نامه عاشقانه من

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در اغوش پر مهرت
ارام میگیرم
همین نزدیگی قلبت
برایم جایی باز کن میخواهم
نه میخواهم
تمام قلبت سهم من باشد
در میان مهربانیهایت کمی
هم جایی رایم باز میکنی
خنده های مستانه ات را
هدیه کن تا
دوباره جان بگیرد
این نفسهای
به شماره افتاده ام
بگذار زیبا ترین
حس جهان را
در اغوشت
احساس کنم



ایناز
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدی من زدم به بیخیالی ؟
خیلی خوبم ..
خیلی .........
لجباز پرو وراج
همونم نه ؟
فقط یکم فرق دارم یکم..
میخوام یا تمومش کنم و به آخر برسم یا تموم شم و همه راحت شن :‌ )
دیدی چقد امروز خوشحال بودم ؟
دیدی در عین خوشحالی چقد دق کردم ؟
نمیدونستم میخندم یا گریه میکنم...
من خستم ...
به قول دوستت این بار دیگه واقعنی
یا به ساحل میرسم یا غرق دریا میشوم...
چقد دلم میخواست اون شب تو دریا من جای اون پسره غرق میشدم ...
خوشحالما ..
حالمم خوبه هذیون نمیگم..
فقط خیلی .........................
بیخیال ...
دلم برات تنگ شده ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دستانم را بگیر
بگذار
گرمایی دستانت
تمام مرا محصور کند
فضا را اکنده از
خند هایمان
کنیم

ایناز

 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پاییز زندگی تان طلایی..

پاییز زندگی تان طلایی..


دوست خوب نازنین...

حواست هست که یک تابستان دیگر هم رو به پایان است


و هیچ معجزه ای نشد!

حالا باید دوباره دلخوش کنیم به آمدن پاییز

یک پاییز خوش رنگ که زرد و نارنجی نباشد

به پاییزی که دلت نگیرد و غروبش غم نداشته باشد

و توی کوچه پس کوچه هایش بغض نباشد

پاییزی که مهر و آبان و آذرش تو را یادهیچ خاطره خیسی نیندازد

و دل کندنش آسان تر از دل بستنش باشد

یک پاییز دوست داشتنی که شاید اینار مال من و تو باشد

می مانیم به امید پاییزی

که نه از فاصله خبری باشد

نه از درد، نه از زخم، نه از جنگ و نه از فقر

به امید پاییزی که وقتی به آخر رسید

جوجه ای از جوجه هایمان کم نشده باشد.....








 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پاییز هفت رنگ...

پاییز هفت رنگ...






همسرم...

روزگار
طلایی پاییز...

تصویری ست منور از یک عشق ناب...

از
غروبی که دلتنگی را تاب می آورد...

و از عشاقی که آغوش پر فروغشان را به تنپوشی از
باران می سپارند...

فرمانروای احساسم...

تو به ماهیت فصل برگ ریز بنگر...

با اینکه فلسفه ی نگاهش جدایی ست؛ اما عاشق ترین فصل است...

یک عاشق بی ادعا...

او بی توقع به معشوقش عشق می ورزد؛ گرچه، عاقبت بی گناه در شرار گداخته و بی امان فراق می سوزد...

اما باز هم متین و باوقار، با ته مانده ی روح دمیده شده در وجودش...

در
غروبی خفقان آور و نفسگیر، صبوری را آموخته و در تب و تاب وصالی دوباره، بهار را می جوید...

پس محفلی رویا گونه را مهیا می سازد...

همسفر همه ی فصل های زندگی ام...

در این حریم عارفانه با من بیا ...

به محفل بی ریای
طوفان و گل...

به پایکوبی دلنواز
گلبرگ و نسیم...

به حریم مقدس عشق و نور...به لحظه ی وداع عروس آسمان...

به مراسم تدفین غم ... به جشن باشکوه محبت و عاطفه...

و به مراسم خداحافظی
برگ از درخت...

به فصل
برگ ریز هفت رنگ...

که من مهر را از مهربانی تو شناختم...

خزان منور از انعکاس خورشید عشق را، از دل طلایی تو...

تو پیچک اندام ظریف و بلورین ام را، از پس طوفان های بی اجازه ی پاییز تنهایی به آغوش کشیدی...

تو از برگان آفت زده ی زرد بی کسی ام، طاق نصرت دلدادگی را بنا نهادی...

تو با ملودی دلنواز برگان قهوه ای، گیتار مهر را نواختی...

تو از برگان نیمه جان دل خونین از غم هر روزه ام، فرش قرمزی را گستراندی ...

تا رسما به پیشواز معاشقه ی صادقانه ام نائل آیی...

من در زیر
باران محبت تو، با برگان سبز به جای مانده از بخشش بی دریغ خداوندی...

میعادگاهم را ساخته و با رگبار های گاه و بی گاه عاطفه ات، طنین خوش هستی ام را نواخته ام....

تو ای عشق بی نطیر اهورایی ام...

قدم برمحفل بی ریایم بگذار....

تا با خش خش مترنم خزانی مغرور،
موسقی ناب و بی سابقه ی وصال را بیافرینم...

و از انار خوش طعم بوسه هایم، فستیوالی بی سابقه، ترتیب دهم...

شاهزاده ی بارانم... عشقم...نفسم...نگارم...

مرا در این برگ ریز بی همتا...

با دستان با سخاوت مردانه ات، به صلیب مهربانی بکش...

و با نسیم نفسهایت، جانی تازه را به کالبد نیمه جانم ببخش...

پس درمیان نقل های مزین به عطر سکر آور باران، که یه دستان با صلابت آسمان، به سر و رویمان ریخته می شود...

مرا از من بگیر

و محصور آغوش ات کن ....

تو آرامش را با ریتم موزون تپش های قلب ات،به من هدیه می دهی...

من با فرو آوردن سرم برشانه ی پر غرور تو، امنیت را می کاوم...

و در این بزم شور انگیز، خوشبختی را در سرنوشت ام می آرایم...


نازنین فاطمه جمشیدی



 
آخرین ویرایش:

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
.
حرف تازه ای ندارم …
فقط خزان در راه است …
کلاه بگذار سر خاطراتی که
یخ زده اند ،
شاخه با ریشه خود حس غریبی دارد
باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست
با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد . . .

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاه سکوت کن
تنها
تماشا کن
انانی را که
میگویند دوستت دارم
اگر دیدی
بعد از مدتی
فراموشت کردند
تا
اعتراض نکردی
تا نشان ندادی بودنت را
بدان
انها
تو را
دوست نمیدارند
تنها
برای اینکه به
صرفشان بودی
مدعیش بودند
و عاشقانه ترین کلامها را برایت میگفتند
همینکه
دیگر بودنت صرفی برایشان نداشت
از یاد بردنت

ایناز
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غشقم، نفسم، زندگی من؛ تو عاشق تر از پاییزی و من مشتاق تر از همیشه...

غشقم، نفسم، زندگی من؛ تو عاشق تر از پاییزی و من مشتاق تر از همیشه...


نگارم...

تو سرزمین قلبم را، با برگ برگ احساست می پوشانی...


مرا در آغوش بارانی ات جاي می دهی...


دستان باسخاوتت را، به دور پیکر آفت زده ام می پیچی...


هواي ابري چشمانم را، با جان و دل به تماشا می نشینی...


شبنم هاي زلال گلبرگ نگاهم را می زدایی...


از بهار عشقمان سخن می گویی...


و کامم را، با دانه دانه ی انار بوسه هایت شیرین می کنی...


بی تردید تو عاشق تر از پاییزی


و من مشتاق تر از همیشه...


دوستت دارم....


نازنین فاطمه جمشیدی





 
آخرین ویرایش:

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی مرا در اغوش میگیری
با بوسه ای مرا
دوباره زنده کن
بگذار
زندگیم دوباره معنا بگیرد
چقدر اغوشت برایم دلچسب هست
اری اغوش تو امنترین مکانیست که سراغ دارم
حال تنها
کافیست بوسه ای دهی مرا
تو که
معنای زندگی هستی

ایناز
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تن طلایی پاییز...

تن طلایی پاییز...



برگان آفت زده ی زرد، دست در دست باد می خواند و می رقصد...


برگان فرسوده ی قهوه اي، طاق نصرتی را می سازد...


برگان نیمه جان سرخ، فرش قرمزي را می گستراند...


باران با مروارید هاي ریز و درشت شیشه اي اش، گیسوانم را تزیین می کند...


نسیم به گونه ام بوسه می زند...


و خش خش بی امان پاییز زیر قدمهایم، زیباترین ملودي عالم را می نوازد...


در این محفل خاص و رویایی...


اندیشه هاي ابریشمی ام جانی تازه می گیرد...


تمام فکر و ذکرم را به سمت و سوي تو سوق می دهد...


قلم را به فرمان قلبم در می آورد...


و احساسی ترین کلمات را بر انگشتانم رهنمون می کند...


من سرمست این همه زیبایی، به معیادگاه عشقم( کلبه محبت) پناه می برم...


تک تک واژگان را در آغوش قلمم جاي می دهم


و بر روي تن سپید کاغذ، مهربان ترین نثرها را مکتوب کرده


تقدیم چشمانت می کنم...



نارنین فاطمه جمشیدی


 
آخرین ویرایش:

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پاييز كه مي‌شود، غم عجيبي در دلم خانه مي‌كند...

غم كه نه ... اما، عجيب دلتنگ مي‌شوم، و بي‌قرار...

و پر مي‌شوم از تمام حس‌هاي غريب دنيا!

خانه برايم تنگ مي‌شود... در اتاقم دلم مي‌گيرد... حيف است پاييز شود و تو در اتاق باشي!

دلم مي‌خواهد باز كنم همه‌ي پنجره‌هاي بسته ي شهر را ، و تمام هواي پاييز را يك‌جا ببلعم!...

عاشق نسيم روح‌بخش پاييزم كه ناز مي‌خرد از برگ‌هاي طلائي عشوه‌ گر ...

بوي برگ‌هاي باران خورده‌ي پاييزي زنده‌ام مي‌كند و مست مي‌شوم از تماشاي رقصيدن اين دلبركان رنگ در رنگ در آغوش باد...!

و عاشق باران‌ام... باران كه مي‌بارد، چترم را مي‌بندم! و غرق مي‌شوم در تمام خوبي‌هاي دنيا...
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سپاس بی پایان آقای مهندس عزیزی؛ منت گذاشتید...

سپاس بی پایان آقای مهندس عزیزی؛ منت گذاشتید...




پاييز كه مي‌شود، غم عجيبي در دلم خانه مي‌كند...

غم كه نه ... اما، عجيب دلتنگ مي‌شوم، و بي‌قرار...

و پر مي‌شوم از تمام حس‌هاي غريب دنيا!

خانه برايم تنگ مي‌شود... در اتاقم دلم مي‌گيرد... حيف است پاييز شود و تو در اتاق باشي!

دلم مي‌خواهد باز كنم همه‌ي پنجره‌هاي بسته ي شهر را ، و تمام هواي پاييز را يك‌جا ببلعم!...

عاشق نسيم روح‌بخش پاييزم كه ناز مي‌خرد از برگ‌هاي طلائي عشوه‌ گر ...

بوي برگ‌هاي باران خورده‌ي پاييزي زنده‌ام مي‌كند و مست مي‌شوم از تماشاي رقصيدن اين دلبركان رنگ در رنگ در آغوش باد...!

و عاشق باران‌ام... باران كه مي‌بارد، چترم را مي‌بندم! و غرق مي‌شوم در تمام خوبي‌هاي دنيا...



 
آخرین ویرایش:

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی بعد از ساعتها طولانی انتظار
خسته از چشم به راهی
در کتابها خودم را غرق میکنم
ان هنگام که میایی به کنارم
سرم را روی پایت میگذارم
ارام بوسه ای مینی مرا
چه دوباره زندگی زیبا میشود
حتی همان کتابهایی که در نبودت میخواندم
تا حواسم را کمی پرت کنم
اما حواسم باز هم پرت نبودنهایت بود
حال کنارم نشسته ای
پس موهبت حضورت را ارج مینهم
و ارام میندم چشمانم را تا کمی
بتوانم به خواب بروم
شاید خستگی بی خوابی های شبانه ام
کمی
کم شود

ایناز
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با چشم هایت حرف دارم.میخواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم ...از بهار..از بغض های نبودنت...
از نامه های چشمانم..که همیشه بی جواب ماند..باورنمیکنی؟؟


تمام این روزها با لبخندت آفتابی بود..اما دلتنگی آغوشت رهایم نمیکند..
...به راستی عشق بزرگترین آرامش جهان است...


 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را دوست دارم
چه فرق می کند که چرا یا از چه وقت یا چطور شد که ... چه فرق می کند ...؟ وقتی تو باید باور کنی و نمی کنی و

من باید فراموش کنم که نمی کنم .
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنها تویی در آسمان قلبم​

که مثل ستاره میدرخشی در شبهای تیره و تارم
که هر سحرگاه مثل خورشید طلوع میکنی در دل قلب عاشقم
با طلوع تو ای خورشید من ، غمی دیگر در دلم نیست
احساس آرامش میکنم وقتی که تو نورانی کرده ای سرزمین قلبم را
تنها تویی در آسمان قلبم
که مثل پرنده ای پرواز میکنی در قلبم
اوج میگیری در آسمان آبی احساسم ومرا به بالاترین نقطه ی عشق میرسانی
تنها تویی در آسمان قلبم
تویی که مثل باران میباری بر کویر تشنه ی قلب عاشقم و
عاشقتر میکنی مرا با طراوت قطره های مهربانت
تنها تویی در سرزمین احساسم
تویی که هر لحظه قدم برمیداری بر خاک دلم
از جنس عشق میشود خاک این سرزمینیکه روزگاری بود هیچ رهگذری از آن عبور نمیکرد
آری روزگاری بود که هیچ ستاره ای در آسمان قلبم نمیدرخشید
هیچ خورشیدی طلوع نمیکرد
تنهایی بود و تنهایی ، آمدی و گفتی که از جنس مایی
عشق را میشناسی ، همیشه با ما می مانی
من و قلبم نیز تو را باور کردیم
در آسمان آبی احساس جشن عشق را برپا کردیم...
تنها تویی در قلب پر از احساسم
تنها تو خواهی ماند در آسمان قلبم
Avazak_ir-Love307.jpg
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:gol:دوستت دارم بیشتر از معنای واقعی کلمه دوست داشتن!
دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری!
دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست می‌داری!
دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق!
دوستت دارم همچو تکه ابرهای سفیدی که در اوج آسمان آبی در حال عبورند!
دوستت دارم چون تو رو میخواهم و تو نیز مرا میخواهی!
دوستت دارم از تمام وجودم ، با احساس پر از محبت و عشق!
دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور می‌کنی . . .:gol:
:gol::gol::gol::gol:

ميداني رفيق . . .
هيچ خيانتى هم نميتونه باعث تنفر از کسى

که واقعا دوستش دارى بشه....


فقط شروع يه تلقينه....


تلقين اينکه ديگه دوسش ندارى....


تلقين....

:gol::gol::gol::gol:

همیشه وقتی یکی ازم می‌پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ می‌گفتم... .
ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم: یکی!!! می‌دونی چرا؟ چون قوی‌ترین و بزرگ‌ترین عددیه که می‌شناسم... .
دقت کردی که قشنگ‌ترین و عزیزترین چیزای دنیا همیشه یکی هستن؟؟؟ ماه یکیه... .
خورشید یکیه... .
زمین یکیه... .
خدا یکیه... .
مادر یکیه... .
پدر یکیه... .
تو هم یکی هستی... .
وسعت عشق من به تو هم یکیه... .
پس اینو بدون از الآن و تا همیشه یکی دوستت دارم... .

:gol::gol::gol::gol:


آشنای عرشه ی دل! ناخدا! خداحافظ !​

بادبان کشتی من! – تا خدا – خدا حافظ !

خیسم از ترانه ی امواج – داده است انگار

حسّ شاعرانه به دریا خدا ، خداحافظ !

ای ستاره! در شب و تنها ، به جاده ی غربت

می روم شبانه به هرجا خدا ، خدا حافظ !

در طلوع خاطره ها پرسه می زنم تا عشق

عاشقانه ها! – که تویی یا خدا – خداحافظ !

بعد از آن سکوت غریبی – به رنگ فاصله ها -

نامه ای نوشته چه زیبا خدا : « خداحافظ ! »

حسرتی شبیه غزل های من پُر است از تو

بی تو مانده راز دلم با خدا ، خداحافظ !

جاده! کوچه! پنجره! باران! ستاره! خاطره! عشق !

بوسه های وسوسه! حتی خدا! خداحافظ !















 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]:heart:

عشق یعنی[/FONT]
[FONT=&quot] آفتاب بی غروب[/FONT]
[FONT=&quot]عشق یعنی[/FONT][FONT=&quot] آسمان، یعنی فروغ[/FONT]
[FONT=&quot]عشق یعنی[/FONT][FONT=&quot] آرزو،یعنی امید[/FONT]
[FONT=&quot]عشق یعنی[/FONT][FONT=&quot] روشنی ،یعنی سپید[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]عشق یعنی [/FONT][FONT=&quot]غوطه خوردن بین موج[/FONT]
[FONT=&quot]عشق یعنی [/FONT][FONT=&quot]رد شدن از مرز اوج[/FONT]
[FONT=&quot]عشق یعنی [/FONT][FONT=&quot]از سپیده تاسحر[/FONT]
[FONT=&quot]عشق یعنی [/FONT][FONT=&quot]پا نهادن در خطر[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]عشق یعنی [/FONT][FONT=&quot]لحظه ی دیدار یار[/FONT]
[FONT=&quot]عشق یعنی [/FONT][FONT=&quot]عقل شد مدهوش تو

:heart:

[/FONT]
عشق
واژه ای است بی انتها
شروع و پایان ندارد
هربار که برای توصیف و تعریفش کوشیدم
خود را ناتوان یافتم
تنها میدانم
عشق
تکثیر می شود
و ممکن است
در کنار کلمات دیگر توصیف شود ...

:heart:

این که با عشقم دارم یه آهنگ آروم و ملایم رو گوش میدم...

بعد غرق آهنگمو حواسم نیست...
یهو میاد از پشت دستاشو دورم حلقه می کنه...
سرشو میذاره رو شونه هامو و آروم با آهنگ زمزمه میکنه...
اون آهنگ میشه خاطره...
عشقت میشه خاطره...
اون آغوش ... اون سر رو شونه... میشن خاطره...


:heart:



 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدم که غمگین می شود
خودش را جدا می کند از جمع
که مبادا آسیبی به خوشی های دیگران بزند
مورد فراموشی قرار می گیرد
و تنها تر و تنها تر می شود
آنچنان در تنهایی خود غرق می شود
که دیگر با هیچ تلنگری بر نمی خیزد
و این آغاز تلخ یک پایان است
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر

همین که دستت رو آروم بگیره
یه فشار کوچیک بده

این یعنی من هستم تا آخرش

همین کافیه!
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دختر پاییز...

دختر پاییز...




دختري شدم از جنس پاییز...


بی احساس مثل فصل برگ ریز...


چشمان بارانی ام, تمنای آغوش توست...


و پیکر آفت زده ام سوغات جدایی تو...


دلم هزاران تکه شده و هر تکه اش در انتظار وصل توست...


نازنین فاطمه جمشیدی





 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جشن میلاد نخستین پاییز مشترک...

جشن میلاد نخستین پاییز مشترک...


همسرم!

فصل برگ ریز ...

در مقابل روزگار طلایی من در زندگی تو، پوج و بی معناست...

تو نمی دانی!

چه موهبت بزرگی ست تحصن در آغوش تو ...

زمانی که می دانم سرنوشت، تمامی فصل هایش را به ماندن من در کنار تو رضایت داده…

و حق تملک انحصاری آغوش ات را به من بخشیده...

چه احساس نابی ست...

مرا مردی از جنس بهار، در پاییز برگ ریز، با عطر نفس هایش به دنیا می آورد...

و در کنار معاشقه ی مطهر برگ در آغوش باد، سوگند یاد می کند

که تا آخرین تپش فرمانروای قصر شیشه ای قلبم باقی مانده…

و مرا در ترنم برگ های مرطوب از عشق لایزال خداوندی...

در عاشق ترین فصل، از نوازش های مکرر هر روزه اش سیراب کند...

و من چقدر خوشیخنم که مالک زندگی بی رقیب ترین و خاص ترین فرشته ی دنیا می شوم...

شاهزاده ی احساسم!

پاییز بهانه ای ست برای آنکه محکمتر دست هم را بگیریم...

و در زیر نم نم شور انگیر باران ...

در هیاهوی برگان بی ارزش هستی...

در میان نسیم طربناک روزهای خوب...

در همه همه ی طوفان سهمگین مشکلات...

چون کوهی مقدر، پشت هم بیاستیم و تکیه گاهی مطمئن باشیم...

عشق پاک و بی آلایشم!

من این خزان را، فصل خاطره انگیز دلدادگی می دانم...

و درمیان این آشتفته بازار تنهایی...

خودرا... در کنار تو ... همقسم با تو ... متعهد و متعلق به تو می یابم...

و با شور و شعفی عاشقانه، میلاد اولین پاییز مشترکمان را جشن می گیرم...

دوستت دارم...

پاییز مبارک...

تازنین فاطمه جمشیدی
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق من، پاییز مبارک...

عشق من، پاییز مبارک...




همسفرم!

در این ثانیه های روحانی، به اعماق جانم سرک می کشم...

کتیبه ی احساسم را می خوانم...

و با آوایی دل انگیز، جوری که زمین و زمان را عاشق کنم...

با تمام وجود می گویم:

"زندگی بهار گونه ام...زیبای نازنین...

عاشقانه دوستت دارم...

پاییز با آرامیدن دلبرکان رنگانگ اش، در بستر معشوقه ی زمین... مبارک"

نازنین فاطمه جمشیدی



 

ریحانه سعادت

عضو جدید
کاربر ممتاز



دلم پـآییز ميخواهد
ترجيحا مهر ماه
باران هم ببارد
و تنهايى .
دلم قدم زدن ميخواهد
از اينجا تا خود بى رمقى
تا جايى كه نايى براى ادامه نماند
تا اوج لمس رنگ برگ ها
تا نهايت استشمام خوشبوترين عطر جهان
لا به لاى درختان نيمه برهنه ى نم خورده ...
دلم بدجور بى تاب
پـآییز است
فصل من ، زودتر بيا !
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقـتـی حـس میکـنم
جآیــی در ایــن کرِه ی خآڪـی
تــو نفس میکــشــی و مـن
از هــمآטּ نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم !
تـو بــآش !!!
هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی زِنده
ماندنم ڪـآفـــی است
 

Similar threads

بالا