هر کی سوتی داده تعریف کنه!

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
دختر خالم تعریف میکرد میگفت دوستش میرفته تعلیم رانندگی موقع دنده عقب که شده برگشته از شیشه عقب چک کنه چطوری داره میره ...دیده دستش خورده به یه چیز پشمالو....نگاه کرده دیده بجای اینکه دست راستشو بندازه پشت صندلی انداخته دور گردن اقای مربی!!!
 

mrp69

عضو جدید
از مدرسه گفتید.منم یه سوتی یادم اومد.

یادمه کلاس اول - دوم راهنمایی بودم.آخر ماه رمضان و چهارشنبه بود.مشخص نبود که فردا عید فطره یا جمعه. تا آخر شب چشم به تلویزیون دوختیم ولی چیزی نگفت.خلاصه با غم و ناراحتی رفتم خوابیدم. صبح بیدار شدم دیدم ای وای مدرسه ام دیر شده و هیچکی هم خونه نیست.سریع لباس پوشیدم زدم بیرون.دیدم در مدرسه رو بستن.شروع کردم به در زدن.دیدم کسی درو باز نمیکنه. ناراحت از اینکه همه سر کلاسن و ترس از تنبیه اشک تو چشام جمع کرده بود.شروع کردم با دست و پا کوبیدن به در. یه مسجد رو به روی در مدرسه مون بود.نگام به اونجا افتاد دیدم چند نفر وایسادن جلوی مسجد و دارن بهم میخندن. یکیشون اومد جلو بهم گفت کوچولو امروز عید فطره مدرسه تعطیله.برو خونه بگیر بخواب.:biggrin: فهمیدم مامانم صبح فهمیده امروز عیده. بیدارم نکرده که بخوابم.
اون لحظه نمیدونستم از تعطیلی مدرسه خوشحال باشم یا از ضایع شدنم ناراحت.:D:redface:
 

mehrshad53

اخراجی موقت
سال 67 بود و من سوم راهنمایی...
سر نماز اجباری! توی حیاط مدرسه بودیم که زیر چشمی دیدم اقای فروتن معلم قرانمون داره نزدیکمون میشه...
منم که شاگرد اول مدرسه بودم و اقای فروتنم کلی تحویلم میگرفت و قبولم داشت،شروع کردم با مخارج غلیظ ص و ع و ظ و اینا به نماز خوندن و صدام را هم بلند کردم....
اونم نامردی نکرد بلند بلند گفت " احسنت،احسنت...."
چنان ح را غلیظ تلفظ کرد که من یه دفعه وسط نماز از خنده منفجر شدم و کلی ابروم پیشش رفت:redface:
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال 67 بود و من سوم راهنمایی...
سر نماز اجباری! توی حیاط مدرسه بودیم که زیر چشمی دیدم اقای فروتن معلم قرانمون داره نزدیکمون میشه...
منم که شاگرد اول مدرسه بودم و اقای فروتنم کلی تحویلم میگرفت و قبولم داشت،شروع کردم با مخارج غلیظ ص و ع و ظ و اینا به نماز خوندن و صدام را هم بلند کردم....
اونم نامردی نکرد بلند بلند گفت " احسنت،احسنت...."
چنان ح را غلیظ تلفظ کرد که من یه دفعه وسط نماز از خنده منفجر شدم و کلی ابروم پیشش رفت:redface:
اخی طفلی اتفاقا منم چند تا خاطره از نماز و ینا دارم:
یه سری خواهرم داشت نماز میخوند نم داشتم کنارش تکلیفامو انجام میدادم (هنو دبیرستانی بودم) یهو دیدم وسط نماز شیرجه زد رو خودکارم گفت: اه ...چرا اینقد خودکارتو کهنه کردی؟(ازون خودکار عطریا ...یادتونه؟)
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه بار دیگه ام دختر خالم تعریف میکرد میگفت: داداشش دنبال شلوار راحتیش میگشته هی دادو بیداد میکرده اینم داشته نماز میخونده نمیتونسته کاری کنه اخر سر اعصابش خورد شده گفته:اه خفه شو دیگه تو کشو دومه....(شرمنده اون فحش داده من که ندادم)!!
 

waffen

اخراجی موقت
من یه بار داشتم تو حیات مدرسه وضو میگرفتم برای نماز اجباری که یه دفعه مدیرمون من و زیر مشت و لگد گرفت و بعدشم گفت خودت و مسخره میکنی یا خدا رو ؟؟ خلاصه من نمی دونم چرا اینطوری کرد چو من داشتم مثل بقیه وضو میگرفتم. ولی خوب این خنده دار ترین خاطره ی زندگیم شده چون از اون موقع تا حالا دارم به احمق هایی مثل اون می خندم.

خنده دار نبود ... نه ؟
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهم اینه که بلدی تایپ کنی مهم نیست چی باشه افرین پسر گلم خسته ششدی نه؟
شایدم دختر مطمئن نیستم!
 

YuMi

اخراجی موقت
من یه بار داشتم تو حیات مدرسه وضو میگرفتم برای نماز اجباری که یه دفعه مدیرمون من و زیر مشت و لگد گرفت و بعدشم گفت خودت و مسخره میکنی یا خدا رو ؟؟ خلاصه من نمی دونم چرا اینطوری کرد چو من داشتم مثل بقیه وضو میگرفتم. ولی خوب این خنده دار ترین خاطره ی زندگیم شده چون از اون موقع تا حالا دارم به احمق هایی مثل اون می خندم.

خنده دار نبود ... نه ؟
گریه دار بود...
 

!ala

عضو جدید
کاربر ممتاز
اخی طفلی اتفاقا منم چند تا خاطره از نماز و ینا دارم:
یه سری خواهرم داشت نماز میخوند نم داشتم کنارش تکلیفامو انجام میدادم (هنو دبیرستانی بودم) یهو دیدم وسط نماز شیرجه زد رو خودکارم گفت: اه ...چرا اینقد خودکارتو کهنه کردی؟(ازون خودکار عطریا ...یادتونه؟)


یه چیزی یادم اومد

دختر خالم داشت نماز میخوند من داشتم نیگاش میکردم دیدم داره هی این پا و اون پا میکنه فهمیدم دستشویی داره خندم گرفته بود، اونم داشت منو نیگاه میکرد که دارم میخند

آروم بهش گفتم چته؟

اونم داشت حمدو سوره میخوند آروم گفت جیش دارم :surprised:

بعد من زدم زیره خنده اونم نمازشو شکست کلی با هم خندیدیم....
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه چیزی یادم اومد

دختر خالم داشت نماز میخوند من داشتم نیگاش میکردم دیدم داره هی این پا و اون پا میکنه فهمیدم دستشویی داره خندم گرفته بود، اونم داشت منو نیگاه میکرد که دارم میخند

آروم بهش گفتم چته؟

اونم داشت حمدو سوره میخوند آروم گفت جیش دارم :surprised:

بعد من زدم زیره خنده اونم نمازشو شکست کلی با هم خندیدیم....
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییی قش کردم خدا بگم چیکارت نکنه واقعااااااااا باحال بود ایول:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
 

farda1369

عضو جدید
سلام

سلام

فعلا سوتی جالبی یادم نمیاد اما سوتی هایی رو که خوندم خیلی باحال بود.;)
 

YuMi

اخراجی موقت
تو مدرسه یه ناظم داشتیم فامیلیش تصویری بود
بچه ها مسخره بازی در میوردن هی میگفتن صوتی تصویری و اینا

یه بار خواستم صداش کنم اینقدر صوتی و تصویری گفته بودیم فامیلیش یادم رفته بود جدی
نمیدونستم صوتی بود یا تصویری:(

گفتم آقا صوتی:D
اینجوری شد:surprised::mad:
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه سری بابام داشت تو خونه یه چیزیو تعمیر میکرد هی داد میزد یکی :یکی یه انبر دست بیاااااره.. هی هیشکی اعتنا نمی کرد یهو عصبانی شد رفت تو اشپزخونه دید داداشم وایساده داره نگاش میکنه بابام داد زد گفت:من دارم اونجا خودمو پاره میکنم تو اینجا وایسادی با شرت؟؟؟؟(محض اطلاع داداشم تو خونه با شلوارک میگرده)!!!
 

waffen

اخراجی موقت
منم یکی یادم اومد ولی اینم خیلی ناجوره. هر وقت یادم میاد ناراحت میشم.
بابا بزرگم به دیار باقی شتافت و براش مراسم گرفتیم . خانوم ها تو یه مسجدی بودند و برای آقایون هم تو خونه.
من و پسر خالم و پسر داییم هم مامور آوردن چایی و قهوه و از این چیزا بودیم.
پسر داییم ییووو نتیجه گرفت مه باید بره دستشویی (خیلی ببخشید) خلاصه من و پسر خالم هم رفتیم نشستیم رو صندلی پیش بقیه. یهووووو صدای شیر آب و از این چیزا بلند شد و پسر خالم بلند بلند به من گفت نیگاه چه آبی مصرف میکنه. منم یهووووووو زدم زیر خنده هر کاری هم کردم نتونستم جلوی خودم و بگیرم. خلاصه خیلی بی ادبانه و زشت بود. ولی همش تقصیر پسر خالم بود دیگه.
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم یکی یادم اومد ولی اینم خیلی ناجوره. هر وقت یادم میاد ناراحت میشم.
بابا بزرگم به دیار باقی شتافت و براش مراسم گرفتیم . خانوم ها تو یه مسجدی بودند و برای آقایون هم تو خونه.
من و پسر خالم و پسر داییم هم مامور آوردن چایی و قهوه و از این چیزا بودیم.
پسر داییم ییووو نتیجه گرفت مه باید بره دستشویی (خیلی ببخشید) خلاصه من و پسر خالم هم رفتیم نشستیم رو صندلی پیش بقیه. یهووووو صدای شیر آب و از این چیزا بلند شد و پسر خالم بلند بلند به من گفت نیگاه چه آبی مصرف میکنه. منم یهووووووو زدم زیر خنده هر کاری هم کردم نتونستم جلوی خودم و بگیرم. خلاصه خیلی بی ادبانه و زشت بود. ولی همش تقصیر پسر خالم بود دیگه.
ای گفتی ای گفتی یه سری مامانم میگه با خالم رفته بودن از این دسشویی های تو جاده همینکه میشیننن یهو یکیشون از خودش یه صدا در وکنه (اشاره نمیکنم کدوم گناه دارن اخه)یهو اون یکی نیم متر از جا میپره میگه eyyyyyyyyyyy:D
 

!ala

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم یکی یادم اومد ولی اینم خیلی ناجوره. هر وقت یادم میاد ناراحت میشم.
بابا بزرگم به دیار باقی شتافت و براش مراسم گرفتیم . خانوم ها تو یه مسجدی بودند و برای آقایون هم تو خونه.
من و پسر خالم و پسر داییم هم مامور آوردن چایی و قهوه و از این چیزا بودیم.
پسر داییم ییووو نتیجه گرفت مه باید بره دستشویی (خیلی ببخشید) خلاصه من و پسر خالم هم رفتیم نشستیم رو صندلی پیش بقیه. یهووووو صدای شیر آب و از این چیزا بلند شد و پسر خالم بلند بلند به من گفت نیگاه چه آبی مصرف میکنه. منم یهووووووو زدم زیر خنده هر کاری هم کردم نتونستم جلوی خودم و بگیرم. خلاصه خیلی بی ادبانه و زشت بود. ولی همش تقصیر پسر خالم بود دیگه.


منم مامان بزرگم یکم مرده بود بعد تو مجلسه ختمش یکی از دوستای قدیمیم اومده بود بخاطره من

من و میگی از خوشحالی که دوست قدیمی و دیدم نیشم اینجوری شد :D

بعد دوستم اومد جلو با بغض ها گفت عزیزم بهت تسلیت میگم :cry:

منم گفتم چیو تسلیت میگی؟ :surprised: یهو فهمیدم تو چه محیطی بودم...
 

waffen

اخراجی موقت
ای گفتی ای گفتی یه سری مامانم میگه با خالم رفته بودن از این دسشویی های تو جاده همینکه میشیننن یهو یکیشون از خودش یه صدا در وکنه (اشاره نمیکنم کدوم گناه دارن اخه)یهو اون یکی نیم متر از جا میپره میگه eyyyyyyyyyyy:D
منم یه بار اینطوری شدم.
البته من اونی نبودم که پرید هواااا:(

خلاصه ما که اینجا داریم آبروی خودمون رو میبریم دیگه.
 

vahid2007

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم یکی یادم اومد ولی اینم خیلی ناجوره. هر وقت یادم میاد ناراحت میشم.
بابا بزرگم به دیار باقی شتافت و براش مراسم گرفتیم . خانوم ها تو یه مسجدی بودند و برای آقایون هم تو خونه.
من و پسر خالم و پسر داییم هم مامور آوردن چایی و قهوه و از این چیزا بودیم.
پسر داییم ییووو نتیجه گرفت مه باید بره دستشویی (خیلی ببخشید) خلاصه من و پسر خالم هم رفتیم نشستیم رو صندلی پیش بقیه. یهووووو صدای شیر آب و از این چیزا بلند شد و پسر خالم بلند بلند به من گفت نیگاه چه آبی مصرف میکنه. منم یهووووووو زدم زیر خنده هر کاری هم کردم نتونستم جلوی خودم و بگیرم. خلاصه خیلی بی ادبانه و زشت بود. ولی همش تقصیر پسر خالم بود دیگه.
پسر خاله خسیسی داری نه
 

YuMi

اخراجی موقت
یه پیر مرده اومده بود مغازه چند تا کاغذ دستش بود یه سی دی هم بود که فایل تایپ شده همون کاغذا بود

گفت
بهم گفتن اینو با ایمیل بفرستم فلان جا

گرفتم ازش ایمیل کردم گفتم فرستادم

گفت یعنی رفت پیش اونا الان؟
گفتم آره

گفت ااااااا چه سریع.....علم چقدر پیشرفت کرده
پس بیا این کاغذهاشو هم بفرست براشون :eek:
 

waffen

اخراجی موقت
منم مامان بزرگم یکم مرده بود بعد تو مجلسه ختمش یکی از دوستای قدیمیم اومده بود بخاطره من

من و میگی از خوشحالی که دوست قدیمی و دیدم نیشم اینجوری شد :D

بعد دوستم اومد جلو با بغض ها گفت عزیزم بهت تسلیت میگم :cry:

منم گفتم چیو تسلیت میگی؟ :surprised: یهو فهمیدم تو چه محیطی بودم...
:w15::w15::w15::w15:
شما که از منم بدتری.
 

vahid2007

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه روز رفیقم اومد مغازمون تلفن بزنه شماررو گرفت بعد گفت چرا تلفنت صداش انقدر ضعیفه نگاه کردم دیدم گوشیو چپه گذاشته رو گوشش
 

manelee

عضو جدید
1- شما با پاپوشه عروسكي (به شكل خوك صورتي رنگ) محله كارتون رفتين؟
خب عزيزان من رفتم
2- در ايام جواني تلفن زدم كه با عزيزي قرار بزارم خوب كه قرار مدارو گذاشتم . گفت باشه باباجان ميگم به موقع سر قرار بياد(پدرشون بودند ايشون)
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه سری رفته بودیم خونه یکی از فامیلا نشسته بودیم تو حیاط دیدیم از حیاط همسایه بغلی یه بچه هه داره جیغ میزنه میگه:بابا بیشعور مگه هزار بار نگفتم منم با خودت ببری؟؟!!1!(سوتی نبید سرنوشت یک پدر معصوم بید)
 

waffen

اخراجی موقت
یه بار با برادرم رفته بودیم پیش یکی از کارگردان های معروف ایرانی (اسمش رو نگم بهتره) که تازه هم از فرانسه اومده بودند. ایشون خیلی هم مهربون هستند.
این در حین احوال پرسی و از این چیزا این آقا گفتند که خیلی تعریف من رو شنیدند. منم نمی دونستم چی بگم گفتم منم همینطور. حالا من کی بودم اون کی بود. خلاصه من خیلی از این حرف خودم خجالت کشیدم و کلا حول شدم.
بعد وقتی داشتیم میرفتیم ایشون یه کادو به من دادند که از فرانسه آورده بودند. کادو رو به من دادند و گفتند قابل شما رو نداره منمم حول شدم گفتم خواهش میکنم خودتون قابل ندارید.
 

Similar threads

بالا