aynaz.m کاربر فعال تالار ادبیات , کاربر ممتاز May 1, 2013 #3,961 کسی نگفت برو تنها رویم نمیشد مستقیم بگویم نام خودم را اینقدر من میروم نگو خیال کردی از قصد گفتم نمیایم نمیخواهم ناراحتت کنم تنها از اینکه ناراحتت کرده بودم داغون شدم دلم فقط مرگ میخواست وقتی دیدم باعث غصه ات شدم
کسی نگفت برو تنها رویم نمیشد مستقیم بگویم نام خودم را اینقدر من میروم نگو خیال کردی از قصد گفتم نمیایم نمیخواهم ناراحتت کنم تنها از اینکه ناراحتت کرده بودم داغون شدم دلم فقط مرگ میخواست وقتی دیدم باعث غصه ات شدم
mani24 کاربر حرفه ای کاربر ممتاز May 1, 2013 #3,962 دلم را سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچکس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد. یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است یکی گفت چه دیوارهایش سیاه است یکی گفت چرا نور اینجا کم است و آن دیگری گفت : و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است ! و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن وقت گفتم : خدایا، تو قلب مرا می خری ؟. و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه پشت خود بست و من روی آن در نوشتم ببخشید، دیگر "برای شما جا نداریم از این پس به جز او کسی را نداریم"
دلم را سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچکس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد. یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است یکی گفت چه دیوارهایش سیاه است یکی گفت چرا نور اینجا کم است و آن دیگری گفت : و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است ! و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن وقت گفتم : خدایا، تو قلب مرا می خری ؟. و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه پشت خود بست و من روی آن در نوشتم ببخشید، دیگر "برای شما جا نداریم از این پس به جز او کسی را نداریم"