نامه عاشقانه من

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میخواهم
تو را اینگونهبسرایم
میان تاریک و روشنی
صبحهایم
میان خنده هایی خلوتم
میان ..................
تو همیشه هستی
تو
همیشگی قلبم هستی
ایناز
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مادر...

خوابم نمی برد

بغض

روی ثانیه هایم راه می رود

دوباره تو را کم آورده ام

تو را

و عطر صبوری هایت را

کودکانه در آغوشم بگیر

به یادروزهای دوران طفولیت

که بهانه گریه ام گرسنگی بود

میخواهم به جایش برای دلتنگی ام گریه کنم ...


 

aramesh"

عضو جدید
خیلی حرفهای قشنگ بلد نیستم بنویسم
فقط مینویسم
ارام با احتیاط بخوانید
انقدر نوشته ام و بی صدا گریسته ام در حین نوشتنش که
سطحش هم لغزنده شده
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ابنجا ..." تاپیک نامه عاشقانه ی من"... دفتر خاطرات نازنین فاطمه جمشیدی و قلمرو دوستان بی نظیرش است...

ابنجا ..." تاپیک نامه عاشقانه ی من"... دفتر خاطرات نازنین فاطمه جمشیدی و قلمرو دوستان بی نظیرش است...


خداوندا سجده ی شکر به جای می آورم...

من ...

توانستم با همیاری دوستان خود، ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﯽ "ﺗﺎﭘﯿﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﻦ" ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻭﺭﻡ...

و فلمرویی برای دل خود و دوستانم بسازم...


ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪ ﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﺁﻣﺪﯾﻢ

ﺗﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻠﻨﺪﺍﯼ ﺑﺨﺖ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ ﺑﺴﺮﺍﯾﯿﻢ .

ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻮﻥ ﺍﺩﺑﯽ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻘﺎﻁ ﺿﻌﻒ ﻭ ﻗﻮﺗﺶ

ﻃﻨﯿﻦ ﺁﻭﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ ؛

ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﻗﺼﺪ ﻣﺎﻥ ﭘﯿﻮﻧﺪﯼ ﺑﻮﺩ

ﻣﯿﺎﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﺮ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﺮ ﺁﺏ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪ.

ﺍﺯ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ ؛ ﭼﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﻋﻄﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺷﻌﺮﻫﺎ ﻭ ﻣﺘﻮﻥ ﺍﺩﺑﯽ ﻫﺴﺖ...

ﻭ ﭼﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺑﻨﺪﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﻌﺎﺭ...ﻣﺎﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ

ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ 156 ﻣﯽ ﺭﺳﯿﻢ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﻭ ﻫﺮﻡ ﻧﻔﺴﻬﺎﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻢ ...

ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺳﺖ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻝ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﻣﻦ...

ﻭ ﻣﻦ ﺑﯽ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﮏ ﺗﮏ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺁﺫﻳﻦ ﺑﺒﻨﺪﻡ...

ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﯽ "ﺗﺎﭘﯿﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﻦ" ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻭﺭﻡ...

ﻭ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻢ, ﺟﺎن ﺗﺎﺯﻩ ﺑﮕﯿﺮﻡ....

ﺑﯽ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺳــﭙﺎﺱ...


ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ






 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ملکه ی رزهای صورتی...

ملکه ی رزهای صورتی...



فرمانروای بی رقیب قصر شیشه ای دلم
!

قصر حریر تنم جز تو، هیچ شاهزاده ای را به رسمیت نمی شتاسد...

جسمم ... روحم ... همه ی هستی ام ... آموخته ی یکتا پرستی ست...

و من حق تملک انحصاری قلب پاک و بی آلایش ات را از پروردگارم به یادگار دارم...

و آغوش تورا محق خود می دانم...

بی پروا قلمم را از باران پر می کنمِ، تکه ای از ابر سپید را به عاریت می گیرم ...

کتیبه ی احساسم را به دنیا هدیه می دهم...

و خالق عاشفانه ی دیگری می شوم...

عشق اهورایی من!

من عروس بهارم؛ همسر شاهزاده ی باران...

ملکه ی رزهای صورتی، بانوی آب و آیینه...

مظهر صداقت و مهربانی...

من از تبار لیلی، از نسل شیرینم؛ تو را اسطوره ی مهر می بینم...

و محبت لایزالی را، از جای بکر نیلی آسمان به نظاره می نشینم...

تورا تا ابدیت مالک خود می دانم؛ خودرا مملوک تو می پندارم...

و تمامی لحظاتم را به عطر حضورت می آرایم...

و یا تحصن به زیر چتر زندگی ات، مامن گاهی ار جنس نوازش...

سایه گاهی مملوء از خواهش را برای زخم کهنه ی فلبم می یابم...

و تا همیشه خوشبخت می مانم...

جز محبتی ناب از تو انتظاری ندارم...

چه در کنارم باشی و چه نباشی، من نازنینی عاشق و بی قرارم...

احساس شور انگیزم ... تنها سرمایه ای ست که دارم...

مرا دریاب که محتاج تسکینم...

عاشقم باش؛ جز تو مجنونی نمی بینم...

نازنین فاطمه جمشیدی



 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی یک سنجاقک به تو دل میبندد و تو هر روز سحر؛
می نشینی لب حوض تا بیاید از راه،
از خم پیچک نیلوفرها روی موهای سرت بنشیند
یا که از قطره آب کف دستت بخورد
گاه یک سنجاقک همه معنی یک زندگی است.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتمش آغاز درد عشق چیست؟
گفت آغازش سراسر بندگیست،
گفتمش پایان آن را هم بگو،
گفت پایانش همه سرکندگیست،
گفتمش درمان دردم را بگو؟
گفت درمانی ندارد بی دواست،
گفتمش یک اندکی تسکین آن،
گفت تسکینی ندارد ماندنیست..
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینها چه می دانند ؟
هیچ !
اگر می دانستند که در “آسمانها” چه “عالمی” با “تو” دارم
که گله از سر به هوائیم نمی کردند
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زیبا دارم ملودیت را با گیتار و چهره ات را با آبرنگ تمرین میکنم میخواهم بنوازمت ، نقاشی ات کنم ، شعر که به دلت ننشست نازنین مریم ، بی خبر نباشی بعضی ها عجب سرزنشم میکنند ، فکر میکنم کمی حسودیشان میشود که تو هر چه سنگ میزنی من عاشق تر میشوم ، آن ها هنوز نمیدانند که همه دیوانگان را نمیشود با سنگ راند ، بعضی هایشان با سنگ ، دیوانگیشان چند برابر گل میکند و میشکفد و بزرگ میشود ، بزرگ عین تو ، عین علی ، عین اسمت ، عین مسیح و عین رنگ سرخ .
زیبا بعضی ها خیال میکنند تو مثل همه ای ، بگذار این گونه زندگی کنند من خیالم راحت تر است . جزیره ناشناخته ی دوردست ترین رویاهای نرسیده ام ، وقتی میدانی که دلی تا انتها در گرگ و میش وسوسه ی داشتنت عین باد بادکی گره خورده به درخت گیر است (مریم حیدرزاده)
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیگوید بیا...
نمیگوید باش...
نمیگوید به من حتی ،برو...
راحتم بگذار...
میآید ... حرفهای
عاشقانه می شنود،
سکوت میکند ... و میرود !!...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این عاشقانه براي دل خودم مي نويسم …

براي دلتنگي هايم

براي دغدغه هاي خودم

براي شانه اي که تکيه گاهم نيست !

براي دلي که دلتنگم نيست …

براي دستي که نوازشگر زخم هايم نيست …

براي خودم مي نويسم !

بميرم براي خودم که اينقدر تنهاست !.!.!.!
 
آخرین ویرایش:

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
باید سر به جنون زد...دل به خاک و خون زد...
نرو از روزگارم ...بی تو تمومه کارم...:redface:
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاهزاده ی باران ...

شاهزاده ی باران ...





باورم نمی شود این تو هستی... مرد بی بدیل رویاهای من؟

تورا سالها در خود زندگی کرده ام و حال در زیر قطرات با سخاوت باران یافتم

گویی تو زاده ی بارانی...

همانقدر با سخاوت...همانقدر پاک... همانقدر مهربان ... همانقدر بی آلایش...

تو هدیه ی آسمانی؛ازتبار ابرهای عاشق و از نسل صداقت و مهربانی...

که مرا با مروارید های درخشان آغوشت می پوشانی و از محبت بی نیاز می کنی...

من به اندازه ی یک سرزمین تشنه، به انتظار سیراب شدن هستم....

مرا در میان خود پنهان کن...

لبهای ترک خورده از برهوت بی کس ام را، با بوسه ای ترنم زندگی بخش....

تنهایی ام را مونس و همدم باش.... مرا به اوج آرزوهایم برسان...

این منم، لیلی تو...

کسی که دیر زمانیست تو را به سرنوشتش می خواند و غزل سرایی چشمان تو را می خواهد...

و تو مجنون من... تکیه گاه من... سنگ صبور من...


به من اشاره کن تا زندگی و هستی ام را به پاهایت بریزم...

عاشقانه ترین کلبه ی دنیا را بسازم ...

ترانه وصال را بسرایم و در زیر این باران، سنتور مهر را بنوازم...

مرا احساس کن...

که من محتاج تسکینم...

نازنین فاطمه جمشیدی







 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قسم به عشق‌مون
می دانیم روزهای خوبی را نمی گذارنیم . روزهای خاکستری مشوش ولی این روزها می گذرد ایمان دارم
ولی نمی گذاریم دل و زندگی‌ و روابط ‌مان کویر شود
نمی‌گذارم
نمی گذاری
نمی گذاریم
جزیره مان همیشه سرسبز باد
 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
همه ی کوچه ها را گشته ام

ایستگاه ها، فرودگاه ها، پارک ها
کافه های شلوغ
پاتوق های کوچک
خیابان ها و میدان ها
حالا من
به آسمان هم
نگاه نمی کنم
زیرا در آنجا هم نیستی
آب شده ای در چشم هام
یک قطره ی پاک.
خانه را هم گشته ام
بانوی من!
می شود کمد لباس را باز کنم
تو آنجا باشی و بخندی باز؟
می شود؟
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فستیوال گلهای انتظار...

فستیوال گلهای انتظار...



شاهزاده ی بی رقیب من!

جای قدمهایت را، با گلبرگ هایی از گل می آرایم...

تا این گلبرگ های ظریف، عطر تنت را در آغوش گرفته و شمیم حضورت را تداعی کند...

جای خالی ات را، با شبنم هایی از مهر بپوشاند...

و اشک هایم را بزداید...

می خواهم در نبود تو، این گلبرگ ها حامی دستانم و تسکینی بر روح خسته ام باشد....

با ریتمی موزون از باران، تنم را نوازش کرده و مونس شب های ماتم زده ام شود...

و مرا تا پایان فصل انتظار، در این فستیوال گل زنده نگاه دارد...

نگارم، نفسم؛ مجنون بی همتای نازنین!

تو جان من هستی... مرا بی تو یارای نفس کشیدن نیست...

بازگرد و مرا عمری دوباره بخش...

من تنها با ترنم به جای مانده از عطر نفس هایت، بر تن ظریف این گلها زنده ام ...

تا رایحه ی خوش مردانه ات دریغ نشده، بازگرد...

که من بی تاب ترینم...

نازنین فاطمه جمشیدی







 
آخرین ویرایش:

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ان هنگام که
موهایت را ارام نوازش میکنم
در لحظاتی که
خنده هایت را در گوشم
میشنوم
ان لحظه که انتظار
دستانت را میکشم
تمام گلها را در همان مسیر امدنت میگذارم
بگذار
پرستوهای مهاجر به سفرشان ادامه دهند
خنده های کودکان تمام شهر را پر کند
همینکه چشمانم در چشمانت
گره میخورد
صدای ارام نفسهایت را که میشنوم
تندی نگاهت را وقتی غریبه ای خیره تماشایم میکند
زندگی دوباره شروع میشود

ایناز
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوی

غذایت را سرد می خوری

ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام!

لباسهایت دیگر به تو نمی آیند ، همه را قیچی می زنی!

ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!

شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!

تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست...

چه مرگــــته لعنــتی؟

همش با خودت میگی پس کــی یه روز خوب میاد
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی تو پیمودن شب ها شدنی نیست
شب های پر از درد که فردا شدنی نیست
گفتم که برایت بفرستم دل خود را
افسوس که نامه دلم تا شدنی نیست

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اشک من جاری شد…
جای تو خالی بود
جـــــــــای تـــــــــو …
عکس تو درطاقچه ی کوچک قلبم خندید
شعر دلتنگی من سخت گریست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هر گاه دلتنگت میشوم
قلم و کاغذ را میگیرم
میخواهم بنویسم
هر چه که دلتنگی
بر سرم میاورد
میخواهم
اشکهایم را پست
کنم برایت
میخواهم از هر چه که
در دلم میگذرد
برایت
بگویم
ولی باز هم..........

 

Similar threads

بالا