گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Ho$$ein

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
پشت قاب بی نفس ... مثه اون پرنده که دلش گرفته تو قفس ...

مثل یک حقیقتِ رفته به باد ... منو با خود می بره ... مثل یه رویای توی خواب ...
...
مــــن به تو می انـدیشـم نه به تنـهایی خویش ...

از پس شیشه تو را می بینم که گرفتی مرا در بر خویش ...

من وضو با نفس خیال تو می گیرم و تورا می خوانم ...

وبه شوق فردا که تورا خواهم دید چشم به راه می مانم ...

... مثه یک حقیقت رفته به باد ...
 

daneh jou

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش میشد اونی که تنهات گذاشتو میکشتی...... نه دلم نمیاد....... اما با فکرش نمیشه زندگی کرد ... کاش میشد فکرشو کشت ...... بازم دلم نمیاد...... کاش میشد دل خودمو بکشم
 

مهندس2010

عضو جدید
و امروز چه هوا گرفته بود ...
آفتاب مي تابيد ولي آسمان مملو از ابر سياه بود ؛
خورشيد سوزان، مقتدر مي درخشيد اما سرما تا ته قلبها نفوذ مي كرد ؛
باد گرمي مي وزيد ولي برف سرد همچنان تن خاطره ها را پوشانده بود ؛
هوا پاك و تميز بود ولي چشمانم چيزي در روبرو نمي ديد .

امروز بار ديگر از فراز قله دل گرمي به عمق چاه دلتنگي سقوط كردم و در خود شكستم ...
چه قله مرتفعي بود ! به بلندي روز هاي دوري از تو ...
و چه سريع اتفاق افتاد ! به كوتاهي لحظات با هم بودن... .

اي كاش حرفهايت بود تا دوباره در تاريكي اين چاه ، شمع و چراغی برايم مي شد ...
كاش صدايت بود و چون گذشته آرامشم مي داد ...
و اي كاش دست گرمت بود و دگر بار ريسمان نجاتم مي شد ،
ولي افسوس كه نيست و ديگر نخواهد بود ...
 

Ho$$ein

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن ...

نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن ...
 

t4t

عضو جدید
نه
من اجازه بچگی دارم
من شادی ها و غم ها هستندکه شریک زندگی بی یارم می شوند
مرا برای ان زاده شدم ام که گاه پشت به افتاب بایستم و نورانی باشم
من اجازه ی عاشق شدن را دارم
من اجازه دارم که با زندگی بازی کنم
اجازه دارم بر پله های مرگ پا بگذارم و پا هایم بلغزد و دوباره خدا دستانم را بگیرد
دیگر از هر دوست و دوستاری خسته ام
بیخیال؛ دنیا
من یکی نباشم انگار تفاوتی ندارد برای سینه ی پردرد تو...
 

"Baran"

عضو جدید
میان دیوارهای روشن سکوت

خانه ای شیشه ای ساخته ام .

خانه ای باتمام زوایای زندگی یک انسان .

خانه ای به وسعت تمام عشقها ، قلبها ، سکوت ها.

خانه ای با شادیهایی از جنس ستاره های طلایی

و احساسی به رنگ آسمان .

خانه ای که درهایش از جنس نور است و

پنجره هایش رو به آفتابگردانهای خندان باز می شوند.

خانه ای پر از هوای " تو"

و نفسی از تبار " عشق " .

در هنگامه آمدنت

سکوت شیشه ها به رنگ آبی ترین بهشت زمینی

زندگی را فریاد می زنند .

حتی اگر با قدمهایی از جنس سکوت بیایی ..
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
همه میگویند امید زیباست
اما من میویم از امید زیباتر
اوج ناامیدیست
همه میگویند لبخند زیباست
من میگویم اوج هق هق که با بالشت خفه اش میکنی
زیباتر هست
همه میگویند زندگی زیباست
من میگویم مرگ زیباست
 

daneh jou

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه موقع به توم فکر میکنم و میگم عشق دروغه ... یه موقع به خودم فکر میکنم و میگم عشق راست راسته
......................... راز عشق همینه که همیشه یه نفر عاشق میشه ... شاید میتونست واسه ما هم برعکس باشه.......................
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عـَزیـز בلــَمـ . . .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خیلـے وَقـتـ ـها مـیـگــویـَمـ [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گاهـے اَز روی اבبــ ــ ،[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گاهـے اَز בلـتنـگــے ،[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گاهـے از تـہ قـَلـبــ ــ ،[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گاهـے هَـمــ جزو واژگـاלּ روزمـَره امـ مے شـوב . . .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اَمـ ّـا . . .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اَز سَـر هــَــر چــہ باشَــב ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تَنهـ ـا كسـے كـہ عـَـزیـز בلــَمـ اسـتــ ــ ،[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تــُ ـ ــویـے . . .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تــویـے کـہ ســآلــهـآستــــ ـــ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بے آלּ کـہ بِبینـَمـَـتـــــ ـــ[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عــــــآشِقـــآنـهـ دوسـتَـتــ ــــ בارَمـــ[/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل من همانند اتوبوس های شهر شده !

غصه ها سوار میشوند فشرده به روی هم و من راننده ام که فریاد میزنم :

دیگر سوار نشوید !!!

جا نیست …
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی آدم می ماند بین بودن یا نبودن!
به رفتن که فکرمیکنی اتفاقی می افتد که منصرف میشوی!
میخواهی بمانی رفتاری را می بینی که انگار باید بروی!
این بلا تکلیفی خودش کلی جهنم است
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی باید همراه شد با امواج زندگی
نمیدانم چه میشود زندگیم
اما میدانم روزی اتفاقی بزرگ در زندگیم می افتد
 

مهندس2010

عضو جدید
هوای امشبم با فکرت خرابه

بدون تو خورشید محاله بتابه...

تو فانوس شب های بیداری ام بااش...

نجاتم بده...


واسه گریه کردن به پای تو دیره

یه جوری شکستم که گریه ت بگیره


همین امشب از حال من با خبر باش...

نجاتم بده...



آسمون من ، صداش از جنس بارونای هر روزه...

دلش وقتی که دلتنگم نمی سووزه...


چرا بی طاقتی هامو نمی بینه؟؟

کسی که رو چشام ، چشماشو می دوزه...



آسمون...بیا دنیامو عاشق کن به رویایی که شیرینه

می دونی روزگار من تو باشی بهتر از اینه؟؟؟

خلاصم کن ازین حبسی که رنگ آب و آتیشه

داره مثل تو تنهایی یه جوری عادتم میشه...



 

AndanaEnd

عضو جدید
تنهایی عالمیست که کسی جز من را آشنایی نیست ؛ درد دلم را با او در میان می گذارم و دست در دست هم به نا کجا سفر می کنیم و ..............
وقتی از درد دل هایش با من گفت ، فهمیدم او از من تنها تر است و مردمان این دیار دروغ می گویند و کسی تنها تر از تنهایی نسیت . (کیان)
 

daneh jou

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهاییم را هیچکس پر نکرد .... من تنها نبودم تو تنهایم کردی ..... من تنها نیستم در جمعی عظیم در سیلی از انسانها زندگی میکنم ولی من ماندم و احساس تنهایی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی تنهای قیمتی گزاف میابد وقتی کسی کنارت هست که حتی معنای حرفهایت را نمیفهد انگاه دل تنهایی میخواهد تا با دیوار اتاقت خوت کنی حداقل صدای خودت را بهتر میشنوی و بیشتر خودت را دوست بداری
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چقدر سخته.......بعد از پشت سر گذاشتن کلی خاطره ی قشنگ با بی اعتنایی و بی تفاوتی بگه......هر جور راحتی کسی مجبورت نکرده......
 

daneh jou

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای تنها چیزی که تو این دنیا تاوانی در نظر گرفته نشده تنهاییه ..... چون تنهایی خودش بزرگترین تاوانه.....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ستاره ات اینجاست ...

کنارت .......


ستاره ات اینجاست

برات مینویسه

از دلتنگیش .....

از دلش ........که بهانه گیر شده

بهانه ی صدای تو

با ستاره ات حرف بزن

ستاره ات صداتو میشنوه

صداش کن
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب دوباره يادت مرا به محله ديدار هميشگيمان برد.

همان جايي كه ياس ها با پژواك قدم هايت براي نخستين بار معطر شدند.

اينبار من ازنگهباني مهتاب مي آيم.

مرا با خود تنها مگذار...

ديگر كفش هايم پاره شده اند و فقط بقچه ي افكارم پذيراي قدم هاي من است...

آيا روزي نسيم دهكده ي عشق و دلتنگي تو را راضي خواهد كرد

تا به ميهماني دلم بيايي و مرا با خود به سرزمين پنجره ها ببري....؟

آنجايي كه نيلوفران اضطراب خورشيدان را نداشته باشند...

آخر من هم روزي نيلوفر خواهم شد تا از دست هايت بالا بروم

و آنگاه براي نخستين بار چهره ات را ببينم و آنقدر اشك بريزم

تا راضي شوي مرا تا جاده ي بينهايت همراهي كني...

آيا تو آن روز مرا ياري خواهي كرد؟!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب

رهگذر خاطره ها

درکوچه باغ یاد توسیر می کند.


او

از پنجره چشمان تو

شادی را

آرزو را

امید را

احساس می کند.


دنیا زیباست

پنجره چشمانت را بازبگذار

بگذار که این رهگذر خسته

در هوای باغ امیدت

نفسی تازه کند.
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی کسی تنها میشود از همیشه تنهاتر نیست
تنها کسی که برایش عزیز هست تنهایش گذاشته
ولی گاهی بد میکند یاد عزیزش
اخر فکرش را بکن وسط کلی ادم که در حال خنده هستند تو یهو اشکت سرازیر میشه
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز باشد
:gol:
از پنجره
باد آمد
باران آمد
سوز آمد
اما
دلم نیامد …
که مثل تو
تنها
رفتن بلد بود.

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من هيچوقت به كسي خون ندادم

تنهايي سخت است....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

آه ... مورچه‌ها
مورچه‌های غمگينِ من!



چقدر عکس، آشغال، کلمه، حرف
چقدر چَرت و پَرتِ دُرُست
دشنام‌های دلنشين
دو رويیِ بی ريا
روزنامه‌های صبح
روزنامه‌های عصر
چه عناوينِ آبرومندی
چه خبرهای خالصی
چه آرامشی دارد اين قيلوله
قيلوله‌ی خُمار
در سايه‌سارِ چتری از عقرب، عقربِ کور.
همه چيز عالی، دُرُست، بی‌نظير و مزخرف است،
اين وسط
فالگيرهایِ ناکسِ خوشْ‌خيال هم
فقط اميد می‌فروشند
بخت، باران، سفر، سکه و
صحبت‌های کهن سالِ البته ...!
البته به زودی اتفاقی رُخ خواهد داد
مورچه‌ها غمگين‌اند
فواره‌ی حوضِ بزرگِ بالای شهر،
فرشته‌ها، عمله‌ها، روسپی‌ها،
و ظهرِ دوشنبه، هفتم خرداد ...!


لطفا سايه سارِ همين چند سطرِ ساده را
سانسور نکنيد.
يکی از نويسندگانِ مايل به عهدِ اتابکان
خواب ديده است
خداوند او را از قزوين به ری خواهد رساند
و در کتاب مقدس آمده بود
نان ارزان است هنوز
کلمه ارزان است هنوز
کتاب ارزان است هنوز
و زندگی
و دشنام، دو رويی، و اجازه بدهيد
عرض خواهم کرد
همه‌ی آن حقيقتِ لوس بی‌مزه همين است
ايرانيان هرگز در زندگی دروغ نمی‌گويند.
پس پای صندوق‌های رای زانو خواهيم زد
به نام پدر، پسر و روح‌القدس ...!
آمين!
مورچه‌های غمگينِ من!
آمين!


(پس فالگيرِ بزرگ
از مسندِ آفتاب به زير آمد
و خطاب به خرمگسِ خسته گفت:
دريغا که در اين درازنایِ بی‌دليل
آدمی تولدِ خويش را
تنها در وحشتِ گريه آغاز می‌کند!)
و روزنامه‌ها نوشتند
در زندگی
هرگز حق با هيچ کسی نبوده است
و اگر آدمی می‌توانست
تنها به قدرِ شبتابی، شريکِ روشنايی شود
ديگر نيازی به عناوين آبرومند و
اخبارِ خالصِ روزگارِ خويش نداشت.


خوش باشيد مورچگانِ غمگينِ من!
جهان را
تنها برای فحاشانِ بی‌شرف آفريده‌اند.

سید علی صالحی
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا