در دياري که مردمانش عصا از کور ميدزدند ، من آنجا از خوش باوري محبت آرزو کردم .روزگاری که در آن نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
تاکجاي قصه ها بايد ز دلتنگي نوشت ...؟تنهای تنها
در جاده ای بی انتها
بی انتها همچون دل تنهای من
تنهای تنها!
همچون خورشیدی
در آسمان بی کران
مانند شبی خسته
مثل همه ی سیاهی
بی درنگ فریاد زدم
تا از بین برود
ولی او..............
خودش را جا کرده بود
در دل تنهای من!
دیگه دل با کسی نیس...
دیگه فریاد رسی نیس...
نیس...
نیس...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
گفتگوهای تنهایی | ادبیات | 11189 | |
![]() |
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم) | ادبیات | 122 | |
![]() |
((**++ تشکر از تنهایی کاربری که شایسته تشکر است ++**)) | ادبیات | 52 |