام را تا هر چه قدر دلم می خواهد گم شوم . دیگر یاد گرفته ام از تو بی توقع باشم . بیا و دستم را بگیر . بیا کمی در هوای بهار با هم بمانیم . قیدها را کنار بزن . من می خواهم بی هیچ قیدی از تو باشم . دیگر یاد گرفته ام از تو توقعی نداشته باشم . دوست داشتن توقع ها را زیاد می کند . فراموش می کنم دوستم داری . دوستت دارم .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
ماه را در بطری آب معدنی زندانی کرده ام .
آسمان حالا همان است که می خواهم .
کنارم روی زمین و صدای تو حالا همانی ایست که نمی خواهم بشنوم که می شنوم ، که می شنوم که گفتی عشق کافی نیست که خندیدم که خندیدی که رفتی که ماندم .
ماه را جرعه جرعه سر می کشم .
حالا آسمان خودم هستم و خوب می دانم عشق کافی ایست برای آنکه بشناسی کسانی را که دوستت دارند از کسانی که دوستت دارم های تو هم اندازه آنها نیست .
گفتی عشق کافی نیست .
راست گفتی ، عشق کافی نیست .
تا جنون باید کمی فراموشی داشت اما تا تو هیچ کدام
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
منصور ضابطیان:

تو را نگاه می کنم نشسته ای کنار من

پس از تمام اضطراب، عذاب و انتظار من

تو را نگاه می کنم که دیدنی ترین تویی

و از تو حرف می زنم که گفتنی ترین تویی

من از تو حرف می زنم شب عاشقانه می شود

تو را ادامه می دهم همین ترانه می شود

کاش به شهر خوب تو مرا همیشه راه بود

راه به تو رسیدنم همین پل نگاه بود

مرا به ببر به خواب خود که خسته ام از همه کس

که خواب و بیداری من هر دو شکنجه بود و بس

من از تو حرف می زنم شب عاشقانه می شود

تو را ادامه می دهم همین ترانه می شود

تو را نگاه می کنم نشسته ای کنار من

پس از تمام اضطراب، عذاب و انتظار من

تو را نگاه می کنم که دیدنی ترین تویی

و از تو حرف می زنم که گفتنی ترین تویی
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
عطا عمرانی :

به من نگاه کن... می شود که دوستت نداشته باشم .

به این چشمها می آید که تو را نخواهند ببینند .

نه ... رویت را بر نرگردان .

نگاه کن ... دیدن کسی که دوستت دارد کار سختی نیست .

نه از چشمهای نگرانم ، نه از سوالهای پی در پی نگاهم ، از هیچ کدام نترس .

من از جناب مورچه هم کم زور ترم وقتی دوستت دارم .

به من نگاه کن ... می شود که دوستت نداشته باشم .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
چند شنبه ها اخم هایت تعطیل می شود؟

روز اجرای خنده بر لب های تو چه روزی ست؟

کی دقیقا بازیت می گیرد و بازیم می دهی؟

این همه حرکت را برای تو کدام کارگردان طراحی کرده؟

چه کسی برای تو حرف های دهنت را مینویسد؟

من هیچ...

تو، به کنار...

توبه به کنار!

من که باشم که توبه کنم که تو را نبینم؟

خب چه کسی طرز قدم هایت را مقیاس بندی کرده است؟

این ابروها که معلم اخلاقند و آن لبخند که قند هم... هیچ، این دلت که معلم شیمی دل من است هم به کنار...

فقط بگو چه کسی به تو یاد داده تو باشی؟

آن هم این شکل و این رفتار...

باید معلم مینیاتور باشد هرکس است، نه؟

نگفتی، چندشنبه ها اخم هایت تعطیل می شود؟
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
جلیل فرجاد :

و خدا شکوهش را در یک کلمه آفرید و تمام شعرها از ان پس شروع به رشد کردند و قافیه نسبت دار شد با شعر و درختان پر شکوفه شدند و کوه ها آموختند می توانند بزرگ باشند . پرندگان پرواز را تجربه کردند و خدا قاصدک را آفرید و بعد پیامبر را مبعوث کرد . خدا تمام شکوهش را در یک کلمه آفرید و نامش را محمد گذارد تا به زمین اعتبار دهد
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
عمار خطی :

چه تاریخ مبارکی .
حق دارد دنیا بگردد به خاطر او .
حالا ماه فاصله اش را کم می کند با زمین و خورشید بی اعتبار خواهد شد .
حالا جا دارد تمام حواس گلبرگ ها پرت شود و درختان از هوشیاری بی هوش شوند ، چرا که فرستاده خدا می خواند به امر او .
چه تاریخ مبارکی .
حق دارد دنیا بگردد به خاطر او .
به خاطر محمد فرستاده خدا .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
احسان کرمی :

قدری نور برای یک بازی جانانه کافیست .

برای خبر کردن های پنهانی ، برای سرگرمی های کوتاه مدت فقط یک آینه داشته باشی .

ترکیب شیشه و جیوه ترکیب بی نظیریست . جان می دهد برای عرضه کردن تمام دلخوشی های با وقفه .

آینه ها ، آینه هایی که قدی هستند . به درستی اصل و نسب رفتارهای آدمی اند. همین که تن می دهند به نشان دادن تو و همرنگ می شوند و شبیه تو یعنی از یک خود گذشتگی شدید رنج می برند که دلنشین است .

قدری نور برای یک بازی جانانه کافیست . یادش بخیر بازی انعکاس نور و آینه .

------
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
دریا جواب ساحل را با صدف داد .
صدف روی ساحل نشست و حالا ماجرایش شروع می شود .
ممکن است یک دخت بچه که برای ساختن خانه آروزهایش لب دریا می رود صدف را ببیند و بردارد برای سوغاتی یا یک گردنبند به ارمغان دریا.
شاید دوباره بدهی دریا و خاک صاف شود .
خاک صدف را برگرداند .
دریا جواب ساحل را با صدف داد .
ساحل پرسیده بود هنوز دوستم داری ؟ ثابت کن .
دریا گفته بود : صدف
 

Similar threads

بالا