جــآے خــآلیـَـتــــ رآ... آنقـَدر بـــآ چـَـشمهآیـَم آبـــ ـخوآهم دآد..... ڪــﮧ بـــــآز ڪـِنــآرَم ســـَبز شــَوے...
گفتگوهای تنهایی
- شروع کننده موضوع سرمد حیدری
- تاریخ شروع
- وضعیت
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] روزها از پی هم گذشت ، تا اینک روز پایان رسید
[/FONT]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]این داستان شوم هر قصه و هر ترانه و هر بهانه است[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif] من به گذر زمان ، من به تغییر فصل ها ایمان دارم
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دست هایی که عمری با هم آشنا بودند ، از هم دور می شوند
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]قلب هایی که عمری با هم همنوا بودند ، مثل چشم ها کور می شوند
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو تنها می شوی ، گریه هایت دل پروانه ها را می سوزاند ، من تنهاتر
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چه وزنی دارد و چه غمی ، تنهایی ، تنهایی شوم، [/FONT]
به چیزی فکر نکن
اگه فکر کنی تنها هستی ببیشتر تنها میشوی و اگه فکر کنی تنها نیستی داری به خودت دروغ میگی
کاش بشه از این قفسی که ساختی پر بکشی بری به یه جایی که تنهایی جرات نکنه بیاد جلو و اذیتت کنه
اما هرگز نخواه تنهایت را با کسی تقسیم کنی
اخر روزی همین تنهایی میشود یک ارزو
وقتی ازدواج کنی و صاحب فرزند شوی
وقتی مسئولیت جایی داشته باشی
همین تنهایی که کمکت میکنه تا بتونی در برابر این همه مسئولیت بایستی و خم به ابرو نیاری و همه فکر میکنن که تو چقدر قوی هستی
پس بیا تنهایت را به دست هر ناشناسی نسپار
اگه فکر کنی تنها هستی ببیشتر تنها میشوی و اگه فکر کنی تنها نیستی داری به خودت دروغ میگی
کاش بشه از این قفسی که ساختی پر بکشی بری به یه جایی که تنهایی جرات نکنه بیاد جلو و اذیتت کنه
اما هرگز نخواه تنهایت را با کسی تقسیم کنی
اخر روزی همین تنهایی میشود یک ارزو
وقتی ازدواج کنی و صاحب فرزند شوی
وقتی مسئولیت جایی داشته باشی
همین تنهایی که کمکت میکنه تا بتونی در برابر این همه مسئولیت بایستی و خم به ابرو نیاری و همه فکر میکنن که تو چقدر قوی هستی
پس بیا تنهایت را به دست هر ناشناسی نسپار
در کوچه باغ خاطرات به دنبال گذشته خود بودم
اما یه دستی اومد
دستم گرفت و گفت نباید به گذشته خودت فکر کنی
نگردد دنبال خاطرات که باید یه سری به باد بسپاری تا بتونی زندگی کنی
من هم نگاهی کردم به اونی که این حرف بهم زد
یه خانم میانسال بود اما نگاهش خیلی اشنا بود
لبخندی زد و گفت من ، تو هستم
الان به حرفش گوش کردم و دیگه لابهلای گذشته دنبال هیچ کس و هیچ خاطره ای نمیرم
چون تصمیم گرفتم در حال زندگی کنم
اونم زیبا تا هر وقت بهش فکر کردم به یاد میانسالی خودم که بهش یه روزی میرسم یه لبخندی بزنم
اما یه دستی اومد
دستم گرفت و گفت نباید به گذشته خودت فکر کنی
نگردد دنبال خاطرات که باید یه سری به باد بسپاری تا بتونی زندگی کنی
من هم نگاهی کردم به اونی که این حرف بهم زد
یه خانم میانسال بود اما نگاهش خیلی اشنا بود
لبخندی زد و گفت من ، تو هستم
الان به حرفش گوش کردم و دیگه لابهلای گذشته دنبال هیچ کس و هیچ خاطره ای نمیرم
چون تصمیم گرفتم در حال زندگی کنم
اونم زیبا تا هر وقت بهش فکر کردم به یاد میانسالی خودم که بهش یه روزی میرسم یه لبخندی بزنم
چشماتو باز کردی دنیام زیر و روشد
چشماتو بستی وباز تاریکیام شروع شد
موهات کهکشون و چشمات ستاره هاتن
منظومه های شمسی جفت گوشواره هاتن
کی بین مهربونا مثل تو مهربونه
نامهربونی با تو بد نیست بد شگونه
با من بمون با من بمون
با من بمون با من بمون
شب بود خسته بودم چشاموبسته بودم
خورشید سر زد ومن پیشت نشسته بودم
چشاموباز کردم دیدم ازت خبر نیست
دیدم برام تو دنیا از توعزیز تر نیست
چشماتو بستی وباز تاریکیام شروع شد
موهات کهکشون و چشمات ستاره هاتن
منظومه های شمسی جفت گوشواره هاتن
کی بین مهربونا مثل تو مهربونه
نامهربونی با تو بد نیست بد شگونه
با من بمون با من بمون
با من بمون با من بمون
شب بود خسته بودم چشاموبسته بودم
خورشید سر زد ومن پیشت نشسته بودم
چشاموباز کردم دیدم ازت خبر نیست
دیدم برام تو دنیا از توعزیز تر نیست
آسمان آبی و صاف
و هوای دلِ من بارانیست
جز كلاغی كه لبِ پرچین است
هیچكس اینجا نیست...
می نشینم لبِ حوض
می شوم خیره به چشمانِ كلاغ
می خزد توی دلِ غمگینم
غمِ پنهانِ كلاغ
من و او تنهاییم...
با غروبی كه به رنگِ دل ماست
او به اندازه ی من غمگین است
از نگاهش پیداست...
ناگهان از دلِ او
غُصه ها می رود آرام آرام
می پرد در دلِ تنهاییِ ما
جفتِ او از لبِ بام
قارقاری و سپس
جای او بر لبِ پرچین خالیست
می چكد غُصه ی من در دلِ حوض
هیچكس اینجا نیست...
و هوای دلِ من بارانیست
جز كلاغی كه لبِ پرچین است
هیچكس اینجا نیست...
می نشینم لبِ حوض
می شوم خیره به چشمانِ كلاغ
می خزد توی دلِ غمگینم
غمِ پنهانِ كلاغ
من و او تنهاییم...
با غروبی كه به رنگِ دل ماست
او به اندازه ی من غمگین است
از نگاهش پیداست...
ناگهان از دلِ او
غُصه ها می رود آرام آرام
می پرد در دلِ تنهاییِ ما
جفتِ او از لبِ بام
قارقاری و سپس
جای او بر لبِ پرچین خالیست
می چكد غُصه ی من در دلِ حوض
هیچكس اینجا نیست...
Aspiration
اخراجی موقت
حرفــهای زیادی برای گفتن دارم. چشمهـایم را ورق بزن...حرفهای ناگفــته ام را خودت بخوان
Aspiration
اخراجی موقت
خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی
خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد !!!
خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری
خیانت میتواند جاری کردن اشک بر چشمانی معصوم باشد !!!
خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد !!!
خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری
خیانت میتواند جاری کردن اشک بر چشمانی معصوم باشد !!!
Aspiration
اخراجی موقت
کلمــه ها از سقف دهانم چکــه می کنند
می آیند و رسوب می شوند در حنجـره ام
کاش کسی آن را می شکافت
کاش کسی به داد رسوب حنجــره ام می رسید...
می آیند و رسوب می شوند در حنجـره ام
کاش کسی آن را می شکافت
کاش کسی به داد رسوب حنجــره ام می رسید...
در تنهایی باید گریست اخر در این زمانه دیگر نه دستی از روی علاقه میاید طرفت و نه نگاهی مهربان
انهایی که فقط میخواهند خرد شدنت را ببینند میایند سمتت
نه کسایی که دوستت دارند
کسایی که دوستت دارند نمیخواهند ضعف تو را ببینند
و همیشه محکو و پا برجا بودنت را میخواهند
انهایی که فقط میخواهند خرد شدنت را ببینند میایند سمتت
نه کسایی که دوستت دارند
کسایی که دوستت دارند نمیخواهند ضعف تو را ببینند
و همیشه محکو و پا برجا بودنت را میخواهند
- وضعیت
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم) | ادبیات | 122 | |
|
کوچه های تنهایی | ادبیات | 6181 | |
|
((**++ تشکر از تنهایی کاربری که شایسته تشکر است ++**)) | ادبیات | 52 |
Similar threads
-
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم)
- شروع شده توسط حمید...HaMiD
- پاسخ ها: 122
-
-