هم عجیب ... هم جالب از قرآن مجید

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
البته گرچه طرف صحبت شما من نبودم ولی فکر کردم به عنوان یک بی خدا بیام و این سوئ تفاهم رو برطرف کنم.
کسانی که بی خدا هستند معمولا به Militant Atheism اعتقادی ندارند. به این معنی که ما بی خدا ها می گوییم که هر کس هر اعتقادی رو داره داشته باشه تا زمانی که سعی نکنه اون اعتقاد رو به زور به خورد کس دیگری بده و به زور ما رو با اون منطق سازگار بکنه. همون کاری که محمد کرد. یا دین اسلام رو بپذیرید یا کشته بشید.
در نتیجه این ما بی خدایان نیستیم که به زور اعتقاد خودمون رو بهشما تحمیل می کنیم یا به اعتقادات شما خدا پرستان توهین میکنیم. بلکه این خدا پرستان هستند که همیشه در طول تمام تاریخ سعی کرده اند دین و اعتقادات خود را حتی به زور هم که شده به دیگران انتقال بدند.


http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif
 

atish pare

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا بحث می کنین؟؟؟؟
بحث بی نتیجه چه فایده ای داره به جز دلخوری؟؟؟
 

mehrshad53

اخراجی موقت
کلمه ارض هم اندازه نجم اومده،یعنی زمین اندازه کل ستاره هاست!!!!!!
یا مثلا 100 جا گفته بکشید،یه جا گفته نکشید،پس باید بیشتر بکشیم!
اگه قراره اینورو نگاه کنین،باید اونورم نگا کنیم،نشد که هرچی با علم همخوانی داره جدا کنین،همشو رو کنین!
 

آذرتاش

عضو جدید
البته گرچه طرف صحبت شما من نبودم ولی فکر کردم به عنوان یک بی خدا بیام و این سوئ تفاهم رو برطرف کنم.
کسانی که بی خدا هستند معمولا به Militant Atheism اعتقادی ندارند. به این معنی که ما بی خدا ها می گوییم که هر کس هر اعتقادی رو داره داشته باشه تا زمانی که سعی نکنه اون اعتقاد رو به زور به خورد کس دیگری بده و به زور ما رو با اون منطق سازگار بکنه. همون کاری که محمد کرد. یا دین اسلام رو بپذیرید یا کشته بشید.
در نتیجه این ما بی خدایان نیستیم که به زور اعتقاد خودمون رو بهشما تحمیل می کنیم یا به اعتقادات شما خدا پرستان توهین میکنیم. بلکه این خدا پرستان هستند که همیشه در طول تمام تاریخ سعی کرده اند دین و اعتقادات خود را حتی به زور هم که شده به دیگران انتقال بدند.
این حرف شما کاملا درسته. هم در طول تاریخ و هم در عصر حاضر من این خصلت را در مسلمانان دیدم و قبول هم ندارم. کاری که پیامبر کرد با آنانی بود که دقیقآ زور میگفتند و مسلمانان را تهدید به مرگ میکردند. یک عده ای هم که میدانید آنقدر نادان بودند که دختر هایشان را زنده به گور میکردند. موقعیت پیامبر فرق میکرد. حالا هم بقول شما بر عکس شده و مسلمانها دارند به زور دینشان را به دنیا تحمیل میکنند و فرصت نمیدهند تا مردم خودشان نتیجه بگیرند. این خوب نیست. حتی مذاهب اسلامی هم دائمآ با همدیگر نزاع میکنند و تا پای کشتن همدیگر هم پیش میروند. اینرا هم قبول دارم.
حرف من این است که میگویم: آنها که بجای بحث و نقد فقط انکار میکنند , اجازه نمیدهند کار به درستی پیش برود و طرف مقابلشان را تحریک میکنند و هرج و مرج میشود. باید برای این رفتار چاره ای بیاندیشند. حرف دوم من هم اینست که هر کس که میگوید خدا نیست و یا قران را قبول ندارند باید منابعی را برای ما تعریف بکنند که ما بخوانیم و اعتقادمان را عوض کنیم. این منابع نمیتواند فکر یا عقل باشد چون ما با توسل به همین دو عامل مسلمان شده ایم و هم هستیم. کاری هم به ناقص بودن و یا غلط بودنش بقول شما نداریم. همینیم که هستیم. حالا اگر این راه ناثواب است راه منطقی که این راه را باطل کند را نشان بدهید تا در باره اش بیاندیشیم. که تا به حال هیچکس نتوانسته است این راه را به ما ثابت کند. همه راههای رد دین غیر قابل اثبات است. مگر اینکه شما هم بخواهید مثل ما با زور و تحقیر جلوی ما را بگیرید که در انصورت نتیجه همین میشود که هست. ما بدون خدا و بدون دین نمیتوانیم زندگی کنیم. انکارش هم نمیتوانیم بکنیم. یا برای ما دینی کامل تر از اسلام بیاورید و یا اینکه ما را راحتمان بگذارید. ما هم حق نداریم به شما زور بگوئیم و نباید هم با عقاید شما کاری داشته باشیم. هر کس هم زور گفت شما قبول نکنید.
 

A&S

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اعتقادی به اینجور اثباتها ندارم
هر چیزی امکان داره
 

آذرتاش

عضو جدید
کلمه ارض هم اندازه نجم اومده،یعنی زمین اندازه کل ستاره هاست!!!!!!
یا مثلا 100 جا گفته بکشید،یه جا گفته نکشید،پس باید بیشتر بکشیم!
اگه قراره اینورو نگاه کنین،باید اونورم نگا کنیم،نشد که هرچی با علم همخوانی داره جدا کنین،همشو رو کنین!
این باید ها و یا پس بنابر این هایی که شما مدام تکرار میکنید حالت سئوال دارد یا اینکه تصمیم دارید این کلمات را به متن قران اضافه کنید؟ شما برای اینکه جوابی ندارید از منطق خودجوشتان یک چیز هایی میگید . من توصیه میکنم که این مباحث را یکبار از اول تا اخر دنبال کنید. از دیروز رفتید و فکر کردید حالا همین را آورده اید. من دارم از شما منطقتان را برای مثل شما شدن درخواست میکنم انوقت شما برای من از داشته های بدیهی و نداشته های سلیقه ای خودتان مدام تیکه می اورید. باز هم عرض میکنم که منطق رد کننده بیاورید نه پیشنهاد یا انتقاد بر سر داشته ها و نداشته ها. هر چند باز هم مطمئن هستم که متوجه عرض من نخواهید شد و یا باز عمدآ بیراهه خواهید رفت. در ضمن متن بحث من با اقا یا خانم waffen را بخوانید. ایشان بدرستی بحث میکنند.
 

minoomy

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه شاعر خوب میتونه شعری بنویسه که از اول بخونی یه معنی بده از آخر یه معنی دیگه
میتونه تمام کلماتو طوری تنظیم کنه که هم تعداد کلمات متضاد با هم برابر باشه هم منظورشو برسونه
پس هر کسی این توانایی رو داشت باید بهش بگیم حتما از طرف خدا اومده و هیشکی حق نداره در موردش چیزی بگه و باید عبادتش کنیم؟
منطق شما اینو میگه؟؟؟!!!
 

آذرتاش

عضو جدید
یه شاعر خوب میتونه شعری بنویسه که از اول بخونی یه معنی بده از آخر یه معنی دیگه
میتونه تمام کلماتو طوری تنظیم کنه که هم تعداد کلمات متضاد با هم برابر باشه هم منظورشو برسونه
پس هر کسی این توانایی رو داشت باید بهش بگیم حتما از طرف خدا اومده و هیشکی حق نداره در موردش چیزی بگه و باید عبادتش کنیم؟
منطق شما اینو میگه؟؟؟!!!
نه عزیز . من و شما سواد و دانش و علم وارد شدن به این معقولات را نداریم . اگر باور نمیکنی این مطلب پائین را برایم معنی کن. حتی یک سطرش را نمیتونی بفهمی . به همین دلیل است که شاعر را با پیامبر اشتباهی میگیری.
فلسفه رستگاری اسپینوزافلسفه غرب
فلسفه ای نیست که به اندازه فلسفه اسپینوزا این همه ستایش و این همه خشم برانگیخته باشد ؛ کمتر فلسفه ای است که از آن دریافت هایی این همه متفاوت و درباره آن قضاوت هایی این همه مختلف کرده باشند . اسپینوزا برای معاصرانش انکار کننده مشیت الهی ،علل غایی و اختیار خرده گیرنده بر حجّیّت کتابهای مقدس و آورنده مذهبی همه خدایی است که فرد در آن محو می شود

معاصران او چنانکه در مورد بسیاری از فیلسوفان دیگر نیز میتوان دید ، بیشتر از «نفی» های نظام فلسفی اش به شگفت آمدند تا از «اثبات» های آن که با این همه روی دیگر آنهاست . فلسفه اسپینوزا در مجموع فلسفه رستگاری از طریق شناخت خداست . نزد او ،هدف فلسفه «جستجوی خیری است قابل انتقال ،که کشف آن ما را از لذتی دائم و عالی در زندگی آینده برخوردار خواهد کرد »

همه آنچه اصول اعتقادی مسیحی درباره خدایی آفریننده میگوید ، خدایی که با اراده ای آزاد عزم پدید آورن چیزهایی میکند که تصور آنها را در علم خود دارد و اراده اش از علت غایی خیر پیروی میکند همه اینها افسانه ای است که تشبیه در آن به آشکاری تشبیه در توصیف خدایان وثنی مذهبان است . راست است که خدا علت است ولی دلیلی است که معلول را به ما می فهماند ، به این معنی ، او علت فاعلی است ،هم علت ذوات است و هم علت وجود ها ،علت مستقل ، یا علت مطلقاً اولی است ، علتی است که از روی قوانین طبیعت عمل میکند ، یا علت آزادی است به همان معنی است ، یعنی علتی که موثر بالاستقلال است . خدا همچنین علت درونی است . به این معنی که فعل او به وجودی بیرون از خود منتقل نمی شود ، بنابراین خدا با آنچه فیلسوفان طبیعتش می نامند فرقی ندارد.
حتی نمیتونی این مطالب را بدرستی بخوانی چه برسد به اینکه معنیش هم بکنی . پس با این عقل و با این سوادت فعلا بخوان و بخوان و بخوان. ما و شما ها حریف این میادین نمیشویم. هنوز دهانتان و دهانمان بوی شیر میدهد. :biggrin::biggrin::biggrin:
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یه شاعر خوب میتونه شعری بنویسه که از اول بخونی یه معنی بده از آخر یه معنی دیگه
میتونه تمام کلماتو طوری تنظیم کنه که هم تعداد کلمات متضاد با هم برابر باشه هم منظورشو برسونه
پس هر کسی این توانایی رو داشت باید بهش بگیم حتما از طرف خدا اومده و هیشکی حق نداره در موردش چیزی بگه و باید عبادتش کنیم؟
منطق شما اینو میگه؟؟؟!!!

با این منطق یعنی اگه مثلا تو کتاب "چه کسی پنیر من رو جا به جا کرد" تعداد کلمه موفقیت با تلاش برابر باشه، اون موقع نویسنده حتما همنشین نوره
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نه عزیز . من و شما سواد و دانش و علم وارد شدن به این معقولات را نداریم . اگر باور نمیکنی این مطلب پائین را برایم معنی کن. حتی یک سطرش را نمیتونی بفهمی . به همین دلیل است که شاعر را با پیامبر اشتباهی میگیری.
فلسفه رستگاری اسپینوزافلسفه غرب
فلسفه ای نیست که به اندازه فلسفه اسپینوزا این همه ستایش و این همه خشم برانگیخته باشد ؛ کمتر فلسفه ای است که از آن دریافت هایی این همه متفاوت و درباره آن قضاوت هایی این همه مختلف کرده باشند . اسپینوزا برای معاصرانش انکار کننده مشیت الهی ،علل غایی و اختیار خرده گیرنده بر حجّیّت کتابهای مقدس و آورنده مذهبی همه خدایی است که فرد در آن محو می شود

معاصران او چنانکه در مورد بسیاری از فیلسوفان دیگر نیز میتوان دید ، بیشتر از «نفی» های نظام فلسفی اش به شگفت آمدند تا از «اثبات» های آن که با این همه روی دیگر آنهاست . فلسفه اسپینوزا در مجموع فلسفه رستگاری از طریق شناخت خداست . نزد او ،هدف فلسفه «جستجوی خیری است قابل انتقال ،که کشف آن ما را از لذتی دائم و عالی در زندگی آینده برخوردار خواهد کرد »

همه آنچه اصول اعتقادی مسیحی درباره خدایی آفریننده میگوید ، خدایی که با اراده ای آزاد عزم پدید آورن چیزهایی میکند که تصور آنها را در علم خود دارد و اراده اش از علت غایی خیر پیروی میکند همه اینها افسانه ای است که تشبیه در آن به آشکاری تشبیه در توصیف خدایان وثنی مذهبان است . راست است که خدا علت است ولی دلیلی است که معلول را به ما می فهماند ، به این معنی ، او علت فاعلی است ،هم علت ذوات است و هم علت وجود ها ،علت مستقل ، یا علت مطلقاً اولی است ، علتی است که از روی قوانین طبیعت عمل میکند ، یا علت آزادی است به همان معنی است ، یعنی علتی که موثر بالاستقلال است . خدا همچنین علت درونی است . به این معنی که فعل او به وجودی بیرون از خود منتقل نمی شود ، بنابراین خدا با آنچه فیلسوفان طبیعتش می نامند فرقی ندارد.
حتی نمیتونی این مطالب را بدرستی بخوانی چه برسد به اینکه معنیش هم بکنی . پس با این عقل و با این سوادت فعلا بخوان و بخوان و بخوان. ما و شما ها حریف این میادین نمیشویم. هنوز دهانتان و دهانمان بوی شیر میدهد. :biggrin::biggrin::biggrin:

سیاوش اوستا - قرآن سروده ای به سبک پارسی

حتما بخون ;)
 

آذرتاش

عضو جدید
خیلی از آدما اگه بخوان یه چیزی یه کسی رو بذارن کنار ، دو تا راه توی ذهنشون هست ، یا اونو خیلی بیارن پایین یا که خیلی ببرن بالا
خدا رو انقدر تو ذهنشون میبرن بالا که هم مقامشو حفظ کرده باشن و کاره اشتباهی نباشه و هم دسته هیچ کس بهش نرسه ،از این موارد شاید بسیار باشه ،
آره … ،
من میخوام خدامو عوض کنم ،
چند روزی میشه که این تصمیم رو گرفتم
خداوند رو درست فهمیدن ، افق دید ماست
 

آذرتاش

عضو جدید
فلسفه یعنی تلاش برای عقلانی کردن کامل تجربه انسانی”

وایتهد از تسلیم شدن فهم و عقل در برابر امور واقع که در جهان پدید آمده گله دارد و امیدوار است که اکنون دوران یک عقل گرائی حقیقی فرا رسیده باشد ، به عقیده وی طلب کردن عقل گرائی در بینش بیواسطه از عقلانیت جهان بنیاد شده است این را نه میتوان به نحو استقرائی نتیجه گرفت و نه به نحو قیاسی ثابت کرد اما بینش بی واسطه به ما نشان می دهد که جهان در زیر فرانروایی قانون های منطقی و هماهنگی زیباگرایانه قرار دارد . عقیده مبتنی بر این بینش درونی بتنهایی دانش را ممکن می سازد . وایتهد در بحث های قابل توجه نشان می دهد که چگونه این عقیده به وسیله درام یونانی و اندیشمندان جهان باستان و سده های میانه به شکفتگی درآمده است ، با وجود این ، تاکید می کند که این ایمان کورکورانه نیست :

هستی خود عقلانی و معقول است . همین که این را احساس کنیم ، به آن معتقد خواهیم شد.

وایتهد برای روشی که به وسیله آن می توان به خدا رسید سه شرط قائل است : عقلانی باشد، بر بینش درونی مبتنی نباشد، چه ما از خدا چنین بینشی نداریم ؛ مبنای آن استدلال هستی شناسانه ی آنسلم نباشد ؛ به همین سان ، استدلال جهان شناسانه ی ارسطو نیز نمی تواند مطرح شود ، زیرا بر پایه فیزیکی کهنه و منسوخ شده قرار دارد و علاوه بر این ، ارسطو از خدای فراباشنده محض و بیگانه با مقاصد دینی سخن می گوید . هستی خدا را برای توضیح پدیده ها باید پذیرفت ، زیرا خدا چونان اصل محسوس سازی لازم است و آن هم در واقع از دو لحاظ : بدون او نه چگونگی ، نه چیستی، رویدادها فهمیدنی است . اگر خدا را منکر شویم ، تنها این راه باقی می ماند که وجود رویدادها یا موجودات محسوس را انکار کنیم.

در آغاز به نظر وایتهد ممکن نمی رسید که در تعریف ماهیت خدا از ارسطو بتوان بسی پیش رفت . با این وجود ،خود وی بعد ها نظریه خداشناسی کاملی به میان آورد . او این نظریه را بر پایه فرق گذاری میان دو جنبه خدا بنا می نهد ، یکی ماهیت آغازین و دیگری ماهیت از پی آمده.

خدا بنا بر ماهیت آغازینش دگرگون ناشدنی و بی زمان است ، واقعیت و فعلیت او بی پایان و کامل است . خدا جاویدان است ، اما جاودانگی او ابدیتی مرده است ! از این حیث خدا تنها صفتی از آفرینندگی است و نخست با آفرینش دارای زندگی می شود . اما در کنار آن ماهیت از پی آمده خدا هست . به این ماهیت ظاهراً مشخصات دیگری تعلق می گیرند که به عقیده وایتهد ویژه خدا هستند . بنا بر ماهیت از پی آمده ی خدا ، او ادراکش آگاه و عقلانی کلی است ، همه داناست و جهان اندیشه ای یا مثالی تنها توصیفی از اوست

در این علم بی پایان خدا باید همه جزئیات جهان با هم تنظیم و با یکدیگر متناسب گردند. با این وجود ،خدا در ماهیت از پی آمده اش محدود و در مسیر شدن قرار دارد و پیوسته و وقفه ناپذیر به وسیله گیرش یا ادراک عناصر نوین خود را غنی می سازد.

خدا در عین حال درونباشنده و فراباشنده جهان است . درونباشنده است ، تا جایی که هر هستی ای حاضر است ؛ فراباشنده است ، از آنجا که هر رویدادی از رویدادی دیگر فراتر می رود

وایتهد در این جا خوش دارد بسیاری از تناقض ها انباشته کند و زبانی به کار می برد که با زبان بیشتر آثارش کاملا فرق دارد یعنی همان زبان عرفان نو افلاطونی . بی آنکه در این جا به مباحث دیگر خداشناسی او بپردازیم ، باید به یک نکته اشاره کنیم . بدی یا شر به عقیده وایتهد «در خود» یک چیز مثبت است ، اما در جهان منتهی به آشفتگی و پستی می شود . از آنجا که خدا اصل هماهنگی ، نظم ،ارزش،و آرامش و صلح است ،بدی نمی تواند از وی پدید آمده باشد . وایتهد از این نتیجه می گیرد که خدا به معنای اخلاقی نیک است و خیر و موجب پیشرفت کیفی در جهان .

هدف وی در آرمان های خرده خرده ی وضعیت کنونی جهان مجسم می شود . به این معنا خدا تضمین کننده ارزش جهان است . او در پیکار با بدی است و یار همه کسانی است که همراه وی رنج می برند و پیکار می کنند.
 

آذرتاش

عضو جدید
خدا در فلسفه ویتگنشتاینسخنان اندیشمندان درباره ی خداوند, فلسفه غرب
یکى از نوابغ فلسفه که به حق مى توان او را فیلسوفى مولف در قرن بیستم نامید «لودویگ ویتگنشتاین» است. مطلب زیرخلاصه ای از مقاله ( نوشته سیرل بارت /ترجمه هدایت علوى‏تبار/مجله ارغنون/شماره ۷- ۸ )است که آراء این نابغه درباره خدا در آن آمده است .

ابتدا به نظر او در رساله منطقی و فلسفی (تنها کتابش که در طول زندگی به چاپ رساند) پرداخته شده:

اینکه جهان چگونه است‏براى امر برتر، (the higher) هیچ فرقى نمى‏کند. خدا خود را در جهان آشکار نمى‏سازد

عبارت ویتگنشتاین را به هر نحوى تفسیر کنیم باز به نظر مى‏رسد که مضمونش مخالف با تعالیم تقریبا هر دینى است. از نظر همه خداانگاران ، خدا، جهان یا طبیعت است. از نظر یهودیان خدا خود را در رویدادهاى تاریخى آشکار مى‏کند. از نظر مسیحیان خدا خود را به طور کلى در رویدادهاى تاریخى و به طور خاص در حیات عیسى مسیح آشکار مى‏سازد. از نظر مسلمانان خدا خود را در جهان به عنوان قسمت، (Kismet) یا تقدیر آشکار مى‏کند.

ویتگنشتاین هیچ‏کدام از این تعالیم را نقض نمى‏کند. او نمى‏گوید که خدا خود را در جهان آشکار نمى‏کند بلکه مى‏گوید او خود را در جهان به عنوان یک واقعیت‏یا رویداد یا وضعیتى که بخشى از جهان را تشکیل مى‏دهد، آشکار نمى‏کند. از این‏رو خدا، مانند ارزش، بخشى از جهان نیست‏بلکه «بیرون از جهان‏» است. او، مانند ارزش، به آنچه برتر است تعلق دارد. بنابراین، خدا از آن جهت که خود را آشکار مى‏کند بخشى از جهان وقایع یا جهان داده‏هاى علمى نیست. حتى همه‏خداانگارى مانند اسپینوزا نیز این را مى‏پذیرد. حتى اگر جهان، (Natura Naturata) خدا، (Natura Naturans) باشد باز خدا از این جهت که از بیعت‏یا ماهیت‏خودش ناشى مى‏شود به نحوى متمایز از جهان و «بیرون‏» از آن است.

در واقع واجب‏الوجود ، که در مقابل موجودات ممکن قرار دارد، کاندیداى بسیارخوبى براى احراز مقام خدایى در فلسفه ویتگنشتاین است. هر چه که در مورد واجب‏الوجود به عنوان خدا گفته شود، دست‏کم او این خصوصیت را دارد که خود را در جهان آشکار نمى‏کند، به این معنا که واقعیتى در جهان نیست. افزون بر این، چون ممکن‏الوجود نیست پس، همانگونه که شایسته «امر برتر» است، از جهان فراتر مى‏رود. اما مشخص نیست که آیا ویتگنشتاین واجب‏الوجود را به عنوان خداى خود مى‏پذیرفت‏یا نه. او با پیروى از خط مشى منطقى و شکاکانه مى‏گوید فقط ضرورت منطقى وجود دارد. علیت مسلما فاقد این ضرورت است، اما آیا مفهوم موجودى که عدم وجودش غیرقابل تصور و از این‏رو غیرممکن است هم فاقد ضرورت منطقى است؟ پاسخ این سؤال روشن نیست.

در یادداشتها چهره کاملا برجسته‏اى از خدا به نمایش گذاشته شده است.

•معناى، (Sinn) زندگى یعنى معناى جهان را مى‏توانیم خدا بنامیم.
•و این را مرتبط کنید، (daran knupfen) با تشبیه خدا به پدر.
•دعا، تفکر درباره معناى زندگى است.
•من نمى‏توانم کارى کنم که رویدادهاى جهان مطابق خواست من روى دهند; من کاملا ناتوان هستم.
•من فقط مى‏توانم خودم را مستقل از جهان – و بدینسان، به یک معنا، مسلط بر آن – کنم، آن هم فقط تا آنجا که از هرگونه تاثیرگذارى در رویدادهاى جهان صرف‏نظر نمایم
«معناى زندگى‏» صرفا همان چیزى است که خود ویتگنشتاین مى‏گوید یعنى معناى جهان. زندگى و جهان یک چیز واحدند. معناى جهان آن چیزى است که جهان را معقول مى‏کند. اما واقعیتهایى که جهان را شکل داده‏اند فى‏نفسه معقول نیستند; آنها فقط هستند یا تصادفا هستند. این واقعیتها نمى‏توانند خود را تبیین کنند و به وسیله علوم و تاریخ نیز نمى‏توان آنها را تبیین کرد و اگر هم بتوان چنین کرد صرفا تبیینى جزئى و ناقص خواهد بود. اگر جهان اصلا معنایى داشته باشد این معنا باید بیرون از جهان باشد نه درون آن.

اما چیزهاى بسیارى بیرون از جهان قرار دارد مانند اخلاق، زیبایى‏شناسى، مابعدالطبیعه، منطق و خود زبان. چرا یکى از اینها معناى جهان نباشد؟ فکر مى‏کنم از نظر ویتگنشتاین اینها به شیوه‏هاى خاص خود معناى جهان هستند زیرا هرکدامشان به جهان معنا مى‏بخشند

اگر بگوییم سخن ویتگنشتاین مبنى بر اینکه معناى زندگى و جهان ارتباط تنگاتنگى با تشبیه خدا به پدر دارد و دعا تفکر درباره معناى زندگى است‏سخنى شگفت‏آور است مبالغه نکرده‏ایم.

منظور ویتگنشتاین از خدا به عنوان پدر مى‏تواند بسیار جالب باشد. روشنترین معناى «خداى پدر» این است که او به هنگام آفریدن جهان ما را، بى‏واسطه یا با واسطه، آفریده است; و ما همانطور که به پدر طبیعى خود وابسته هستیم به او نیز وابسته‏ایم; و او خواهان رفاه و خوشبختى ماست. معلوم نیست ویتگنشتاین، اگر بود، این تفاسیر را مى‏پذیرفت‏یا رد مى‏کرد. آنچه او واقعا مى‏گوید این است که مفهوم خدا به عنوان پدر با مفهوم خدا به عنوان معناى زندگى و جهان مرتبط است.

این مفهوم از خدا نمى‏تواند تسلى‏بخش باشد; اما اگر نظر ویتگنشتاین را درست فهمیده باشم او احتمالا آخرین فردى است که آن را تسلى‏بخش مى‏داند. از نظر او خدا، پدر آسمانى مسیحیت یا حتى خداى رحیم یهودیت نیست. خداى مسلمانان، یعنى الله، البته نه از این جهت که رحمان است‏بلکه از این جهت که تقدیر را در دست دارد و دلیل هر چیزى است که روى مى‏دهد، از هر خدایى به خداى ویتگنشتاین نزدیکتر است. شاید ساده‏تر و صحیحتر باشد که بگوییم خداى او خداى یک فیلسوف است و، به تعبیر پاسکال ، هیچ ربطى به خداى ابراهیم، اسحاق و یعقوب ندارد. اما این نظر، چندان خوب و مناسب نیست زیرا نمى‏تواند «تشبیه خدا به پدر» را تبیین کند. خداى ویتگنشتاین خدایى دینى است; به این معنا که، برخلاف خداى اسپینوزا، در یک زمینه و بافت دینى به خوبى جاى مى‏گیرد.

این مطلب را یکى از عبارتهاى فقره بعد یعنى «دعا تفکر درباره معناى زندگى است‏» تایید مى‏کند. البته دعا در اینجا به معناى نیست، اما به هر حال هرگونه دعایى یک عمل دینى است. به علاوه، گرچه درخواست‏یا تضرع ، چه جنبه دینى داشته باشد و چه جنبه غیردینى (براى مثال در یک مجلس قانونگذارى)، معناى اصلى دعاست اما به هیچ وجه عالیترین نوع دعا نیست. در واقع بعضى از محافل این نوع دعا را خرافى مى‏دانند. باید متذکر شد که در دعاى ربانى ، که الگو و سرمشق ادعیه است، نیمى از دعاها به معناى معمولى کلمه درخواست نیستند و اگر آنها را به طور تحت‏اللفظى درنظر بگیریم بى‏معنا خواهند بود. اگر نام خدا از پیش مقدس نباشد پس او دیگر خدا نیست، مگر اینکه، همان‏طور که احتمال داده‏اند، از «تقدیس کردن‏»معناى «گرامى‏داشتن‏» اراده شده باشد. اما حتى در این صورت نیز درخواست از خدا براى اینکه نامش گرامى باشد و خواستش به اجرا درآید و ملکوتش برقرار گردد با درخواست از او براى نان روزانه فرق دارد. کسانى که در زمینه دعا خبره هستند نظرکردن عرفانى، (mystical contemplation) را عالیترین نوع دعا مى‏دانند، و در این نوع دعا هیچ احتیاجى به درخواست نیست. این دعا عبارت است از نظرکردن به ذات خدا و متحدشدن با او. اما اگر خدا معناى زندگى و معناى جهان است چرا نباید تفکر درباره معناى زندگى دعا باشد؟

«ایمان به یک خدا به معناى درک مساله معناى زندگى است‏» و «ایمان به خدا به معناى فهمیدن این حقیقت است که زندگى داراى معنایى است.» در اینجا ویتگنشتاین «یک خدا» و «خدا» را بدون آنکه بینشان فرقى بگذارد به کار مى‏برد. اما این مساله هیچ اهمیتى ندارد، زیرا او صرفا در حال سخن‏گفتن از ایمان و معناى ایمان داشتن به موجودى الهى است; بنابراین هیچ الزامى ندارد که در این خصوص مؤمن باشد یا ملحد، لاادرى باشد یا شکاک. او از آنچه به آن ایمان دارد سخن نمى‏گوید بلکه از معنایى سخن مى‏گوید که در ایمان به خدا یا ایمان به یک خدا نهفته است.

من نمى‏توانم کارى کنم که رویدادهاى جهان مطابق خواست من روى دهند; من کاملا ناتوان هستم.
“من فقط مى‏توانم خودم را مستقل از جهان – و بدینسان، به یک معنا، مسلط بر آن – کنم، آن هم تا آنجا که از هرگونه تاثیرگذارى در رویدادهاى جهان صرف‏نظر نمایم”. (یادداشتها ص ۷۳)

در فقره ۸ ژوئیه مى‏افزاید:

جهان به من داده شده است، یعنى اراده من کاملا از بیرون وارد جهان، که از پیش وجود دارد، مى‏شود …

از اینرو ما احساس مى‏کنیم که متکى به یک اراده بیگانه هستیم.

این‏گونه باشد یا نباشد، به هر حال ما، به یک معنا، متکى هستیم، و آنچه را به آن متکى هستیم مى‏توانیم خدا بنامیم.

خدا، به این معنا، باید صرفا تقدیر و به عبارت دیگر، جهانى باشد که مستقل از اراده ماست.

حتى اگر همه آنچه آرزو مى‏کنیم روى مى‏داد این فقط به اصطلاح، لطف تقدیر بود، زیرا هیچ ارتباط منطقى میان اراده و جهان وجود ندارد تا وقوع آنچه را آرزو مى‏کنیم تضمین کند، و رابطه فیزیکى فرضى، خود مطمئنا چیزى است که نمى‏توانیم آن را نیز اراده کنیم. (یادداشتها ص ۷۳(

پس از چه باید صرف‏نظر کنیم؟ روشن است که باید از هرگونه کوشش یا تمایل براى تاثیرگذارى در آنچه مستقل از اراده ماست صرف‏نظر کنیم. اگر فکر کنیم که مى‏توانیم در جهان تاثیر بگذاریم و بکوشیم تا بر رویدادهاى آن مسلط شویم با شکست مواجه مى‏شویم. در واقع گویى سر خود را به دیوارى آجرى مى‏کوبیم و بدینسان به خود صدمه مى‏زنیم بدون اینکه به استقلالى ست‏یابیم. اما چگونه صرف‏نظر کردن به ما استقلال مى‏بخشد؟

صرف‏نظر کردن یک طرف قضیه و هماهنگى با جهان و اراده بیگانه طرف دیگر آن است. به عبارت دیگر، صرف‏نظر کردن شرط منفى براى هماهنگى و لازمه هماهنگ‏بودن با جهان و همچنین لازمه به اجرادرآوردن اراده خدا و پاسخ‏دادن به نداى الهى است. اما انسان نمى‏تواند از هرگونه تمایل و کوشش براى تاثیرگذارى در جهان (اراده بیگانه) صرف‏نظر کند بدون آنکه در عین حال با جهان هماهنگ باشد. بنابراین، این‏دو مستلزم یکدیگرند.

ما با فراتررفتن از تحولات یا رویدادهاى جهان بر جهان مسلط مى‏شویم و از آن استقلال مى‏یابیم : کسانى قرار دارند که این حقیقت را که نمى‏توانند در باران، برف یا گرماى شدید تاثیرى بگذارند مى‏پذیرند. آنان گرچه تحت تاثیر این تغییرات جوى هستند اما اجازه نمى‏دهند که این تغییرات از لحاظ روحى تاثیرى در ایشان بگذارد. پس تا این اندازه مستقل از این تغییرات و مسلط بر آنها مى‏شوند، هر چند که نمى‏توانند باران، برف یا گرماى شدید را متوقف کنند. این‏افراد با مسلطشدن بر تغییرات مذکور و مستقل‏شدن از آنها، به یک معنا، با آنها هماهنگ مى‏شوند. ین همان چیزى است که نویسندگان اهل معنا و عرفا (چه شرقى و چه غربى) قرنهاست مى‏گویند. براى مثال هنگامى که مى‏خواستند چشم قدیس فرانسیس را داغ کنند او آتش را «برادر آتش‏» خطاب مى‏کرد.

از نظر ویتگنشتاین این هدفى است که فقط در محدوده جهان مى‏توان به آن دست‏یافت. اراده، خوب یا بد، نمى‏تواند واقعیتهاى جهان را تغییر دهد. من این مطلب را این‏گونه تفسیر مى‏کنم که هدف مذکور به معناى نحوه برداشت و شیوه نگرشى به واقعیتهاى جهان است. ما به جاى آنکه بکوشیم تا در برابر این واقعیتها واکنش نشان دهیم یا تسلیمشان گردیم و در نتیجه به استقلال دست نیابیم، به برداشتى صحیح از آنها مى‏رسیم و بدین طریق از آنها فراتر مى‏رویم.

بدینسان از نظر ویتگنشتاین میان خدا، جهان، تقدیر، معنا یا هدف زندگى و اراده بیگانه، که ما همه به آن وابسته هستیم، رابطه‏اى وجود دارد

در نهایت فقط دو موجود با اهمیت در جهان وجود دارد: خدا و خودم. هرکس و هر چیز دیگرى فقط تا آنجا که به این دو موجود مرتبط است داراى اهمیت است. ما خودمان باید باعث رستگارى خویش شویم; هیچ‏کس، حتى خدا، نمى‏تواند این کار را براى ما انجام دهد

چگونه مى‏توان خداى ویتگنشتاین را در میان خدایان فلسفى جاى داد. باید بگویم که این کار تقریبا به خوبى امکان‏پذیر است زیرا او همه صفات ذاتى یک خداى یگانه را دارد. او متعالى است; همه چیز قائم به اوست و به این‏معنا خالق است; داور خیر و شر و حق و باطل است; و به سبب داشتن این ویژگیها تا اندازه‏اى (البته نه به طور کامل) پدرى است که مى‏توان به درگاهش دعا کرد، هر چند که دعا را باید به معناى تامل و تفکر فهید نه درخواست و تضرع; چنین تفکرى به زندگى معنا مى‏بخشد.
 

sadena.1989

عضو جدید
دوست عزیز اگه شما خریدار این نظریه هستید که یکی بود یکی نبود، یه موجود نامرئی بود و این موجود نامرئی یه روز تصمیم گرفت دو تا آدم خلق کنه و از این دو تا آدم میلیارد ها به وجود آمدند و بعد اون موجود نامرئی میلیاردها آدم رو از یه عذاب همیشگی ترسوند مگه اینکه اون رو ستایش کنند و برای اینکار اصول درستش رو توسط نویسندگان نامرئی به انسانها انتقال داد، تا اونا هم هروقت بخوان به همون چیزی که دوست دارند تبدیلش کنند، بخاطر اینکه اون موجود نامرئی یه روز حوصله اش سر رفته بوده!!! .... پس حرفی بین ما و شما نمیمونه!!
تکوین سراسر علم ِ، بقول ریچارد داوکینز، تنها حالت ممکن ِ، نه در زمین، بلکه در همه کرات ... در ضمن ما از اینکه بگیم اجداد ما میمون بودند شرمنده نمیشینیم ;) یاد گرفته ایم از حقیقت فرار نکنیم ;)





شما كلا داريد وجود خدا رو نهي مي كنيد؟؟؟؟؟؟


نمي دونم به شما چي از خدا ياد دادند.....يا خودتون چي درك كرديد؟؟؟؟
نمي دونم دركتون از خدا چيه؟؟؟؟؟

اما خدايي كه من مي پرستم....هميشه حتي و قتي خطا مي كنم دوستم داره و كمكم مي كنه.......هميشه كنارمه......
بله....مشكل از عالماي دينه....(مهم نيست چه ديني.....)كه از خدا يه موجود وحشتناك ساختن كه با چماق بالا سر مخلوقاتش ايستاده كه همين خطا كردن بزنه تو سرشونو ببره بندازه تو جهنم و تو آتيش بسوزونه.....

اما ديد من به خدا اين نيست......
گاهي اصرار به شناخت چيزي كه دركش براي آدم با ذهن محدودش سخت و غير ممكنه باعث ميشه آدم به بيراهه بره.....
نكنه مثل انيشتين فكر مي كنيد خدا زاييده فكر آدميه؟؟؟؟؟؟

مولا علي مي فرمايند.....براي اينكه خدا رو بشناسيد بايد اول خودتون رو بشناسيد......

در هر صورت نظر و اعتقادتون محترمه.....
 

آذرتاش

عضو جدید
من سکوت میکنم و در پیشگاه «او» سر تعظیم فرود می آورم . . . زیرا به هر نسبت که برای فهم این اسرار «او» جلو می روم اسرار وی عقب می رود و هر قدر که برای فهم این اسرار فکر می کنم می بینم که کمتر قادر به فهم آنها هستم، ولی به هر نسبت که فهم من از ادراک اسرار «او» باز می ماند بیشتر بر من محقق می گردد که «او» هست زیرا اگر «او» نبود می بایست که در جهان «نیستی» وجود داشته باشد و محال است که فکر وجود «نیستی» در مغزی بگنجد.

موریس مترلینگ / زندگی در فضا
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شما كلا داريد وجود خدا رو نهي مي كنيد؟؟؟؟؟؟


نمي دونم به شما چي از خدا ياد دادند.....يا خودتون چي درك كرديد؟؟؟؟
نمي دونم دركتون از خدا چيه؟؟؟؟؟

اما خدايي كه من مي پرستم....هميشه حتي و قتي خطا مي كنم دوستم داره و كمكم مي كنه.......هميشه كنارمه......
بله....مشكل از عالماي دينه....(مهم نيست چه ديني.....)كه از خدا يه موجود وحشتناك ساختن كه با چماق بالا سر مخلوقاتش ايستاده كه همين خطا كردن بزنه تو سرشونو ببره بندازه تو جهنم و تو آتيش بسوزونه.....

اما ديد من به خدا اين نيست......
گاهي اصرار به شناخت چيزي كه دركش براي آدم با ذهن محدودش سخت و غير ممكنه باعث ميشه آدم به بيراهه بره.....
نكنه مثل انيشتين فكر مي كنيد خدا زاييده فكر آدميه؟؟؟؟؟؟

مولا علي مي فرمايند.....براي اينكه خدا رو بشناسيد بايد اول خودتون رو بشناسيد......

در هر صورت نظر و اعتقادتون محترمه.....

بله من بر این باورم که خدا، بزرگترین اختراع بشر ِ
در این دنیا انقدر پستی و پلیدی وجود داره که اگه اگه اگه اگه خدایی وجود داره همون بهتر که فرض کنیم نیست
شاید فرصت نشده تنهایی رو احساس کنید، برای همین فکر میکنید که خدا هست ...
منم به نظر شما احترام میذارم، اما ...

این عکس هم تقدیم به شما
 

آذرتاش

عضو جدید
به پیرامونش نگریست ؛

هیچ چیز جز خودش ندید .

نخست فریاد برآورد :

من هستم!…

ناگاه هراسید ،

زیرا انسان می هراسد… هنگامی که تنهاست

…بریهادارانیاکا اوپانیشاد“
حتی اگر هم باور نکنیم، حوادث روزگار ما رو مجبور به باور میکنه.وخدا اونقدر اتفاقات مختلف پیش میاره تا این آزمون رو پشت سر بذاریم و به این باور برسیم که : یکی هست و هیچ نیست جز او/وحده لا الاه الا هو…
 

آذرتاش

عضو جدید
کانت در مقدمه کتاب معروف خود ،نقد عقل محض میگوید : عقل محض مثل کبوتری است که در آسمان ها پرواز میکند ،هوس میکند در اوج باشد ،غر میزند که خسته شدم کاش هوا نبود! غافل از اینکه اگر هوا نباشد پرواز ممکن نیست
این مثالیه که به اهمیت تجربه در فلسفه کانت برمیگرده و تشبیه هوا به تجربه و عقل به کبوتر
تجربه فضاست و عقل خواهان اوج ، از این فلسفه میشه به نحو احسن درس گرفت
“هیچ اوجی رو بی فضا و هوا نخوایم و هیچ تجربه ای رو بی هدف وسعت و اوج ندیم”.
و آخرین سخن من :
بحث داغ بود دیگران خواندن با اواز بلند و من فقط عبور کردم زیرا
باید عبور کرد
اینجا کویرهای زیادی به ریگ تشنه بودند و من با دلق آب هیچ مخاطبی نیافتم .

هر چه بیشتر بحث میکنم بیشتر به وجود خدا ایمان میآورم. و میبینم که بی خدایان هم بیشتر به تله می افتند. انها به داد خودشان برسند و خدا هم به داد من.
دکتر شریعتی:خدایا ! در تمامی عمر به ابتذال لحظه ای گرفتارم مکن که به موجوداتی برخورم که در تمامی عمر لحظه ای را در ترجیح عظمت و عصیان و رنج بر خوشبختی و ارامش و لذت اندکی تردید کرده اند…
خداحافظ
از نظر من این تاپیک به انتها رسید .
 
آخرین ویرایش:

د ا ن ش گ ا ه

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدید که پشت کامیون ها مینویسن که غجب صبری دارد خدا
واقعا عجب صبری دارد.توهین به قران؟شک به قران؟مقایسه آن با کتابهای علمی؟نعوذوبالله
خدایا ما را به راه راست هدایت کن
 

Sina4

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
من نرم افزار قرآن با قابلیت جستجو در آیات رو دارم . . . این اعداد نمیتونه درست باشه . . . برای نمونه ببینین :





لازم به ذکره که این نرم افزار 114 سوره ی قرآن داخلش هست و کاملا دقیقه . . .
برای شکر هم انواع و اقسام شاکرین و شاکرون و شکور و . . . رو نوشتم که مجموعا نزدیک به 90 تا پیدا شد . . .!

من کاری به اصل موضوع ندارم....
اما تعجب می کنم با این که ثابت شد اصل مطلب این تاپیک یه جورایی دروغه به بحث ادامه می دین...:que:
 

waffen

اخراجی موقت
چندتا پست اینجا هست که من دلم میخواد جوابشون رو بدم. البته لرد هلیش زحمت کشید و جوابشون رو داد.
فکر نمی کنم این بحث ها به جایی برسه. من از هزار و ششصد پستی که دارم شاید 1000 تاشون رو در این جور تاپیک ها زدم و در نهایت هم هیچ کدوم از اون تاپیک ها به نتیجه نرسیده اند.
مسئله ی اصلی این هست که دین داران سعی میکنند به استفاده از چیزهایی خدا رو ثابت کنند که ما اصلا قبولشون نداریم. برای مثال اگر خدا نیست پس چرا زمین دور خورشید می چرخه ؟ یا اگر خدا نیست پس زندگی ما بیهوده هست.
اینها منطقی هستند که از نظر بی خدایان اصلا معنی ندارند.
پایه ی فلسفی این دو اعتقاد با هم متفاوت هستند.
 

waffen

اخراجی موقت
این حرف شما کاملا درسته. هم در طول تاریخ و هم در عصر حاضر من این خصلت را در مسلمانان دیدم و قبول هم ندارم. کاری که پیامبر کرد با آنانی بود که دقیقآ زور میگفتند و مسلمانان را تهدید به مرگ میکردند. یک عده ای هم که میدانید آنقدر نادان بودند که دختر هایشان را زنده به گور میکردند. موقعیت پیامبر فرق میکرد. حالا هم بقول شما بر عکس شده و مسلمانها دارند به زور دینشان را به دنیا تحمیل میکنند و فرصت نمیدهند تا مردم خودشان نتیجه بگیرند. این خوب نیست. حتی مذاهب اسلامی هم دائمآ با همدیگر نزاع میکنند و تا پای کشتن همدیگر هم پیش میروند. اینرا هم قبول دارم.
حرف من این است که میگویم: آنها که بجای بحث و نقد فقط انکار میکنند , اجازه نمیدهند کار به درستی پیش برود و طرف مقابلشان را تحریک میکنند و هرج و مرج میشود. باید برای این رفتار چاره ای بیاندیشند. حرف دوم من هم اینست که هر کس که میگوید خدا نیست و یا قران را قبول ندارند باید منابعی را برای ما تعریف بکنند که ما بخوانیم و اعتقادمان را عوض کنیم. این منابع نمیتواند فکر یا عقل باشد چون ما با توسل به همین دو عامل مسلمان شده ایم و هم هستیم. کاری هم به ناقص بودن و یا غلط بودنش بقول شما نداریم. همینیم که هستیم. حالا اگر این راه ناثواب است راه منطقی که این راه را باطل کند را نشان بدهید تا در باره اش بیاندیشیم. که تا به حال هیچکس نتوانسته است این راه را به ما ثابت کند. همه راههای رد دین غیر قابل اثبات است. مگر اینکه شما هم بخواهید مثل ما با زور و تحقیر جلوی ما را بگیرید که در انصورت نتیجه همین میشود که هست. ما بدون خدا و بدون دین نمیتوانیم زندگی کنیم. انکارش هم نمیتوانیم بکنیم. یا برای ما دینی کامل تر از اسلام بیاورید و یا اینکه ما را راحتمان بگذارید. ما هم حق نداریم به شما زور بگوئیم و نباید هم با عقاید شما کاری داشته باشیم. هر کس هم زور گفت شما قبول نکنید.

مرسی دوست عزیز. خوشحالم که واقعیت رو در مورد گذشته ی دین قبول دارید.
در مورد بخش دوم گفته ی شما باید عرز کنم که این مسلم هست که نه من و نه هیچکس دیگه نمی تونه خدا رو رد بکنه و هیچکس هم نمی تونه اون رو اثبات بکنه. این یک اعتقاد هست. مسئله ای که هست و بیشتر بی خدایان و حتی خدا پرستانی که دارای دیدی صحیح و باز نسبت به مسائل هستند اون رو قبول دارند این هست که نمیشه علم رو به عنوان وسیله ای برای رد و یا اثبات خدا استفاده کرد. به هیچ وجه چنین چیزی امکان نداره. این کارها و حرف ها قبلا زده شده و هرگز هم به نتیجه ای نرسیده.
در فلسفه هم بحثی وجود داره که میگه حقیقت نسبی هست. بدین معنا که هیچ چیز صد در صد نیست. در نتیجه حتی با استفاده از فلسفه هم نمیشه وجود خدا رو اثبات کرد و یا برعکس. اون رو رد کرد.
من اگر هزار صفحه اینجا بنویسم و سعی کنم وجود نداشتن خدا رو اثبات کنم و سعی کنم که شما رو به بی دینی تحریک کنم در این کار موفق نخواهم بود. بی خدایی یا با خدایی نقطه ای هست که فقط خود فرد میتونه به اون برسه.

در ضمن از نظر من اگر خاخان ها و ملا ها و کشیش ها از دین بیرون کنیم و اون ها رو از اون کاخ ها شون بیرون کنیم و نزاریم اونها دین رو به عنوان راهی برای کسب درآمد استفاده کنند خیلی از این اجبار ها و کشتار ها به اسم خدا از بین خواهد رفت.
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
«آلبرت اينشتين» فيزيكدان بزرگ معاصر، در آخرين رساله‌ علمي خود با عنوان «دي اركلارونگ Die Erklarung» (به معناي بيانيه) كه در سال 1954 در آمريكا و به زبان آلماني نوشت، اسلام را بر تمامي اديان جهان ترجيح داده و آن را كامل‌ترين ومعقول‌ترين دين دانسته است.

اين رساله در حقيقت همان نامه‌نگاري محرمانه اينشتين با مرحوم آيت‌الله العظمي بروجردي است. اينشتين در اين رساله «نظريه نسبيت» خود را با آياتي از قرآن كريم و احاديثي از كتاب‌هاي شريف نهج البلاغه و بحارالانوار تطبيق داده و نوشته است كه هيچ جا در هيچ مذهبي چنين احاديث پر مغزي يافت نمي‌شود و تنها اين مذهب شيعه است كه احاديث پيشوايان آن نظريه ي پيچيده «نسبيت» را ارائه داده ولي اكثر دانشمندان آن را نفهميده‌اند.

يكي از اين حديث‌ها حديثي است كه علامه مجلسي در مورد معراج جسماني رسول اكرم (ص) نقل مي‌كند كه: «هنگام برخاستن از زمين، لباس يا پاي مبارك پيامبر به ظرف آبي مي‌خورد و آن ظرف واژگون مي‌شود. اما پس از اينكه پيامبر اكرم(ص) از معراج جسماني باز مي‌گردند مشاهده مي‌كنند كه پس از گذشت اين همه زمان، هنوز آب آن ظرف در حال ريختن روي زمين است».

اينشتين اين حديث را از گرانبهاترين بيانات علمي پيشوايان شيعه در زمينه «نسبيت زمان» دانسته و شرح فيزيكي مفصلي بر آن مي‌نويسد. اينشتين همچنين در اين رساله «معاد جسماني» را از راه فيزيكي اثبات مي‌كند. او فرمول رياضي معاد جسماني را عكس فرمول معروف «نسبيت ماده و انرژي» مي‌داند: E = M.C2 >> M = E /C2

يعني اگر حتي بدن ما تبديل به انرژي شده باشد دوباره مي‌تواند عينا به تبديل به ماده و زنده شود.

اينشتين در اين كتاب همواره از آيت الله بروجردي با احترام و به لفظ «بروجردي بزرگ» ياد كرده و از شادروان پروفسور حسابي نيز بارها با لفظ «حسابي عزيز» ياد كرده است.

اصل نسخه اين رساله اكنون به لحاظ مسايل امنيتي به صندوق امانات سري لندن (بخش امانات پروفسور ابراهيم مهدوي) سپرده شده و نگهداري مي‌شود.

اين رساله را پروفسورابراهيم مهدوي (مقيم لندن) ، با كمك يكي از اعضاء شركت اتومبيل‌سازي بنز و به بهاي 3 ميليون دلار از يك عتيقه‌فروش يهودي خريداري كرد.

دستخط اينشتين در تمامي صفحات اين كتابچه توسط خط‌ شناسي رايانه‌اي چك شده و تأييد گشته است.


انیشتین هم آخر سر فهمید ولی بعضی ها هیچوقت نمی فهمند.
شما خودتون رو هم گول می زنید. تحقیق کنید و با عقلی که همیشه می تونه خدا رو درک کنه ایمان بیارید نه با نگاه کردن به جامعه ی مسلمونی و آخوندهایی که هیچ کجاشون به اسلام نمیاد. اون امضات رو هم پاک کن جناب waffen. یه کم هم مطالعه کنی بد نیست.
 

waffen

اخراجی موقت
«آلبرت اينشتين» فيزيكدان بزرگ معاصر، در آخرين رساله‌ علمي خود با عنوان «دي اركلارونگ Die Erklarung» (به معناي بيانيه) كه در سال 1954 در آمريكا و به زبان آلماني نوشت، اسلام را بر تمامي اديان جهان ترجيح داده و آن را كامل‌ترين ومعقول‌ترين دين دانسته است.

اين رساله در حقيقت همان نامه‌نگاري محرمانه اينشتين با مرحوم آيت‌الله العظمي بروجردي است. اينشتين در اين رساله «نظريه نسبيت» خود را با آياتي از قرآن كريم و احاديثي از كتاب‌هاي شريف نهج البلاغه و بحارالانوار تطبيق داده و نوشته است كه هيچ جا در هيچ مذهبي چنين احاديث پر مغزي يافت نمي‌شود و تنها اين مذهب شيعه است كه احاديث پيشوايان آن نظريه ي پيچيده «نسبيت» را ارائه داده ولي اكثر دانشمندان آن را نفهميده‌اند.

يكي از اين حديث‌ها حديثي است كه علامه مجلسي در مورد معراج جسماني رسول اكرم (ص) نقل مي‌كند كه: «هنگام برخاستن از زمين، لباس يا پاي مبارك پيامبر به ظرف آبي مي‌خورد و آن ظرف واژگون مي‌شود. اما پس از اينكه پيامبر اكرم(ص) از معراج جسماني باز مي‌گردند مشاهده مي‌كنند كه پس از گذشت اين همه زمان، هنوز آب آن ظرف در حال ريختن روي زمين است».

اينشتين اين حديث را از گرانبهاترين بيانات علمي پيشوايان شيعه در زمينه «نسبيت زمان» دانسته و شرح فيزيكي مفصلي بر آن مي‌نويسد. اينشتين همچنين در اين رساله «معاد جسماني» را از راه فيزيكي اثبات مي‌كند. او فرمول رياضي معاد جسماني را عكس فرمول معروف «نسبيت ماده و انرژي» مي‌داند: E = M.C2 >> M = E /C2

يعني اگر حتي بدن ما تبديل به انرژي شده باشد دوباره مي‌تواند عينا به تبديل به ماده و زنده شود.

اينشتين در اين كتاب همواره از آيت الله بروجردي با احترام و به لفظ «بروجردي بزرگ» ياد كرده و از شادروان پروفسور حسابي نيز بارها با لفظ «حسابي عزيز» ياد كرده است.

اصل نسخه اين رساله اكنون به لحاظ مسايل امنيتي به صندوق امانات سري لندن (بخش امانات پروفسور ابراهيم مهدوي) سپرده شده و نگهداري مي‌شود.

اين رساله را پروفسورابراهيم مهدوي (مقيم لندن) ، با كمك يكي از اعضاء شركت اتومبيل‌سازي بنز و به بهاي 3 ميليون دلار از يك عتيقه‌فروش يهودي خريداري كرد.

دستخط اينشتين در تمامي صفحات اين كتابچه توسط خط‌ شناسي رايانه‌اي چك شده و تأييد گشته است.


انیشتین هم آخر سر فهمید ولی بعضی ها هیچوقت نمی فهمند.
شما خودتون رو هم گول می زنید. تحقیق کنید و با عقلی که همیشه می تونه خدا رو درک کنه ایمان بیارید نه با نگاه کردن به جامعه ی مسلمونی و آخوندهایی که هیچ کجاشون به اسلام نمیاد. اون امضات رو هم پاک کن جناب waffen. یه کم هم مطالعه کنی بد نیست.

من خیلی علاقه دارم که این کتاب رو بخونم. شما میشه بگی این کتاب رو از کجا آوردی و یه لینک بدی ما هم دانلود کنیم بخونیم ؟؟؟؟ یا حداقل منبع رو ذکر کن تا ما هم ببینیم.
شما هم به امضای من کاری نداشته باش. اینکه چه چیزی در امضام مینویسم به خودم مربوطه.
شما هم برای نوشتت منبع بیار لطفا.
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
Albert Einstein

[1879-1955] German born American threoretical physicist From a correspondence between Ensign Guy H. Raner and Albert Einstein in 1945 and 1949. Einstein responds to the accusation that he was converted by a Jesuit priest: "I have never talked to a Jesuit prest in my life. I am astonished by the audacity to tell such lies about me. From the viewpoint of a Jesuit priest I am, of course, and have always been an atheist." "I have repeatedly said that in my opinion the idea of a personal God is a childlike one.You may call me an agnostic, but I do not share the crusading spirit of the professional atheist whose fervor is mostly due to a painful act of liberation from religious indoctrination received in youth." Freethought Today, November 2004

"It was, of course, a lie what you read about my religious convictions, a lie which is being systematically repeated. I do not believe in a personal God and I have never denied this but have expressed it clearly. If something is in me which can be called religious then it is the unbounded admiration for the structure of the world so far as our science can reveal it." From a letter Einstein wrote in English, dated 24 March 1954. It is included in Albert Einstein: The

From a letter Einstein wrote in English, dated 24 March 1954. It is included in Albert Einstein: The Human Side, edited by Helen Dukas and Banesh Hoffman, published by Princeton University Press. Albert Einstein, Out of My Later Years (New York: Philosophical Library, 1950), p. 27.

"During the youthful period of mankind's spiritual evolution, human fantasy created gods in man's own image who, by the operations of their will were supposed to determine, or at any rate influence, the phenomenal world... The idea of God in the religions taught at present is a sublimation of that old conception of the gods. Its anthropomorphic character is shown, for instance, by the fact that men appeal to the Divine Being in prayers and plead for the fulfillment of their wishes... In their struggle for the ethical good, teachers of religion must have the stature to give up the doctrine of a personal God, that is, give up that source of fear and hope which in the past placed such vase power in the hands of priests." Albert Einstein, reported in Science, Philosophy and Religion: A Symposium, edited by L. Bryson and

"Thus I came...to a deep religiosity, which, however, reached an abrupt end at the age of 12. Through the reading of popular scientific books I soon reached a conviction that much in the stories of the Bible could not be true....Suspicion against every kind of authority grew out of this experience...an attitude which has never left me." The Quotable Einstein

"A man's ethical behavior should be based effectually on sympathy, education, and social ties; no religious basis is necessary. Man would indeed be in a poor way if he had to be restrained by fear of punishment and hope of reward after death."

."

بچه ها دوره ای نیست که با از یه بلاگ متن تخیلی گذاشتن بشه حقیقت رو کتمان کرد
آیت الله بروجردی تاحالا اسم آینشتاین رو شنیده؟؟؟؟ :biggrin::biggrin::biggrin:!!!
 

chairman

عضو جدید
دوستان عزيزي كه خدا رو انكار ميكنيد و نظريه ي تكوين رو پيش مي كشيد....
الان اكثر دانشمندا چه با خداهاشون و چه بي خداهاشون قبول دارند كه حدوداي ١٣ ميليارد سال پيش تمووم جرم جهان در يك نقطه به اندازه ي عدس متمركز بوده.....و بعد انفجار بزرگ رخ داده....
اون عدس از كجا اومده؟؟
ممنوون ميشم جواب بدين....احتمالا نوبل هم بگيرين......
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا