نامه هایی برای بابا لنگ دراز...

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز



شنبه

میخواهید بدانید چه شکلی هستم؟بفرمایید این عکس سه نفری ماست که لئونورا گرفته.آن که بور است و دارد میخندد سالی است،آن که قدبلند و با فیس و افاده است جولیاست و آن کوچولویی هم که باد موهایش را توی صورتش ریخته جودی است.البته خودش حیلی خوشگلتر از این عکس است،اما آفتاب توی چشم هایش افتاده.


استون گیت
ووستر،ماساچوست

21دسامبر
بابا لنگ دراز عزیز

میخواستم این نامه را قبلا بنویسم و بابت چک کریسمس از شما تشکر کنم.ولی زندگی در خانه ی سالی این ها خیلی سرگرم کننده و جالب است،طوری که انگار دو دقیقه وقت پیدا نمیکنم پشت میز بنشینم و بنویسم.
من یک لباس تازه خریدم.این لباس را لازم نداشتم فقط دلم میخواست بخرم.هدیه ی کریسمس امسال مرا بابا لنگ دراز فرستاده.خانواده ام فقط سلام رسانده اند.
الان پیش سالی دارم بهترین تعطبلات زندگی ام را میگذرانم.آنها در خانه ی آجری قدیمی و بزرگی زندگی میکنند باپرچین سفیدی که از خیابان جدا شده است..؛درست عین همان خانه ای است که از پرورشگاه جان گریر با کنجکاوی به آنها نگاه میکردم و از خودم میپرسیدم داخلشان چه جوری است.آن موقع اصلا امید نداشتم که چنین خانه ای را به چشم خود ببینم.ولی حالا دارم میبینم!
همه چیز مثل خانه ی خود آدم بسیار راحت و آرامش دهنده است و من از این اتاق به آن اتاق میروم و محسور اسباب اثاثیه ی خانه میشوم.
خانه برای رشد و بزرگ شدن بچه ها از هر جهت کامل است.کنج های تاریکش برای قایم باشک بازی،شومینه هایش برای درست کردن پف فیل و زیر شیروانی اش برای بازی و شیطنت در روزهای بارانی و نرده های لیزش برای سرسره بازی عالی است.آشپزخانه ی منزل بزرگ و آفتاب گیر است و آشپز عالی،خنده رو و چاق و چله شان سیزده سال است که پیش این خانواده است و همیشه یک تکه خمیر نان شیرینی برای بچه ها کنار میگذارد تا بپزد.آدم با دیدن این خانه واقعا دلش میخواهد دوباره بچه بشود.
و اما افراد خانواده!من به خواب هم نمیدیدم که این خانواده تا این حد مهربان باشند.سالی،پدر،مادر،مادربزرگ و یک خواهر کوچولوی ناز سه ساله با موهای فرفری دارد.یک برادر با قد متوسط دارد که همیشه یادش میرود کفش هایش را پاک کند و یک برادر بزرگ و خوشگل به اسم جیمی که دانشجوی سال سوم داشنگاه پرینستون است.
سر میز غذا به ما خیلی خوش میگذرد.همه باهم میگویند و میخندند و قبل از شروع غذا هم مجبور نیستیم حتما دعای شکرگزاری بخوانیم.این خودش نعمتی است که انسان مجبور نباشد برای هر لقمه شکر کند.(شاید دارم کفر میگویم ولی اگر شما هم مثل من مجبور بودید در پرورشگاه آن همه شکرگزاری زورکی بکنید کافر میشدید.)
نمیدانم از کجا شروع کنم و آن همه ی کارهایی را که انجام داده ایم بگویم.آقای مک براید کارخانه دار است و شب کریسمس برای کارگرها درخت کریسمس درست میکند.
بابا جون در این موقع واقعا احساس خنده داری داشتم!وقتی یکی از پسر کوچولوهای ناز با صورت چسب چسبو را میبوسیدم احساس میکردم یکی از هیئت امنای نیکوکار در پرورشگاه جان گریر هستم ولی البته فکر نمیکنم دست به سر کسی کشیده باشم!
دو روز بعد از کریسمس آن ها به افتخار من در منزل خودشان جشنی بر پا کردند.
اولین دفعه ای بود که من در یک مهمانی واقعی شرکت میکردم.من لباس نو و سفید شب پوشیده بودم(هدیه ی کریسمس شما را.یک دنیا متشکرم)با دستکش بلند سفید و کفش ساتن سفید.تنها نقص این شادی کامل و بی نقص و مطلق من این بود که خانم لیپت نبود که خوشحالی من و بچه ها را ببینید.لطفا این دفعه که به پرورشگاه رفتید برایشان تعریف کنید.

دوستدار همیشگی شما،جودی ابوت


بعدالتحریر:بابا جون اگر بالاخره من بجای یک نویسنده ی بزرگ یک دختر عادی بشوم خیلی ناراحت میشوید؟






 
آخرین ویرایش:

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادش بخیر .....

اره واقعن...:(

منم:d


:victory:

واقعا یادش بخیر هر چند کلی اش رو سانسور کرده بودن.

نه حالا خیلی هم سانسور نکرده بودنا:d


:thumbsup:
 

aryana.sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
من عاشششششششق جودی ام مرسی عزیز دلم مث همیشه فوق العاده بود
 

negin:-

عضو جدید
کاربر ممتاز
بابا لنگ دراز عزیزم ؛

تمامِ دلخوشیِ دنیای من این است که

تو ندانی و من دوستت بدارم .

وقتی می فهمی و می رانی ام ؛

چیزی درون دلم فرو می ریزد ...

چیزی شبیه غرور !

بابا لنگ دراز عزیزم ؛

لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم.

من همین که هستی را دوست دارم ...

حتی سایه ات که هیچ وقت به آن نمی رسم .... !


 

narges_F

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا منم دوسش دارم یکی ازکارتون های مورد علاه ام بودوهس....:)ممنون
 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
امروز كتاب اول و سومش رو خوندم تا آخر .. عالــــي بود




پ.ن: پَ كو بقيه ي اين تاپيك؟ :huh:
 
  • Like
واکنش ها: iQl

3D.MAX

عضو جدید
بقیش رو بزارید لطفان
یه سوال داشتم...کتاب جودی ابوت چند تا ترجمه تو ایران داره...و مترجم اینی که لطف کردید و گذاشتید از کیه.
 

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز
بقیش رو بزارید لطفان
یه سوال داشتم...کتاب جودی ابوت چند تا ترجمه تو ایران داره...و مترجم اینی که لطف کردید و گذاشتید از کیه.

ادامه اش را هم میذارم چشم....
محسن سلیمانی
.
.
.
.
.
پ.ن: واااااااااااااااای نمیدونستم این تاپیک اینهمه هوادار داره....
کوتاهی من را ببخشید :d;)
 

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی بابا لنگ دراز را می نوشت...

وقتی بابا لنگ دراز را می نوشت...

***** برای ادامه این تاپیک حیفم اومد اطلاعاتی که درمورد نویسنده این رمان خوندم را براتون نذارم.....




● جین وبستر نویسنده ی رمان خاطره انگیز بابا لنگ دراز



جین وبستر برای خیلی از ما مساوی است با بابا لنگ دراز. شاید به همین خاطر است که همه مان جودی آبوت را می شناسیم اما جین وبستر را نه. او انگار بهترین خاطرات ما را نوشته. انگار که مشکلات ما را داشته. آخر جین وبستر شخصیت زنانی را در کتاب های مختلفش خلق کرده که فعال و جوان و باهوشند؛ زنانی که نمی خواهند محدودیت های جامعه را مانع تحقق آرزوهای شان ببینند و در عین حال شوخ طبع و دوست داشتنی هم هستند.

"آليس جين چندلر وبستر"، در 24 ‌‌جولاي سال 1876 ميلادي در "فلوريدا" به دنيا آمد. او تنها فرزند خانواده بود. كودكى‌اش در خانواده‌اى گذشت كه به ادبيات و نشر انديشه و فرهنگ، توجه ويژه‌اى داشتند. پدر او، يكي از ناشران بزرگ نيويورك و "مارك تواين"، نويسنده‌ي نام آور آمريكايى، كه آثار شناخته ‌شده‌اي همچون "هاكلبريفين"، "شاهزاده و گدا" و "تام ساير" را در كارنامه‌ي تلاش‌هاي خود به ثبت رسانده است، دايى مادرش بود. پندارهاي كودكى در آفرينش داستانهاى آينده‌ي جين وبستر كارآمدي بسزايى داشت. سرگرمى دوست داشتني او، خواندن كتاب بود و نسبت به آنچه در پيرامونش مى‌گذشت، حساسيت بسياري داشت. پس از دانش آموختگي، بر آن شد تا نويسندگى را به عنوان پيشه‌ي هميشگي خود برگزيند. او نويسنده‌اى خستگى ناپذير و پركار بود. هرچند در آغاز، كاميابي چندانى در جلب نظر ناشران به دست نياورد، ولى به تلاش خود ادامه داد؛ چرا كه او به نويسندگى همچون پيشه‌اى مي‌نگريست كه توانايي بيدار كردن وجدان خفته‌ي انسانها را داشت و مى‌توانست روح انسان دوستى و خيرخواهى را در آنها زنده كند. او چندين مجموعه داستان و نمايشنامه را به رشته‌ي تحرير درآورد، تا سرانجام يكى از آنها با نام "زماني كه پتى به دانشگاه مى‌رفت"، در سال ۱۹۰۳ به چاپ رسيد. اين داستان، به گونه‌اي، زندگينامه‌ي او در دوران دانشكده به شمار مي‌رفت كه با شخصيت‌پردازى نزديكترين دوستش در نقش نخست داستان پديد آمد.


جین وبستر فقط نزدیک به چهل سال عمر کرد. خانواده اش یک خانواده ی سنتی معمولی نبودند و مادربزرگش از جمله افرادی بود که برای تساوی نژادی و حق رأی زنان در آمریکا فعالیت های زیادی انجام داده بود. شخصیت های مشهور در خانواده جین هم کم نبودند. همانطور که گفتیم مادرش خواهرزاده مارک تواین نویسنده ی بزرگ آمریکایی بود و همین نسبت فامیلی باعث شده بود که تواین و پدر جین با هم کار کنند. پدر جین چارلز وبستر در ابتدا مدیر تجاری برنامه های تواین بود و بعد در چارچوب یک مؤسسه ی انتشاراتی، بعضی از مهم ترین آثار تواین مثل هاکلبری فین را چاپ کرد. اما هم کاری چارلز وبستر و تواین با فراز و نشیب های زیادی همراه بود که در زندگی جین هم تأثیر زیادی داشت. مشکلات مختلف کاری نهایتا" رد سال 1888 میلادی باعث شد پدر جین موقتا" از کار دست بکشد. اما بازگشت او به کار با استقبال تواین مواجه نشد و تواین اتهاماتی را علیه چارلز وبستر مطرح کرد که زندگی خانواده ی وبستر را به کل عوض کرد و در سال 1891 میلادی هم به خودکشی پدر منجر شد.


در سال های بعد از این ماجرا، آلیس (که اسمش هنوز جین نشده بود) در رشته ی نقاشی روی چینی درس خواند و بعدش هم به مدرسه ای شبانه روزی رفت تا موسیقی، هنر و نوشتن را یاد بگیرد. این مدرسه الهام بخش بسیاری از ماجراها، جزییات و شخصیت هایی است که در آثار جین وبستر آمده اند و به خصوص در رمان "فقط پتی" حتی اسم اتاق ها، برنامه ی روزانه ی دختران دانش آموز و برخی جزییات دیگر عینا" آمده. آلیس در این مدرسه با یک دختر دیگر به اسم آلیس هم اتاق بود و به همین خاطر بود که اسم جدید آلیس وبستر شد "جین" و تا آخر عمرش هم این اسم سرجایش ماند.

اما تأثیر زندگی جین بر آثارش به همان مدرسه ختم نشد. او بعدها درسش را در یک کالج ادامه داد و رشته ی انگلیسی و اقتصاد خواند و همان جا هم بود که به مسایل اجتماعی به خصوص وضعیت کودکان فقیر یا بزهکار علاقه مند شد. تجربه های جین در این کالج در کتاب های بابا لنگ دراز و وقتی پتی به دانشکده می رفت به کرات استفاده شده. جین همان جا با دختری دوست شد که آدلاید نام داشت و بعدها شاعر معروفی شد. آدلاید و جین فعالیت های ادبی، سیاسی و اجتماعی مشترکی را در سال های بعد دنبال کردند و این در حالی بود که در آن زمان، هنوز زنان در آمریکا حق رأی نداشتند.

در همان دوران کالج بود که جین شروع کرد به نوشتن برای یک نشریه ی محلی، یک ترم را هم در اروپا سپری کرد و در این مدت در فرانسه، انگلیس و ایتالیا اقامت داشت. کتاب شاهزاده گندم یکی از نوشته های جین است که مستقیما" تحت تأثیر این سفر نوشته شده است. دو هم شاگردی از کالج در این سفر همراه جین بودند که یکی از آن ها یعنی اتلین مک کینی بعدها نقش مهمی در زندگی او بازی کرد.


جین بعد از تمام شدن درسش به خانه ی پدری در فردونیا برگشت و آن جا شروع کرد به نوشتن کتاب وقتی پتی به دانشکده می رفت . جین در این کتاب، زندگی دخترانه در کالج را با طنز جذابی توصیف می کند و با وجود این که بیش تر از یک قرن از نوشته شدن آن می گذرد واقعا" جذابیت کتاب حفظ شده است. ظاهرا" جین ابتدا برای پیدا کردن ناشر برای این کتاب مشکل داشت اما نهایتا" در سال 1903 میلادی موفق به چاپ آن شد. در همان زمان ها بود که جین نوشتن داستان های کوتاهی را آغاز کرد که بعدها در کتاب هیاهوی بسیار در مورد پیتر جمع آوری شدند.
تجربیات زندگی جین با ادامه ی سفرهایش به نقاط مختلف دنیا ادامه پیدا کرد و او در کنار دو هم شاگردی اش به مصر، هند، برمه، سریلانکا، اندونزی، هنگ کنگ، چین و ژاپن سفر کرد. بعد از این سفرها بود که کتاب های دیگر جین یعنی جری جوان و راز چهار استخر هم چاپ شد.



زندگی جین وبستر بعد از چاپ بابا لنگ دراز تحولات زیادی داشت. ابتدا دوست صمیمی اش آدلاید به سل مبتلا شد. آدلاید ظاهرا" الگوی جین وبستر در خلق شخصیت پتی بوده و عناصری از شخصیت او در خلق جودی آبوت هم به کار گرفته شده بود. آدلاید اما در برابر بیماری سل دوام نیاورد و این بیماری در نهایت در سال 1914 میلادی باعث مرگ او شد.
در این فاصله جین با برادر یکی از هم سفرانش یعنی گلن فوردمک کینی برادر اتلین دوستی نزدیکی داشت. گلن قبلا" با زنی که از لحاظ روانی تعادل نداشت ازدواج کرده بود و زندگی غم انگیزی داشت زیرا همسرش دایما" به دلیل حملات عصبی در بیمارستان بستری می شد. گلن فورد مک کینی در نتیجه ی این مشکلات به الکل رو آورده بود و خلاصه دقیقا" همان شرایطی را داشت که در رمان دشمن عزیز گریبان دکتر رابین مک ری را گرفته است. گلن و همسرش در سال 1909 میلادی درخواست طلاق دادند اما طلاق در آن زمان امری غیر معمول بود و به همین خاطر جدایی رسمی آن ها تا سال 1915 میلادی طول کشید. گلن فورد مک کینی که هنوز خاطره ی این زندگی را با خود داشت در سال 1912 میلادی به همراه خواهرش اتلین و جین وبستر به ایرلند سفر کرد و کم کم از حال و هوای قبلی اش درآمد و دوستی نزدیکی و عاشقانه ای هم با جین داشت.


این ماجراها در حالی بود که در سال 1911 میلادی کتاب دیگر جین با نام فقط پتی چاپ شده بود و او شروع کرده بود به نوشتن بابا لنگ دراز که بعدها معروف ترین کتابش شد. بابا لنگ دراز قصه ی دختر یتیمی است به نام جروشا آبوت که در یک پرورشگاه زندگی می کند اما با حمایت مالی و روانی یک مرد پول دار و ناشناس می تواند به دانشکده برود و به تدریج خودش را در جامعه پیدا کند. این کتاب، البته غیر از فصل اولش تماما" نامه هایی است که جروشا یا همان جودی به بابا لنگ دراز می نویسد. بابا لنگ دراز در سال 1912 میلادی چاپ شد و سال هاست که هم چنان با استقبال روبه رو است.

اما زندگی جین وبستر بعد از چاپ بابا لنگ دراز تحولات زیادی داشت. ابتدا دوست صمیمی اش آدلاید به سل مبتلا شد. آدلاید ظاهرا" الگوی جین وبستر در خلق شخصیت پتی بوده و عناصری از شخصیت او در خلق جودی آبوت هم به کار گرفته شده بود. آدلاید اما در برابر بیماری سل دوام نیاورد و این بیماری در نهایت در سال 1914 میلادی باعث مرگ او شد. یک سال بعد گلن فورد مک کینی که رسما" از همسرش جدا شده بود در مراسمی بی سروصدا با جین وبستر ازدواج کرد. آن ها زوج معروفی بودند به طوری که در زمان ماه عسل شان تیودور روزولت رییس جمهور سابق آمریکا به دیدارشان رفت و از قول او نقل شده که همیشه می خواسته این جین وبستر معروف را ملاقات کند.
جین در این مدت نوشتن ادامه ی بابا لنگ دراز یعنی رمان دشمن عزیز را هم شروع کرده بود و چاپ این کتاب هم با استقبال خیلی خوبی مواجه شد. دشمن عزیز داستانی است که با به عهده گرفتن سرپرستی نوانخانه ی جان گری یر توسط سالی مک براید، یکی از دوستان جودی شروع می شود و ماجراهای او در نوانخانه از جمله آشنایی اش با دکتر رابین مک ری را روایت می کند. مک ری همان شخصیتی است که زندگی اش شباهت زیادی به گلن فورد مک کینی داشته است.
جین وبستر و گلن فورد مک کینی زندگی شاد و خوبی داشتند اما جین در سال 1916 میلادی و بعد از چاپ دشمن عزیز باردار شد و پزشکان به او هشدار دادند که وضع حمل خطرناکی خواهد داشت. همین طور هم شد و او یک روز بعد از به دنیا آوردن دخترش از دنیا رفت. نام این دختر به یاد مادرش جین گذاشته شده است.
در ایران نوشته های جین وبستر خیلی طرف دار داشته و بابا لنگ دراز، دشمن عزیز، وقتی پتی به دانشکده می رفت و جری جوان به فارسی ترجمه شده اند. اسم مترجمانی مثل سوسن اردکانی، میمنت دانا و داریوش شاهین همیشه جین وبستر را یادمان می آورد.



● رد پای علایق شخصی جین در کتاب هایش


جین وبستر طرف دار حق رأی زنان و تحصیل آن ها بود. او بارها در تظاهرات گروه ها حامی حق رأی زنان شرکت کرد و از آن جا که خودش تحصیلات خوبی داشت همیشه در کتاب هایش بر نقش تحصیلات در شکل گیری شخصیت تأکید زیادی داشته است. جین وبستر معتقد بود که تحصیلات باعث می شود افراد در جامعه نقش مفیدتری به عهده بگیرند. از طرف دیگر، زنان در نوشته های جین وبستر نقش محوری دارند. او خودش زن مدرن، آزادمنش و دنیا دیده ای بود و شخصیت های زن در کتاب هایش هم همین طور هستند و رابطه شان با مردان هم از نوع اطاعت و دنباله روی نیست. اکثر رمان هایی که جین وبستر نوشته در مؤسساتی اتفاق می افتند که یا کلا" دخترانه هستند یا یک زن مدیر آن هاست. این زنان تحث تأثیر مردانی که امور بخش های دیگر جامعه را می چرخانند نیستند و در عین حال در مجموعه ی تحت مدیریت خودشان اصلاحات مفیدی انجام می دهند. البته در ابتدا زنان در آثار جین وبستر از این هراس دارند که شکست بخورند یا نتوانند از توانایی و حسن نیت خود استفاده کنند اما در نهایت هیچ یک از این زنان نمی خواهند در چارچوب الگوهای تعریف شده برای زنان در جامعه محدود باقی بمانند.


او در عین حال زمانی رمان هایش را نوشت که بحث وراثت و نژاد به صورت گسترده در آمریکا مورد توجه قرار داشت و کتاب های زیادی نیز در این خصوص نوشته شده بود. جین در دشمن عزیز به وضوع به مسیله ی وراثت اشاره کرده اما با زبان سالی مک براید می شنویم که اگر شرایط برای کودکان بزهکار فراهم باشد می توان رفتار آن ها را هم اصلاح کرد و این همان چیزی است که خود جین وبستر هم به آن اعتقاد داشت. جین در عین حال به خاطر علاقه ای که به فعالیت های اجتماعی داشت مسایلی مانند به فرزندی پذیرفتن کودکان یتیم را از دیدگاهی خاص در کتاب هایش مورد توجه قرار داده است. دیدگاه جالب دیگر در آثار جین وبستر این است که او به نظام خانوادگی یا آموزشی اقتداگرا علاقه ای نداشت و آن را مفید قلمداد نمی کرد. در اکثر رمان های جین وبستر نیز شخصیت های اصلی در موقعیتی ترسیم شده اند که دیدگاه های پدر و مادر یا جامعه بر آن ها تأثیر مستقیمی نمی گذارد و فرصتی وجود دارد تا هر کس به علایق خودش برسد و به مدل خودش زندگی کند. جین وبستر با این ترتیب نشان می دهد که میزان نفوذ هر نسل بر نسل بعدی دایما" رو به کاهش است و هر کس فقط باید خود خودش باشد.
 

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادامه نامه ها

ادامه نامه ها


شنبه ساعت6/30

بابا جون امروز پیاده به شهر رفتیم اما وای!چه بارانی آمد!من دوست دارم زمستان برف ببارد نه باران.
عموی دوست داشتنی جولیا دوباره امروز بعد از ظهر با یک جعبه ی 5 پوندی شکلات به ما سرزدی.می بینید هم اتاق بودن با جولیا چه فایده هایی دارد؟!
از قرار معلوم دخترک کعصوم و شیرین زبان ما میتوانند آقای پندلتون را سرگرم کنند و ایشان برای اینکه در اتاق مطالعه عصرانه بخورند منتظر مانند تا با قطار بعدی بروند.ولی با کلی زحمت توانستیم اجازه بگیریم.پذیرایی از پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها هم در اتاق خوابگاه دردسر دارد اما دردسر پذیرایی از عموها بیشتر است و پذیرایی از برادر ها و پسرخاله ها هم تقریبا محال است.جولیا مجبور شد جلوی سردفتر اسناد رسمی قسم بخورد که آقای پندلتون عموی اوست و تازه بعد از آن هم مجوز دفتر دار ناحیه را ضمیمه ی درخواستش کردند.(به نظرتان اطلاعات حقوقی من زیاد نیست؟)حتی با وجود این اگر اتفاقی رئیس دانشکده می دید که چقدر عمو جرویس جولیا جوان و خوشگل است شک دارم که میگذاشت با ما عصرانه بخورد.

به هرحال عصرانه را که ساندویچ هایی از نان برشته و پنیر سوئیسی بود خوردیم.آقای پندلتون در درست کردن ساندویچ ها به ما کمک کرد و بعد هم خودش چهارتا خورد!(الهی فداش)من به ایشان گفتم که تابستان گذشته را در لاک ویلو بودم و ما کلی راجع به خانواده سمپل حرف های خاله زنکی خوشمزه(!!!)زدیم و بعد راجع به اسب ها،گاوها و جوجه ها پرحرفی کردیم.
اسب های زمان بچگی آقای پندلتون همه مرده اند به غیر از گرو،چون آخرین باری که آقای پندلتون آنجا بوده کره بوده اما حالا حیوونی آن قدر پیر است که فقط لنگ لنگان در چراگاه گشت میزند.
آقای پندلتون پرسیدند که آنها هنوز دونات ها را در ظرف سفالی زرد با یک بشقاب آبی رویش پایین قفسه ی انبار خوراکی ها میگذارند؟آره میگذارند! پرسیدند هنوز در چراگاه زیر تخته سنگ ها یک لانه ی موش خرما هست یا نه؟آره هست!حتی آماسی تابستان یک موش خرمای گنده چاق و چله و خاکستری گرفت؛فکر کنم بیست و پنجمین نتیجه ی آن موشی بود که آقای جروی در بچگی گرفته بود!


من به آقای پندلتون جلوی روی خودش گفتم آقا جروی اما انگار ناراحت نشد.جولیا میگفت تا حالا هیچ وقت عمو را این همه خوش اخلاق ندیده است،چون معمولا خیلی نجوش و بدعنق است ولی جولیا در معاشرت اصلا سیاست ندارد و در صورتی که سرو کله زدن با مردها خیلی مهارت میخواهد. اگر رگ خوابشان را بدست بیاوری مثل گربه خرخر میکنند و اگر پا روی دم شان بگذاری چنگ می اندازند.
ما خاطرات ماری باشکر تسف را میخوانیم.به نظرتان خاطرات عجیبی نیست؟به این قسمت گوش کنید:دیشب چنان از نومیدی از خود بی خود شدم که ناله ام به هوا رفت و ناامیدی با من کاری کرد که ساعت اتاق ناهار خوری را به دریا پرت کردم.
همین هم باعث میشود دوست نداشته باشم نابغه بشوم.حتما نابغه بودن خیلی ملال آور استوبرای اسباب اثاثیه ی خانههم خیلی زیانبار است!

وای چه بارانی دارد یک سره میبارد.امشب باید شناکنان خودمان را به کلیسا برسانیم.
ارادتمند همیشگی جودی




 
آخرین ویرایش:

armin 23

عضو جدید
سلام به نظرم کارتون قشنگی بود بیشتر واسه دخترها واسه ما پسرها که زیاد احساسی نیستیم و اون موقع از دوست داشتن و عشق و عاشقی چیزی سرمون نمیشد فوتبالیستها،دو قلوهای افسانه ای و ... که هیجانشون بیشتر بود جذابتر بودن ولی واسه دخترها از بهترین برنامه ها بود
 

TRON

کاربر فعال
مرسی قشنگ بودن:gol:


میگما چرا این دخترای اینجوری موهاشون قرمزه؟
آنه هم موهاش قرمز بود:surprised:
 

TRON

کاربر فعال
سلام به نظرم کارتون قشنگی بود بیشتر واسه دخترها واسه ما پسرها که زیاد احساسی نیستیم و اون موقع از دوست داشتن و عشق و عاشقی چیزی سرمون نمیشد فوتبالیستها،دو قلوهای افسانه ای و ... که هیجانشون بیشتر بود جذابتر بودن ولی واسه دخترها از بهترین برنامه ها بود


خدایی ها
من بچه بودم آنشرلیو میذاش خوشم نمیومد
20 سالگیم دوباره میذاشتش طرفدار پروپا قرصش شده بودم خواهرم اول راهنمایی بود نگه میکرد و طرفلدارش بود
اون موقه بود که فهمیدم دخترا نسبت به پسرای همسنشون عقلشون بیشتره:D
 

Similar threads

بالا