به برنامه پیش رومون؟
از بیرون سفارش بدهمامانم داره میره بیرون، ازم خواسته برای ناهار قرمه سبزی بزارم، دارم فکر میکنم اصلا جون ندارم از جام بلند بشم و کاری بکنم![]()
به اینکه دوران بارداری همیشه مسائل رو بزرگتر از چیزی که هست نشون میده.به اینکه هرچقدر به روزای آخر سال و لحظه ی تحویل سال نزدیک تر میشیم، بیشتر احساس تلخی و عذاب دارم انگار در و دیوار فشارم میدن
رفت سمت دود و دمبه دوست خوبمون آیدا جون، فکر میکنم خیلی وقته که پست نزاشته
امیدوارم حالش خوب باشه![]()
به اینکه:رفت سمت دود و دم
میگن از همون یه نخ سیگار شروع میشه
شوخی بود انشالله هرجا هست شاد باشه![]()
خب اگه بره هم چه ایرادی داره؟رفت سمت دود و دم
میگن از همون یه نخ سیگار شروع میشه
شوخی بود انشالله هرجا هست شاد باشه![]()
پر از ایرادهخب اگه بره هم چه ایرادی داره؟
آدم یه بار زندگی می کنه
چه گویم که نا گفتنم بهتر است..به اینکه دوران بارداری همیشه مسائل رو بزرگتر از چیزی که هست نشون میده.
هیچ اهمیتی به هیچ موضوع تلخی نده. بعدا وقت زیاد داری برای فکر کردن بهشون.
بيخود نيست بهشت زير پاي مادر هستداشتم به دوران سه تا بارداری هایی که گذروندم فکر میکردم، سر اولی که دوقلو بودن تا 24 هفته همراهیم کردن و بعد تنهام گذاشتن، من پر از استرس بودم، برای همه چیز غصه میخورم و نگران بودم، وقتی از دستشون دادم فهمیدم هیچ مشکلی ارزش اینو نداشت که من براش نگران باشم، شاید اگر من اینهمه اضطراب نداشتم اون دوتا به دنیا میومدن.
سر بارداری دوم که پسرم به دنیا اومد، من بی خیال ترین آدم دنیا بودم، الان داشتم به چالش های اون نه ماه فکر میکردم که چقدر اتفاقات عجیب، سنگین و سخت رو گذروندم، مثلا یکیش فروش خونه مون و خرید خونه جدید و تعمیرات داخلش و اسباب کشی، تعویض خونه باعث شده بود که از نظر مالی هم صفر بشیم. من توی هیچ مسئله ای خودم رو دخالت ندادم، یادمه برای همسرم و پدر و مادر خودم و پدر و مادر همسرم تقسیم وظایف کرده بودم و گفتم من فقط نظارت میکنم، بقیه ی کارها با شما و واقعا من هیچ استرسی به خودم راه ندادم و موفق هم شدم.
سر بارداری سوم که همین تابستون گذشته بود، من واقعا میخواستم جبران دوتا بارداری قبلی رو بکنم، هم نمیخواستم استرس داشته باشم و هم میخواستم هرکاری که سر بارداری پسرم بخاطر مسائل مالی نمیتونستم داشته باشم رو انجام بدم و حسابی خوش بگذرونم تا این نه ماه تموم بشه، ولی اینم توی ده هفته تنهام گذاشت. اگه همراهم مونده بود، دیگه همین روزها باید به دنیا میومد.
راستش من حسرت زیادی توی این زمینه دارم، برای همین اصلا دلم نمیخواد هیچ خانوم بارداری به خودش سخت بگیره و تجربه های تلخی که من گذروندم رو تجربه کنه.
چیکار کنم ؟به اینکه پریسا نخند
بیا کمک![]()
بیا پیویصبر کن یه عکس بگیرم از مانیتور
بلدی دیگه؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
:•:•:•: فکر کن همین الان زنگ در خونتون رو بزنن ... :•:•:•: | زنگ تفريح | 129 | |
![]() |
همین الان دلتون چی میخواد ؟ | زنگ تفريح | 1268 | |
![]() |
همین الان چکار میکنید ؟! | زنگ تفريح | 2028 | |
P | همین الان دلتون واسه کدوم دوست هم باشگاهی تنگ شده؟؟ | زنگ تفريح | 231 | |
![]() |
همین الان دوست داشتی کنار چه کسی بودی؟ | زنگ تفريح | 252 |