گفتگوی دوستداران برنامه "رادیو هفت"

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
بی تو اندیشیده ام کمتر به خیلی چیز ها

می شوم بی اعتنا دیگر به خیلی چیز ها

تا چه پیش آید برای من نمی دانم هنوز

دوری از تو می شود منجر به خیلی چیز ها

عکسهایت ، نامه هایت ، خاطرات کهنه ات

می زنند اینجا به روحم ضربه خیلی چیز ها

هیچ حرفی نیست دارم کم کم عادت می کنم

من به این افکار زجر آور به خیلی چیز ها

می روم هرچند بعد از تو برایم هیچ نیست

بعد من اما تو راحت تر به خیلی چیز ها
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
امیدوارم اگر جوان هستی خیلی به تعجیل رسیده نشوی و اگر رسیده ای به جوانی نمایی اسرار نورزی و اگر پیری تسلیم نا امیدی نشوی چرا که هر سنی خوشی ها و نا خوشی های خودش را دارد که لازم است بگذاریم در ماجریان یابد .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
لعیا زنگنه :

تصویر آدمها از وضعیت دوستانشان ، تصویر چندان جامع و کاملی نیست . مردم زندگی خودشونو می کنند و معمولا سرشون به کار خودشونه و فرصت چندانی برای وارد شدن در اوضاع دیگران رو ندارند .

چند شب پیش ، آخر شب داشتم می رسیدم به خونم دیدم در تاریکی کوچه و در نور چراغ خودرو من ، دوتا گربه وسط کوچه دارند با هم بازی می کنند . یکی از گربه ها زرد رنگ بود و دیگری خاکستری . گربه خاکستری به شکل غریب و غیر معمول سرش روی زمین ثابت مونده بود و تنش مثل پرگار دور این محور می چرخید . پیاده شدم ، جلو رفتم . دیدم تصادف کرده با ماشینی قبلا و داره جون میکنه . اما گربه زرد گمان کرده بود بازی می کنه و همچنان داشت بازیشو ادامه می داد .

اینطوریه که دور و بریا درست ملطفت حال آدم نمی شن . سری می زنن و سرگرم می شن و می گذرن و می رن دنبال کارشون و آدم می مونه و تنهاییش .

از تو می پرسن : حالت خوبه ؟ خوشی ؟ و تو می گی : حالم خوبه ، خوشم و تنهام .
چقدر دلم تنگ میشه برای کسی که بگه چرا ؟
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
شب رو شونه هات بگیر از کوچه ها عبور کن

ببر سبو اون ور کوه اینجا رو غرق نور کن

بزار ازت حرف بزنن تو خونه های شهرما

بزار که قصت بپیچیه تو خلوت پس کوچه ها

خرابه های بی رمق دلای سر کینه رو

تو پستو های گم شده حتی حتی دل آیینه رو

دور و بر ماه و ببین سیاهیا رو جارو کن

دور تل آتیش برقص سردی خاک و جادو کن

عکس یه شهر روشن و یه افتاب شبانه روز

با روز 24 ساعت رو پیرهن دنیا بدوز

خسته نباشی قهرمان دستت و از شب بتکون

ترانه خون صبح شو بنام روشنی بخون
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
هسا ملک مرزبان :

همین که میدانم هستی یعنی زندگی ، یعنی امید و امید جمله اول هستیست ؛ جمله آخر جهان .

من ایستاده ام بر جغرافیای وسعت دنیا و در نگاهم افقی که خورشیدش روزی طلوع خواهد کرد ؛ چه باشم ، چه نباشم .

و ای کاش که باشم در آن صبح طلوع آرامش و این یعنی امید، همین که هستی ، همین که می دانم هستی ، یعنی زندگی ، یعنی امید .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
محمد سلوکی :

**دنیا قد آرزوهایم کوچک شده و فاصله قد نیاودنت بزرگ . بیا کلافه ام ، کلافه ام از روزهایی که نیستی ؛کلافه ام از روزهایی که نمی آیی . بیا و ببین که پنجره های دنیا بسته است روبه رو آرزوهایم . برایم چه فرقی می کند از کجا می آیی . چسم های من همه جا منتظر تواند و گوش هایم تنها قدم های تو را صدا می دادند . بیا و نجاتم بده از آرزوهایی که روی دست های دنیا از دست رفته اند . بیا لباس دنیا تنگ است برای آرزوهایم و جاده تنها راهییست که تمام نمی شود . بیا که باز نگویم نیامدی . بیا.

**غرور شکوفه ها را ندیده نگیر . عاشقی کار سختیست . به ابر وقت گذر از خورشید ف به کوه که هیچ صدایی را در دلش نگه نمی دارد . به دریا که دنیای امن ماهی هاست ، به خاطره هایی که خاطره هایی که از رویای امدنت دارند سالخورده می شوند . منتظرم . مدام فکر می کنم که اگر بگویم بیا ، می آیی ؟

**کی زمان امدنت می شود . من زمان را به نام تو می شناسم .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
حسن بهرامی :

بعضی از حرفها را دوست دارم چند بار بگویی . دست خودم نیست . بعضی از حرفها خیلی به تو می آیند ؛ مثلا همین که می گویی همه چیز تحت کنترل است به تو می آیند و من دوست دارم همه چیز بیش از چند بار تحت کنترلت باشند ؛ یا وقتی تلفنی می گویی کاری نداری واقا دلم می خواهد کاری نداشته باشم و چند بار کاری نداشته باشم . به طور عجیبی بعضی از حرفها انگار برای تو ساخته نشده اند ؛ مثلادیروز که خسته بودی ، خسته ام که گفتی احساس کردم برای تو نیست، انگار کسی مجبورت کرده باشد بگویی خسته ای . یه نمی آیم که می گویی باز از همان لحظه هاست که از حرفهای دیگران استفاده کرده ای . نمی دانی بیش از هرکسی به تو می آید دوست داشته باشی مرا و من دوست دارم از تو بشنوم دوستم داری و دوست دارم که تو بگویی پنجره را باز کن کمی هوا بیاید . بدون اغراق وازه پنجره را دوست دارم از دهان تو فقط با صدای تو بشنوم . پنجره که می گویی یعنی خانه ای .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
احسان کرمی :

گرمای تابستان ، لباس های مقروض به بند رخت و کودکی . شاید دیگر هیچ رایانه ای به هیچ کودکی اجازه ندهد بنشیند پای تیله بازی و طبیعیست که دست کودکان حالا به آتاری و دزد و پلیس هم نخورده است و چه کسی جز ما می داند دختران همسایه با چادرهای گل گلیشان خاله بازی تابستان را می آورند زیر سقف در . چه کارت بازی ها که با ضربه دستهای ما برگشته اند تا ماشین ما شوند . ماشین خیالی ما و چه بازی باشکوهی بود لی لی ؛ پا می گرفتی تا رقیب اشتباه نکند و این تابستان ها چه سریع از بازی به کتاب ختم شدند . چه بازیهای تابستانه ای داشتیم ، چه قدر فرفره به دم باد سپردیم ، چه قدر بادبادک از فاصله بام پر دادیم ، چقدر زنگ همسایه ها را ... . دنیا با ما بازی کرد . تابستان هایمان را خرید تا بهار جوانی بدهد و پاییز آرزو . هنوز هم چه جان می دهد آب بازی . حیف که بزرگ شدیم
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
محسن ، زنش و دختر کوچکش که حالا 5 سالش است امده اند عید دیدنی به خانه مان . نا خود آگاه زل می زنم به دختر محسن که دارد با عروسکش بازی میکند و مرا به یاد سال ها پیش می اندازد . آن سال عید هم طبق معمول عمه جان با دوپسر شیطانش به تهران آمدند تا تمام سیزده روز عید را کنار ما بگذرانند . یادم نیست چند روز از شروع سال نو گذشته بود که باز من و محسن پسر کوچک عمه با هم دعوایمان شد . او یک دست عروسکم را می کشید و من دست دیگر عروسک را . اسمش ای چی رو بود. چون ژاپنی بود این اسم و برایش انتخاب کرده بودم . بدنش پنبه ای بود ولی صورت و دستهایش پلاستیکی بودند . یایک شلوار یکسره قرمز و کفش های مشکی و کلاهی از همان پارچه لباس و موهای قهوه ای که روی پیشانی اش را گرفته بودند تمام عشق و زندگی ام در ده سالگی ام بود. وقتی دوسال قبلش مامان و بابا از سفر ژاپن برگشته بودند دو چیز اینقدر مرا خوشحال کرد که دو هفته دوری از مادرم را فراموش کردم یکی وجود ای چی رو بود و دیگری تلویزیون رنگی که با بدبختی از فرودگاه به خانه رسید و حالا محسن فکر می کرد می تواند عروسکم را از چنگم در آورد . من فقط جیغ می زدم . دست عروسک را می کشیدم و محسن هم برای اینکه بیشتر مرا حرص بدهد مدام می گفت : الهی ای چی رو بمیره الهی ای چی رو بمیره و باز جیغ و داد من که بلند تر می شد و گاهی فریادهای عمه ام از اتاق دیگر خطاب به محسن شنیده می شد ولی او اصلا به روی خودش نمی آورد و عروسک را بیشتر به سمت خودش می کشید . من پاهایم را به زمین می کوبیدم و مامانم و صدا می زدم . دلم می خواست همان موقع و همان ججا محسن بمیرد و من راحت شوم . قدرت هردویمان زیاد شده بود . هرکدام بیشتر عروسک را به طرف خودمان می کشیدیم . گاهی مامان از توی آشپزخانه بلند می گفت : محسن جان با هم دوست باشید و من بیشتر حرصم می گرفت که عجب مادری نمی آید ببیند که چه بر سر دخترش می آورند که ناگهان به گوشه ای پرتاب شدم . وقتی چشمم را باز کردم محسن در گوشه دیگر اتاق افتاده بود و در دستش یک دست ای چی رو بود . دیگر چیزی نفهمیدم . تمام دنیا دور سرم پیچید و چشمهایم سیاهی رفت . فقط گریه می کردم . آنقدر گریه کردم که فکر کنم از حال رفتم چون وقتی چشم هایم را باز کردم مادرم و عمه ام و خواهرم دورم را گرفته بودند و از آن محسن بی ادب خبری نبود . احتمالا عمه در اتاقی زندانی اش کرده بود . خواهرم با مهربانی دست ای چی رو رو که به بدنش دوخته بود نشانم دادو هرچند که من می دانستم دست دوخته شده مثل دست اول نمی شود و حالا دختر کوچک محسن در گوشه ای با عروسکش بازی می کند و محسن چه نگاه مهربانی به او دارد .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
قوها بر باد سوارند

آسمان آبی ،خون آلود

و سالگرد اولین روزهای عشق تو در پیش است

تو تاب و توان از من گرفتی

سالها نیز همچون گذشت

چرا که تو هرگز پیر نشدی و مثل روزهای اول خودماندی

طنین صدای تو شفاف تر شده

تنها بار زمان بر پیشانی صاف بی چینت

سایه روی برق گون افکنده است
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
دوستی داشتم که به جای تشکر از هرکه و هرچه اتفاق خوب یک تشدید می گذاشت سر شین عاشقی و می گفت : عاشقتم. تشدید روی قاف ، شین و همه حرفهای عاشقی . من عاشقت هستم . می دانم کمی غیر قابل باور است ولی به طرز عجیبی دارم به تمام اطرافیان تو حسادت می کنم . به آن که دوستشان نداری به انان که دوستشان داری . به آنان که دوستت دارند و به آنان که دوستت ندارند . راستش را بخواهی به طور بدی بیمار شده ام .لبخند بزنی عاشقتم . نزنی عاشقتم . بیا و نجات بده مرا . بیا و با یک حرف دیگر به من نگو دوستت دارم . دوست ندارم دوستم داشته باشی . وقتی حرفی را می زنی که مسؤلیتش را نمی دانی ، احساس بدی به من می دهی . دوست دارم فقط من به تو بگویم دوستت دارم . نمی دانی چه لذتی دارد حرفهای عاشقانه زدن ؛ وشاید هیچ کس وقت نکرده باشد که از ان لذت بخش تر شنیدن دوستت دارم است . شنیدن دوستت دارم از کسی که می خواهی . من از تو نمی خواهم که بگویی دوستم داری. بین غرورم و تو اجازه بده غرورم دسته کم نگیرم . بگذار من عاشقت باشم . برای هر دویمان بهتر است . دیگر به من نگو دوستت دارم .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
اعظم کریمی : گوینده

من جیرجیرک اندوه تمام کشتزاران را سروده ام بر کاکل پاک بوریاییت ، به قرار نام بعدی این کوچه ها . خیابان های نگشوده و نام های گم شده ماست . در ناها کولی ها در مرز می رقصند در سفیر باد و باران . گرمای رویا و پیراهنشان مانده میان خاطره ها .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
عارف لرستانی :

دریای بزرگ دور یا گودال کوچک آب .

فرقی نمی کند ،زلال که باشی آسمان در توست .

دختران شهر به روستا فکر می کنند . دختران روستا در آرزوی شهرند .

مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند . مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچکند .

کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه ای نیم رسد .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
سید میلاد اسلام زاده:

معولا هر آدمی که میبینم یا می شناسم یا ما را می شناسند دست کم یک بار گریه کرده است . فرایند طبیعی که انسان را بیش از پیش آرام می کند . اصلا شما حساب کن اهمیتی نداشته باشد که در چه سنی هستیم . اینکه از کجا اسمش گریه و چرا بماند برای آنهایی که در کتاب های تاریخ و ادبیات جستوجویش می کنند . اما اینکه می خواهم بگویم باشد برای جمع رادیو 7 .

درگوشی می گویم گریه خوب است چه از شادمانی باشد چه برای رفع دلتنگی . چه زمانی باشه که غم مهمانت شده چه برای زمانی که مهمان شادی شده باشی . چرا که کسی که می تواند خوب بخندد خوب گریسته است و ما به معجزه گریه نیازمندیم . گاهی برای خودت هم شده گیرم از سر شادمانی بزن زیر گریه .

*********
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
به قدری خسته ام که بودنم را انکار می کنم بعد احساس می کنم دلم برای خودم می سوزد . برای خودم که به این سادگی خسته می شوم . می ترسم و خودم را انکار می کنم بی آنکه حقیقت ضربان قلبم را دریابم . بی آنکه چشم هایم به یاد بیاورد دیروز ، آبی ترین روز من بود و فردا شاید آبی تر از پیش باشد . به قدری خسته ام که تنها نام تو مرا به خودم بر می گرداند تا با سو سو زدن اولین ستاره کنار تو زانو بزنم چشم به افق بدوزم و غروب آفتاب را باتو تماشا کنم .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
نماز آیات می خوانم هر روز از هراس ندیدنت .

وحشتی دارد نبود وحشیانه ترین انقراض تاریخ و این که گفته ام توصیف چشمانت بود .

بانو جان ... بانو ... در کرانه آسمان ، وقتی ابرها به لج بازی از رنگها در هم می پیچند

برای من لبخند بزن

و بگذار در قاب چشمانم عکسی از تو بگیرم ، کنار ابرها .

انگار ایستاده باشی تا با آسمان عکس دسته جمعی بگیری و چه سنگین می شود

... چشمانم بعد از این قاب

و مدام ... مدام ... خواب به چشمم می آید که تو را بیاورد که داری می خندی ، می دوی

و من به آسودگی نگاهت می کنم

و چه عالی می شود بدانم نه کسی منتظرت هست و نه کسی منتظر خنده هایت .

نماز آیات می خوانم هر روز از هراس ندیدنت .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
قصه عاشورا قصه پر از یاس است ؛ برای چشم های گریان کودکان بی پناه و قلب های زخم خورده عاشقان . قصه ای پر از ایمان و پراز صداقت پروانه ها.

قصه ای که در ان کبوتران به آشیانه نور پرواز میکنند و عشق را در کتاب محبت برای بازماندگان آسمان به یادگارمی گذارند .

این قصه از قلبی می گوید که تنها و تنها برای عشق می تپد و بس .

این بار خورشید غریبانه تر از همیشه نور افشانی می کند و برای گنجشکان بی پناه لالایی پرواز را می سراید.

قلبم سنگین است و امروز تنها تر از همیشه در سکوتی وهم امیز از پشت پنجره زمان به ستاره های غهمگین نگاه می کنم و برای غریبی گل های شب بو می گریم .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
از پس هزاره های جستجو

پا به کوچه ای نهاده ام؛

که نام تو به روی آن نقش بسته است

کوچه ای که یک نفر

با خطی معوج و سیاه

قلب تیر خورده ای به روی آن کشیده است

آه...

گام های من چقدر خسته اند..
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
باید باور کنیم تلخ ترین بلا بودن نیست چیزهای بدتری هم هست . روزهای خسته که در خلوت خانه پیر می شویم و سالهایی که ثانیه به ثانیه از سرگذشته است . تازه پی می بریم که تنهایی تلخ ترین بلای بودن نیست چیزهای بدتری هم هست . دیر آمدن و دیر رسیدن
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
حرفی نمیزنی دل من شور میزند

ساز شکسته نغمه ی ناجور میزند

گیوی مست و شعله ورت ای بهار من

آتش به خرمن دل رنجور میزند

بوی خوش... بوی خوش پیراهن بهشتی ات گلم

پهلو به عطر بکر تن حور میزند

عشقت دوانده ریشه در این جان بی قرار

بیهوده ست عقل اگر زور میزند

خاموش و سرد مانده لبانت ولی مدام

حرف از جنون به لهجه ی انگور میزند
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
ویدا شهشهانی :

فکری کرده ام برای آن دسته از لحظاتی که گنجشک ها ننشسته اند روی شاخه های درخت

و پنجره را باز نکرده ام برای آن روزهایی که هیچ مهمانی قرار نیست که بیاید ، که در بزند ، که مهمان شود .

فکری کرده ام برای آن دسته از روزهایی که همه خبرهای خوب متعلق به همسایه ها هستند و خوشی ها مسافرت رفته اند همراه تو .

فکری کرده ام برای آن روزهایی که نیستی ، که رفته ای سفر ، که چمدان زندگی در دستانت خلاصه شد .

برای آن روزهایی که طعم تمام راه رو ، عطر توست فکری کرده ام .

می نشینم کنار چند گنجشک جعلی که نشسته اند روی شاخه های درخت و گوش می دند به آواز روزگار

شبیه صدای گنجشکان است ؛ کمی غمگین تر .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
مجید واشقانی :

چشم های تو قهوه ترک است

ابروانت هوای کردستان

خنده هایت کلوچه فومن

گریه های تو چای لاهیجان

ساحل انزلیست چشمانت

موج ها آبروت را بردند

تن داغ تو ماسه دریاست

بوی گرمای ظهر تابستان

ای درخت مبارک نارنج

تو چراغ محله مایی

مرد همسایه شما دزد است

شاخه ات را برای من بتکان
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
سید میلاد اسلام زاده :

دور نیستم از تو

این روزها آنقدر هوای معتدل تابستانی با نسیم ها همراه شده است که اندازه کافی بویت را برایم می آورد . من حالم خوب است . همین که ساعت های طولانی در انتظار ثانیه ای از تو سپری می کنم ، همین که با هر واژه ات مرا از رویا پردازی می آوری تا حقیقت ، اجازه می دهد شاد باشم .

دور نیستم از تو . چه فرقی می کند که بدانی یا نه . اما جاذبه همه را سربه زیر کرده . همه را سربه زیر کرده غیر از من و منجمان . منجمان که سر به هوای آسمانند و من که سر به زیر ، سر به هوای توام .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
تو بارانی به خاک من بزن .

کنار تو باشم دنیا به دلم به راه است .

چه می دانی من و تو

شاید زندگی همین باشد

همین دوری مختصری که به ما مراجعه کرده

راستش من به طرز عجیبی مشکوکم به دور نبودن مان

حسی است در نیمه وجود من که همیشه کنار توست

من کنار توام حتی اگر تو کناره بگیری از من
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
لنگه های چوبی درب حیاطمان؛

گر چه کهنه اند و جیرجیر می کنند؛

ولی خوش به حالشان که لنگه ی هم اند

جز من و تو هیچکس در حیاط بی گل کنارمان خسته نیست

وصف حالمان کسی مثل ما دل شکسته نیست

ما جدا از این همه سکوت

بیشتر رسیده ایم

به آن گلی که می رسد به دست باد

خوشبحال قاصدک

که شیوه اش همیشه است

هرچه باد باداباد
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
کودکیهایم اتاقی ساده بود

قصه ای دور اجاقی ساده بود

شب که می شد نقشها جان می گرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود

می شدم پروانه خوابم می پرید

خوابهایم اتفاقی ساده بود

زندگی دستی پر از پوچی نبود

بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر می کردم به شوق آشتی

عشقهایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
افشین تل لو:

گرگ پیر تازه از دندون پزشکی برگشته بود ، خونه سوت وکور بود. گرگ مجبور شده بود تنها مطب بره.

پسرش که با بر و بچ و رفقا رفته بود شکار ، دخترش هم که از خود صبح دانشگاه بود تا آخر شب. نمی دونست دانشکده ی دخترش انقدربرنامه های فشرده داره یا همه ی گرگ ها اصولا حجم دری بالایی دارن.گرگ پیر که بی سواد بود و ازین چیزا سر در نمی آورد. گرگ پیر امروز تموم دندوناش رو کشیده بود و یک دست دندون مصنوعی توپ گرفته بود. قیافه ش جلوی آینه خیلی مضحک شده بود. دندون پزشک یکی از دندونای نیشش رو یادگاری به گرگ داده بود تا برای خودش نگه داره. گرگ پیر می دونست دیگه کم کم وقت رفتنه . روزگاری صحرا از وحشت اون گرگ به خودش می لرزید و امروز با اون دندونای مصنوعی که دائم توی دهنش لق می زدند حتی بره ها هم ازش نمی ترسیدن. گرگ پیر به دندونای نیشی که در دست داشت خیره شد ، یادش می اومد چه گلوهایی که با همون دندونای تیز و وحشت انگیز پاره پاره کرده بود و چه بره هایی که از زخم نیشش یتیم شدند. آهی کشید ، دندونی رو که در دست داشت از قاب عکسش که روی دیوار بود آویزون کرد شاید غروب که پسرش از شکار برگشت از روزای پیری اون درس بگیره و خیلی به دندونای نیشش ننازه
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
سید میلاد اسلام زاده :

از پله ها پایین بیا . بچه نباش . این بازی مختصری که راه انداخته ای را دوست ندارم .بفهم . داری از مرز عادت رد می شوی . داری زیر قولت می زنی . داری بر می گردی به روزهای پیش از علاقه .

از پله ها پایین بیا . ما به هم شبیه ایم بدون آنکه بخواهیم. وقتی باور می کنی دوستم نداری بدان یک جای قضیه من دوستت نداشتم . این بازی برای مانیست . من از با بی تو بودن خسته می شوم و تو اما از حرفهایت نه . داری به یک جغرافیای نامفهوم وابسته می شوی . جغرافیای بدون من .

از پله ها پایین بیا . این نردبانی که بر آن ایستاده ای اصلا به ما بودن ختم نمی شود . راستش من بزرگت کردم .

تو بچه تر از آنی که بی من بهانه بگیری.
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
لوریس چکناواریان :

به کودکی بر می گردم به همان سالهایی که همه ریتم ها از لالایی مادر شروع می شود . وقتی اهل موسیقی باشی هیچ خاطره های از حواست پاک نمی شود و همه چیز آنقدر شفاف است که انگار دوباره کودکیت را زندگی می کنی .

به کودکی بر می گردم و فکر می کنم این همه سال کی زندگی کردم .
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
محمد صوفی _ متن از امیر علی نبویان

از تو برای تو می نویسم پاییز برگ ریز .

کدام را باور کنم عریانی هزارساله آن تن سرمازده که آسمان را به هم گریه می دارد یا شکوه این خلعت این جادو را !؟

زردی رویت از نفرین هزار محصل است یا میراث آفتاب طلایی تابستان !؟

تو کدامی ؟

سرخی گس خورشید در غروب های دلتنگ یا ملسی ناب سیب های قرمز و چه راز آلود ایهامی است این معجون قصه ی تو مخزن الاسرار .

اما هرچه است در تجلی است یا اولی الابصار .

کشف تو کشف راز خداوندگار است . کفر و اغراق نمی گویم که رحم و غضب او هم مثل شکوه و اندوه تو جمع اضداد نیست .

تو آتش جا مانده از کاروان بهاری و مهجور از غم هجران یا منزلگاهی بکر آرزوی محال اردیبهشت؟!

اگر آنی شاهانه ماجرای گناه گدا بگو و اگر این با این گدا حکایت آن پادشاه بگو .

نه تو خود مسافری مثل بهار ، مثل من . توشه راه ببند که سفر طولانیست از تموس تا سور و ما عابر هر ساله این جاده پر پیچ و خم .

چه با حوصله می گذری از کنار آفتاب کم جان مهر ، باران تند آبان و سوز استخوان سوز آذر .

کاروان خزان نرم می وزد که می داند که خرج این کوچ او از عمر من است .

همسفر آگاهم که سخاوت را در حقم تمام می کنی از هرآنچه رحمت خداوند است .

نفس نفس عط باران و خاک ، لحظه لحظه چنگ مطرب باد و سماء و طبق طبق مروارید دوخته بر ردای شاخساران از میوه هایی که سوغات بهشت است .

وعده کردی بازخستگی مرا تا یلدا به دوش می کشی ؟

رفیق راه که چون تو باشد تا خود رستاخیز مسافر می مانم
 

Similar threads

بالا