یه استاد خانوم زیبا داشتیم.. یه روز کلاس داشتیم باهاش ..کلاسمون تو سمعی بصری بود آخه بچه ها کنفرانس داشتن...یه 10 مین دیر رسیدم رفتم داخل دیدم کنفرانس هنوز شروع نشده استادم ردیف جلو نیس..بلند گفتم : این جیگر طلا خودش هنوز نیومده..
دیدم کلاس ساکت شد یه دفعه استادمون از عقب کلاس بلند شد... بدبخت خندش گرفته بود باخنده گفت: خوش اومدین آقای فلانی...کلاس که ترکید از خنده منم قرمز رفتم بشینم دیدم فقط کنار خانوم جا خالی بود...شانس که نداشتیم
چه باحالللللللللللللللللللللللالهیییییییییییییی................یه بار یه معلم خیلی مذهبی داشتیم دماغش مثل ریل قطار بود....ازش توی دفتر کاریکاتور می کشیدیم.....دفتره افتاد دستش!! بهش گفتم: اقا لای دفتر عکس نا محرم هست نبینینش......بنده خدا رفته بود داده بود زنش ببینه...زنشم نامردی نکرد اومد یه قشقرقی تو مدرسه به پا کرد
چه باحاللللللللللللللللللللللل![]()
بدبختتتتتتتتتا اخرش هم دفترو نگاه نکرد.....ترسیده بود تیری از نگاه نا محرم به قلبش فرو بره :دی
والا دخترای تالار مثله اینکه همه اشتباهی رفتن تو بغل یکی، نمیدونم من چرا انقدر کم سعادت بودم ، هیشکی اشتباهی نیومده بغلم
یه سوتی از دادشم بگم...
یه روز داداشم داشت مکس پین بازی میکرد ...یدفه تو بازی ادما ریختن تو. اتاق تا مکس پینو بکشن...
داداشم اینقدهول شده بود رفت زیر میز کامپیوتر قایم شد...
یک روز هم خواهر من داشت بازی سونیک را با پلی استیشن بازی میکرد دیدی که چقدر مهیج و سریعه تا رسید به یک پل که باید از زیرش گذر میکرد سرش را خم کرد
![]()
موقع چایی خوردن تو خوابگاه عادت داشتیم چایی که میخوردیم تفاله هاشو از پنجره میریختیم تو خیابون...
یه شب موقع ریختن چایی از کتری(به قوری اعتقادی نداشتیم)بچه ها شو خی می کردن و این کتریه سه چار تا تکون اساسی خورد و لیوانا نصفش پر تفاله شد.چایی رو که خوردیم طبق عادت ته مونده چایی رو تو همون حالت نشسته میپاشیدیم بیرون...پا شدم لیوانا رو بذارم لب تاقچه که چشتون روز بد نبینه...تفاله ها ریخته بود رو پیر هن سرپرست خوابگاه و داشت خودشو تمیز میکرد
مام پریدیم برقا رو خاموش کردیم ...درم قفل که اره مثلا ما خابیم...بنده خدا به روی خودشم نیورد
یه بار با داداشمو دوستاش رفته بودیم بیرون بعد یکی از دوستاش داشت یه خاطره ای تعریف میکرد گفت من یه روز تو ماه رمضون واس اولین بار میخواستم روزه بگیرم از بدشانسی منم اون سال ماه رمضون افتاده بود به ماه محرم.....دیگه از تشنگی مزدم همینجوری هم داشتم پشت دسته میرفتم....
من یکم وایستادم نگاش کردم داداشم چپ چپ نگام کرد که اینجوری بش زل نزنم اما نمیشد......خلاصه گفت چرا اینجوری نگاش میکنی...
دیگه نتونستم جلو خندمو بگیرم...گفتم تو دهات اینا دوتا ماه قمری به هم افتاده...یهو همه زدن زیر خنده...اون پسره هم انقد پررو اصن خجالت نکشید بلندتر از ما میخندید![]()
بدبختتتتتتتت![]()
این استاد ماکه خداییش باحال بود از اون قضیه به بعد با ما طبیعی شده بود میومد میشست با هم صحبت میکردیم از در و دیوار![]()
.يه بار اومدم چای بریزم .......در قوری رو اول بر داشتم که ببینم رنگ و روش چه طوریه.......همینجور که درش رو با دست راست گرفته بودم خود قوری رو با دست چپ بر داشتم......وای وای خیلی قوری داغ بود....خیلی.....از بس سوخته بودم قوری رو تو دستم نگه داشتمو درشو انداختم زمین .......نمی دونم واقعا مغزم اون موقع چش شده بود
عزیزم دلیلش استرسهيه بار اومدم چای بریزم .......در قوری رو اول بر داشتم که ببینم رنگ و روش چه طوریه.......همینجور که درش رو با دست راست گرفته بودم خود قوری رو با دست چپ بر داشتم......وای وای خیلی قوری داغ بود....خیلی.....از بس سوخته بودم قوری رو تو دستم نگه داشتمو درشو انداختم زمین .......نمی دونم واقعا مغزم اون موقع چش شده بود
.
.
.آخی ... دستت خیلی سوخت ....!!!!!
.
.
.
عزیزم دلیلش استرسه
اینقدر میزان استرست بالاست که حافظه کوتاه مدت مغزت همیشه پره
لپ لپی که خیلی وفاداره ...اصلا به کسی نگا نمیکنه![]()
...................... با لپ لپی یا تو؟؟؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
بسلامتی هر کی تاپیکو میخونه | زنگ تفريح | 1 | |
Д | هر کی اسپم انگلیسی بلده بیاد کل کل کنه.................... | زنگ تفريح | 4 | |
![]() |
هر کی دلش تنگه بیاد...!!! | زنگ تفريح | 42 | |
![]() |
هر کی دلش تنگه بیاد...!!! | زنگ تفريح | 1 | |
![]() |
هر کی آخر پست بده برندس!!!! | زنگ تفريح | 7 |