بسیاری از رفقای هدایت از جمله علوی و عبدالحسین نوشین به حزب توده پیوسته بودند و در مجموع نشست و برخاست وی با تودهایها بیشتر شده بود و حتی مقالاتی در روزنامهٔ مردم که ارگان حزب توده بود با نام مستعار به چاپ رساند. لیکن علیرغم اصرار سردمداران حزب هرگز به حزب توده نپیوست.
پس از پایان جنگ و پیشآمدن مسائل آذربایجان هدایت از تودهایها هم سرخورده شد و بیش از پیش به شرایط بدبین شد.بدبینی او به شرایط در نامههایی که به جمالزاده و شهیدنورایی نوشتهاست، دیده میشود.......
دکتر شریعتی دردهدایت راناشی ازرفاه ودردبی دردی میداندو بی اعتقادی و اوارگی اورامحصول همین وابستگی طبقاتی به بورژوازی واشراف معرفی می کند:«اصولآهرطبقه ای دردهای خاص خودرادارد.مثلآطبقه بورژوازی _ ایران که ازاشراف قدیمی ایران هستندرانگاه کنیم.صادق هدایت یکی ازانهاست،که ازاشراف قدیمی وملاکین وخوانین بودندکه بعدتبدیل به«بورژوا»شدند. اشرافیت که تبدیل به بورژوازی می شودیک عکس العمل روانی خاص پیدامی کند.ازنظریک جامعه شناس وروانشناس اجتماعی تمام تلخ اندیشیها وحساسیتهادرروح صادق هدایت زاییده روانشناسی طبقاتی وی می باشد.این رنجها وغمها،رنج بی دردی ومرفهی است.امروزیک اموزگاریادانش اموزویاهرکس که وضع مرفهی دارد،دچاردردهای صادق هدایتی می شود...وطبقه اشراف ایران درگذشته دارای دردها ونیازهای موهوم روحی ومعنوی خاص خودبوده است.درگذشته این اشرافیت برای تشفی ان دردها ونیازهای موهوم به دنبال تصوف می رفت
...اما نسل دوم همین اشرافیت گذشته(بورژوازی امروز)دیگر نمی تواند به تصوف به عنوان یک داروتکیه کند،لذا اواره وبی پناه وبی اعتقادشده است.صادق هدایت خودنمونه خوبی است،چرا که هرروزمذهب عوض می کند،او اول مذهب کافکا را می گیرد،بعدگیاهخواری...»(1)
دکترشریعتی سپس به دلایل یأس ودلهره های فلسفی هدایت اشاره می کندو می افزاید:«...دلهره های فلسفی هدایت هم ناشی ازرفاه است.رفاه یک پوچی است...زندگی اش هدف ومعنی ندارد.کسی که رفاه دارد،برخوردارازواقعیتی است که خوددرانجام ان واقعیت هیچ سهمی ندارد.دیگری کار می کندواومی خورد،که این یک رابطه منطقی نیست.بنابراین رفاهی که داردپوچ است...»(2)
.
.
.
دکتر شریعتی در کتاب « تاریخ تمدن » می گوید: « دلهره فلسفی هدایت ناشی از رفاه است. رفاه یک پوچی است. پوچی معنا ندارد. زندگی اش هدف و معنی ندارد. کسی که رفاه دارد برخوردار از واقعیتی است که خود در انجام آن سهمی ندارد.......کار کردن است که انسان را می سازد. بنابراین { کسی که کار نکند و سختی نکشد } واقعیت اجتماعی را لمس نمی کند......صادق هدایت نمونه انسانی است که واقعیت برایش پوچ است و هیچ. بنابراین در جستجوی گمشده ای است که خلاء وجودیش را پر کند و عبث بودن خودش را معنی بدهد............{ نهایتا هدایت} به آخرین نقطه تفکرش می رسد و می بیند آن خلاء را با هیچ چیز نمی تواند پر کند.....» صص 91-94
منبع:
اشخاص دراثاردکترشریعتی،چاپ اول،انتشارات فردوسی.
.
.
.
استاداحمدفردید هدایت را بی ارتباط بامردم و«صوفی فرنگی»می نامد:«...من یکبار درجایی لفظصوفی فرنگی رادرباره صادق هدایت اطلاق کرده ام.صوفی فرنگی همان کسانی هستندکه درجهان امروزازعرفان وتصوف غرب وادبیات پوچ وتاترپوچ وازاینجورحرفها،سخن می گویند.بازگشت همه این صوفی فرنگی به این امراست وان اخرین مرحله نهائی فراراز«حق»به سوی «انانیت»اعم ازانانیت جمعی یا فردی...»
احسان طبری هم هدایت رابدینگونه معرفی می کند:«...نیست انگاری(نیهلیسم)ولذت گرایی
(هدویسم)وبدبینی(پی میسم)ولامذهبی(اته ئیسم)وملی گرایی گذشته پرست دراثارهدایت به چشم می خورد...هدایت زندگی رابازی پوچ ومسخره طبیعت می داندکه مرگ بران مرجح است ومردم را به قول خودش دراین«تله خربگیری»مشغول دلغکی ورذالت وپستی می بیندوازانها متنفراست وازخودنیزبیزاراست.لذا راه مرگ رامی پیماید،اوستایشگرمرگ است...»
منابع:فردید ،احمد، روزنامه رستاخیز ، 11/8/1355 ،ص 19.
در قبال بولهوسی.......اول از همه معنای این کلمه رو باید تبیین کنیم......صرفا اون دید شما نیست.....با اینکه با پیشینه ای که برخی دوستانش گفته اند و برخی مطالبی که نوشته کم عین واقعیت نیست.........
این حرف هم سخن من نبود........سخن استاد مطهری بود ......در همون پست هم فکر میکنم نوشتم!
استاد شهيد مطهري در كتاب «عدل الهى»صفحه 161 دربارة خودكشي صادق هدايت مينويسد: صادق هدايت چرا خودكشي كرد؟ يكي از علل خودكشي او اين بود كه اشراف زاده بود او پول توجيبي بيش از حد كفايت داشت، اما فكر صحيح و منظم نداشت. او از موهبت ايمان بيبهره بود، جهان را مانند خود بوالهوس و گزافهكار و ابله ميدانست. از آن نوع لذتهايي كه او با آنها آشنا بود، ديگر چيزي باقي نمانده بود كه هستي و زندگي ارزش انتظار آنها را داشته باشد. او ديگر نتوانست از جهان لذت ببرد.
البته من درهمه نظرات با نظر دکتر شریعتی موافقم و تا حدودی خود هدایت رو مقصر وضعیتش نمیدانم......به هر حال حکومت رضا خان بوده و تبلیغ شبه مدرنیسم
شاید اگر هدایت هم زنده بود خودش جواب اینهارو میداد...
من در هر حال فکر میکنم که هدایت بیشتر از هر کسی پوچ بودن دنیا رو فهمید..
خیلی ها تو دنیا هستن که بی دینن و هیشکیو نمیپرستن و در نهایت هم به این پوچی ای که هدایت رسید نرسیدن..نه به خدا اعتقاد دارن نه به هیچی..ولی دارن همینجوری زندگی میکنن...
اونا هم باید خودکشی کنن..چرا اینکارو نمیکنن؟