گم میشوم میان سپیده دمانی كه
شب زوزه های یك سگ پیر ابستن آن بود
و بازهم، زیر چكمه های سهمگین زندگی میروم تا رفتن
میدانم كه هستی هم
تن به نیهیلیسم تكراری خود نخواهد داد
و تنها محكوم این شكنجه خودم خواهم بود
كه بین اواز حزن آلود كلاغها
طعم گس یك سیگار را نفس نفس میزنم
و تا امتداد یافتن مفهومی از این آفرینش بی مفهوم
جز سایه ام چیزی مقابل خود نخواهم دید...
شب زوزه های یك سگ پیر ابستن آن بود
و بازهم، زیر چكمه های سهمگین زندگی میروم تا رفتن
میدانم كه هستی هم
تن به نیهیلیسم تكراری خود نخواهد داد
و تنها محكوم این شكنجه خودم خواهم بود
كه بین اواز حزن آلود كلاغها
طعم گس یك سیگار را نفس نفس میزنم
و تا امتداد یافتن مفهومی از این آفرینش بی مفهوم
جز سایه ام چیزی مقابل خود نخواهم دید...
