کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مدتی ست آسمان دلم ابری ست،
چشمانم در انتظار باران است...
بارانی که با خود پاکی و حیاتی پاکیزه به ارمغان آورد،
لیک نمی دانم چرا نمی رسد این تب بهاری!
دلم در تکاپوست، در تکاپوی طوفان های پیش رو
در پس این دوری و دلتنگی، خواستم نامه ای از احوال مردمان این دیار برایت بنویسم
تا بدانی اینجا همه خوبند، همه چیز خوب است، همه لبخند می زنند، فقط یک نفر هست، که آن هم...
خیلی مهم نیست، بیخیال.
مهم خوب بودن توست حتی اگر لبخند که سهل است همه مردم شهر به تنهایی او قهقهه بزنند!
راستی نمی دانم هوای آنجا چگونه است، آفتابی ست یا بارانی؟
آسمان اینجا که جز باران ندارد...
نمی دانم چرا امسال بهار نیز برای آمدن بهانه تو را می گیرد،
می دانم که می دانی جای ات خیلی خالی ست،
پس انتهایی باش بر بی قراریم...
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
در من
کوچه هاییست که با تو…
سفر هاییست که با تو…
روزهایست که باتو…
شبهاییست که با تو…
عاشقانه هاییست که باتو…
نگشته ام
نرفته ام
سر نکرده ام
آرام نیافته ام
نگفته ام
می بینی چقدر با تو کار دارم؟
زودتر بیا!
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
با تو زیر بارانم

چتر برای چه ؟
خیال که خیس نمی شود
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ...!!!

ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺨﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ می شود...!

ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ می شود...!

ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘﻪ می شود...!

ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ می شود ...!

ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳﭙﯿﺪﺗﺮ می شود...!!!

ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺗﺮ ...!!!

ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ...!!!

ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺒﺎﺏ

ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ می شود ...!


ﺭﺍﺳﺘﯽ ، ﻋﺸﻖ ﻗﺪﯾﻤﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ...!

ﻫِـــــــــــــــــﻪ ......!

ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ می برﺩ...!

ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ...!

ﻭ ﻣﺪﺍﺣﯽ ﮐﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ می گوید

ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺴﺎﺡ می ریزد ...!!!


ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ


ﻣﻦ می مانم ﻭ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ


ﻭ ﻏﻢ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ می ماند...
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گل های یاد کسی را پرپر نمیکنم...



 

tara75

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ...!!!

ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺨﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ می شود...!

ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ می شود...!

ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘﻪ می شود...!

ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ می شود ...!

ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳﭙﯿﺪﺗﺮ می شود...!!!

ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺗﺮ ...!!!

ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ...!!!

ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺒﺎﺏ

ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ می شود ...!


ﺭﺍﺳﺘﯽ ، ﻋﺸﻖ ﻗﺪﯾﻤﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ...!

ﻫِـــــــــــــــــﻪ ......!

ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ می برﺩ...!

ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ...!

ﻭ ﻣﺪﺍﺣﯽ ﮐﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ می گوید

ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺴﺎﺡ می ریزد ...!!!


ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ


ﻣﻦ می مانم ﻭ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ


ﻭ ﻏﻢ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ می ماند...
:cry:
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
عـــــ ــبور میـــــــ ــکنـــــ ــم هـــ ــر روز...

از کـــ ــنار نیمـــکــ ــت های خالــی پارک...
طـــوری که انگار کســـی در نیمکـ ـت های

آخــ ـ ـریــ ـن انتظــ ـارم را میــ ـکشــ ـ ـد....
به آنجـــ ــا که میرســ ــم باید وانمــود کنم...
باز هــــ ــــــــــم دیـــ ـــر رسیـــ ــدم...:(
 

tara75

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

دلم کسی را میخواهد،!
کسی که از جنس خودم باشد...

دلش شیشه ای...
گونه هایش بارانی...
دستانش کمی سرد...

نگاهش ستاره باران باشد...
دلم یک ساده دل می خواهد...!!!
بیاید با هم برویم...
نمیخواهم زلیخا باشد،ودر عاشقی رسوایم شود...
نمیخواهم لیلی باشد،و درد عشق بکشد...
میخواهم گاهی دردم را درمان باشد...
این حرفه دل من بود.......................متناتون فوق العاده هستن:gol:
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظه های در زندگی هست که

حس "تهی" بودن بهت دست میده...

بلاتکلیفی...

دلت فریاد میخواد

اما موقعیت جور نیست

احساس خفگی میکنی

دنبال راهی برای رسیدن به "آرامش کذایی" میگردی

تمام روزنه‌ها به یکباره بسته میشن

تو میمانی و

یه بغض فرو خورده

که هر آن امکان داره بترکه...

اشکاتو قایم میکنی

لبخندی دروغین به لبانت تحمیل میکنی

و خودت را در حباب زندگی رها میکنی

شناور میشی با بیخیالی در دنیای دغل

از اون لحظه به بعد دیگه اون آدم سابق نمیشی محاله محال:cry:
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
ما به هم نمی رسیم
امّا بهترین غریبه ات می مانم
که تو را همیشه دوست خواهد داشت . . .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می خندم ساده میگیرمساده میگذرم
بلند میخندم و با هر سازی میرقصم
نه اینکه دلخوشم!!!
نه اینکه شادم و از هفت دولت آزادم!!!!
مدتی طولانی شکستم
زمین خوردم، سختی دیدم، گریه کردم و حالا!!!
برای “زنده ماندن” خودم را به کوچه علی چپ زده ام..!
روحم بزرگ نیست!!!! دردم عمیق است.
میخندم که جای زخم ها را نبینی
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بـه تلنگـری نشستــ چیـزی در درونم
درونم آتش فشانی از چرا ها برپاستــ
اینکــ شهر من همهمهِ خامـوش یکــ غوغاستــ
مــــاه در آغــــوش حـجـــابــــِ ابـــــرِ نـبـــاریــده ی تــاریـکــی هـاستـــ
بـازی نـور ماشین ها " حتـم دارم دلیل نبـودنِ مـاه از این همـه بـد چشمی هاستـــ
تـن خستـه ی خیـابـان هم عجــول در رفتـن و خـالــی شدن از این همـه رویـاستــ
من سوار بـر نـردبـان رویاهایـم " دستــ بـه کدامیـن سـوی بـرم که ماهَم ناپیـداستــ
آسـمانِ بـاورم ابـریستــ اینـجـا " شـهر درونـم بـی تـو ای مــاه تنـهای تنـهاستــ
بـَر کَنَـم این ابـر را روزی از این رو یاها " تا بدانم " ماهِ شهر دلـم آسمانش کجاستـــ
من لابـلای این صدا های آشنـا " این انقلابـــِ درد از درون آدمـها
صـدای بـوق "دادِ نعـره ی ترمـز " از نرفتن ها "بـازی پـا روی پـدال گـاز از رفتن ها
هــر کـه میخواهد زودتـر عبـور کنـد " نمیدانـم بـه کجــا ؟
مقصد در نهایتـــ یکی ستـــ " فـردا را روزی جدیدی ستـــ
عابـران بـه لابـلای ماشین ها " بی نـگاه " بی دغدغـه از این آهن پـاره ها
میروندبا کوله باری از دردتا شاید به مقصد برسانند شروعی دوباره را
من در پهنـای این دام صـدا " به نـظاره نشستـه ام انـگار خـود را
در این تقـاطع میدیدم " کالبـد شکافتـه ام را
چند راهیِ مسدود شده ی احساسم را
تصمیم داشتم دگر از تلخی ها ننویسم " ننویسم از سیا هی ها
بنویسمم هست هنوز ماه سپیدی برای شب سیاه ما
قلمم سیـاه بـود "و سیـاه نوشتـــ " امـا بـرای ما
این درد نوشتــ نیستـــ واقعیتـه بی تفاوتـی ستــ به رنگــ چـراغ ها
میشـود مگـر اینقـدر زیبـا ؟ یکــ حسی از درونـم بـه بـرون آمـده انـگار
فـارغ از رهـا شدن " من قـدم زنـان در بـطن این درد " دیـده نمیشدم انـگار
در ایـن چنـد راهــیِ احـساسـم
عشق " محبتـــ " دوستـی هـایـم
نفـــرتـــ " دوری " کیـنـــه هایـم
راهی کـه ورودش ممنـوع استــ بـرایـم
همانند خیـابـان ممنـوع " در کنـج چنـد راهـی گـره خـورده شهـرم
نمیشنـوم دگـر این همـه صـدای بلنـد را " گوشـم کــر استـــ
صـدای پـای عـابـران غمنـاکــ " لابـلای خـودروها نـوازشگـر روح من استـــ
عبـور عـابـران هماننـد حضـور آدم های اتفـاقی زنـدگـیِ من استـــ
کـه بـا عبـورشان در من " تنـها زخـم هایشان " یـادگار سالیـان من استـــ
در تـرافیکــ احساسـم - سـر درگـم " سراسیمـه "خستـه ام گاهـی
دگر نه پا دارم و نه حوصله و نه تصمیم ادامه " گاهی
چــشـــم میــدوزم بـــه راهــی
بـه راه خیـابـان عشق " دوستـی " محبتـــ " مسـدود شـده از نیـرنـگـــ و دورویـی
باداباد- نیم نگاهی به خیابان نفرتـــ " کینه " دوری " شاید راهی بـاشد برای فـراری
هـرکس از راهـی آمد و حـس مـرا بـرد "میـروم بـسوی آن احساس واهـی
تـرس از رفتنم "عین برخورد پلیـس " اما شیـرین بـود فرار از این همهمـه ی دروغیمیـان این همـه صـدا - این همـه بـوق - این همـه نـگاه - چـرا من نمیدیـدم تـو را؟
بـا خـودم خلـوتــ کـردم " خـدایـا بیـن ایـن همـه ضـربـان " ضـربـانـی نیستـــ مــرا؟
نـفـس امــاره در درونــم چـون پلیـسی دستـور میـداد مـــرا
ایـن خدایــم بـود کـه رو بـسوی آن خیـابـان هـل میـداد مـــرا
نــرو ایـن خیـابـان را
من بـی تـفاوتـــ " بـرداشتـم اولیـن گـام را
خواستـم تـجـربـه کنـم میـوه ی ممنـوع را
خواستـم بشنـوم " کـر شده بـود ز غـوغـا ایـن گـوش " حقیـقتـــ را
خـواستـم ببینـم درد ها را " بـشنـوم درون هــر یـکـــ از آدمـها را
 

SHM.IT

عضو جدید
کاربر ممتاز
به سیم آخر
ساز میزنم امشب
به کوری چشم دنیا
که ساز مخالف میزند
بامـــــــــن...!!!
 

SHM.IT

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهایی قشنگترین حس دنیاست
چون برای داشتنش نیاز به “هیـــــچکـــــس” نداری!
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مردم شهر سیاهخنده هاشان همه از روی سیاست
دلشان سنگ خیانت
ما در این شهر دویدیم ودویدیم چه سود؟
هر کجا پرسه زدیم
خبر از عشق نبود
و تو ای مرغ مهاجر!
که از این شهر گذر خواهی کرد
نکند از هوس دانه ی گندم،

به زمین بنشینی...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها خوابم نمی آید
؛ فقط میخوابم که بیدار نباشم...
تا نبینم؛ نشنوم؛ حس نکنم...
بی مهری ها را ؛ دورویی هارا ؛
سردی ها را ؛
بی عاطفه گی ها را...
 

SHM.IT

عضو جدید
کاربر ممتاز
کوچه های تنهایی

تنهایی خیلی چیزها رو ک نمیدیدی رو برات نمایان میکنه
دوستی هایی که فقط موقع شادیت معنا پیدا میکنن
عشق هایی ک فقط زمانی ک شوروحال داریو غمی نداری سروکله شون پیدا میشه
تنها ک میشی واقعااااا تنهایی
 

fatima12

کاربر بیش فعال
گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی...نفسی برای ماندن در کنار او نخواهی داشت ...

پس با کسی بمان که نصف راه را به سمتت دویده باشد....
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خانه تکانی میکنم

در رفت و روب کمدها

برق خاطره های قدیمی

روحم را میگیرد

لباسی اینجا

تنی آنجا

و من

نه اینجا

نه آنجا

کاش میتوانستم

خانه دل را تکانی دهم
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حماقت که شاخ و دم ندارد!

حماقت یعنی من که

اینقدر میروم تا تو دلتنگِ من شوی!

خبری از دلتنگی تو نمیشود!

برمیگردم چون

دلتنگت می شوم..!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا