نامه عاشقانه من

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪ ﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﺁﻣﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻠﻨﺪﺍﯼ ﺑﺨﺖ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ ﺑﺴﺮﺍﯾﯿﻢ .

ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻮﻥ ﺍﺩﺑﯽ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻘﺎﻁ ﺿﻌﻒ ﻭ ﻗﻮﺗﺶ
ﻃﻨﯿﻦ ﺁﻭﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ ؛

ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﻗﺼﺪ ﻣﺎﻥ ﭘﯿﻮﻧﺪﯼ ﺑﻮﺩ
ﻣﯿﺎﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﺮ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﺮ ﺁﺏ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪ.

ﺍﺯ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ ؛ ﭼﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﻋﻄﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺷﻌﺮﻫﺎ ﻭ ﻣﺘﻮﻥ ﺍﺩﺑﯽ ﻫﺴﺖ...

ﻭ ﭼﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺑﻨﺪﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﻌﺎﺭ...ﻣﺎﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ

ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ 100 ﻣﯽ ﺭﺳﯿﻢ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﻭ ﻫﺮﻡ ﻧﻔﺴﻬﺎﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻢ ...

ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻝ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﻣﻦ...

ﻭ ﻣﻦ ﺑﯽ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﮏ ﺗﮏ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺁﺫﻳﻦ ﺑﺒﻨﺪﻡ...

ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﯽ "ﺗﺎﭘﯿﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﻦ" ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻭﺭﻡ...

ﻭ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻢ, ﺟﺎﻥ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﮕﯿﺮﻡ....

ﺑﯽ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺳــﭙﺎﺱ...


ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ





 
آخرین ویرایش:

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

نترس
با لحظه ها حرف زده ام
قرار است خاطراتِ خوبمان را دست به دست کنند
...تا امروز
قرار است دوباره به یادِ هم بیفتیم
پیدایمان شود
باز هم حرف بزنیم با یک نگاه
...دستمان برسد تا عشق
باور کن
سکوتمان دست نخورده است هنوز
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بر روی نمیکتی که روز نخست آشناییمان نشستیم، گل می گذارم

تا نبودن هایت را جبران کند

و جای خالی ات را کتمان...

اما این گلها تا یه زمانی نفس می کشند

و عطر حضورت را جبران...

تا رمقی در جسم لطیف این گلبرگهای شیداست

باز گرد و عاشقانه هایت را زمزمه کن

این نیمکت دیرزمانی است که هیچ عاشقی را میزبانی نکرده

هیچ آوای مردانه ای را نشنیده...

و در حسرت نوازش های بی دریغت مانده

بازگرد....

نازنین فاطمه جمشیدی











 
آخرین ویرایش:

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک...

به یک احوالپرسی ساده...
به یک دلداری کوتاه ...
به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...

... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک ...
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"

به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان چای !
... به یک وقت گذاشتن برای تو...
به شنیدن یک "من کنارت هستم "...
به یک هدیه ی بی مناسبت ...
به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...



به یک غافلگیری:به یک خوشحال کردن کوچک ...
به یک نگاه ...
به یک شاخه گل...
دل آدم گاهی ...چه شاد است ...
به یک فهمیده شدن ...درست !

به لبخند!
به یک سلام !
به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک ...!!!

و ما چه بی رحمانه این دلخوشی های کوچک و ساده را از هم هم دریغ میکنیم و تمام محبت و دوست داشتن مان را گذاشته ایم کنار تا به یک باره همه آنها را پس از مرگ نثار هم کنیم
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میشنوی؟
گوش کن…
صدایی می‌آید…
خوب گوش کن…
صدای ناله زمین است…
که مردی با کلنگی
گودالی در حال زدن است…
گودالی به شکل مستطیل…
برای من…
ناله زمین از تیزی کلنگ نیست…
از جا دادن منه بیگناه در خودش است !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برف می بارد

تابیشتردرآغوشش بگیرد
یارزیبایش را‎

تامحکم تردستانش را بفشارد
وتمام گرمای وجودش را تقدیمش کند‎

برف می بارد
تا دستان یخ زده اش را درجیبش محکم تربفشارد
وسردی درونش را با فنجانهای پیاپی گرما بخشد
برف می بارد ‎
تا یادت آتشی شود دراین سرما ‎
وقلبم را به آتش بکشد‎

 
آخرین ویرایش:

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قابل ستایش اند دستانی که آهنگ محبت را به زیبایی می نوازند
و دل هایی که ترانه عشق و امید را در عالم می سرایند.
کسانی که از مهربانی ثروتمندترین هستند و در بخشش این موهبت سخاوتمند ترین.
آری! قابل ستایش اند انسان هایی که بهشت را بر روی زمین بنا و جلوه های کوچکی از بزرگی خداوند را تداعی می کنند.
و یقین دارم
هنوز هم می شود ایمان داشت
به چشمانی که قداست دارند ...
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و چشمان ات راز ِ گل سرخ است

و عشق ات

اعتبار هستی ِ آدمی ست

هنگامی که تقدیر آیه ی مقدس سرنوشت را تلاوت می کند

و آغوش ات

منحصر ترین جای برای زیستن

اندک جایی برای از دنیا گسستن

و گریز ِ آدمیان

که با هزاران ترفند

به گستاخی تمام

نجابت ِ آسمان را متهم می کنند

شرافت اش را بر باد می دهند

نازنین فاطمه جمشیدی











 
  • Like
واکنش ها: A.8

aramesh"

عضو جدید
بهار من تویی

حالا چه فرقی می‌کند تقویم روی میز

اگر پایان پاییز است آغاز زمستان است یا هر چـیز

 
  • Like
واکنش ها: A.8

aramesh"

عضو جدید
اینجــا هیـچ قـرصــی

آرام بـخــش نیـستــــــــ

مگــر

قـرص روی مـاهتـــــــــ...

 
  • Like
واکنش ها: A.8

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


آن هنگام که نگاهت را به چشمانم می بخشی

و دستانت را محصور دستانم می کنی...

تهی می شوم از زمینی بودن...

به اوج آسمان می رسم

و هستی ام را جانی تازه می بخشم...

نگاه تو،عاشقانه هایی را که من تشنه ی شنیندن شان هستم زمزمه می کند

و مکنونات دلت را نغمه سرایی...

چشمانت را به من ببخش،تا همیشه سکوت میانمان را میزبانی کند...

ملودی عشق را بنوازد و مرا به وادی زندگی ایدالم سوق دهد...

زندگی من، بی نگاه تو سرد و بیروح است...

این نگاه توست که رنگین کمان مهر را به چشمان بارانی ام می بخشد....

و بودنم را به سوی خوشبختی جاودانه رهنمون می کند...


نازنین فاطمه جمشیدی








 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: A.8

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
مینوازم ملودی زندگیم را که
تمام نتهایش با تو شروع میشود و انتها ندارد
مینوازم ملودی همیشه بودنت را در قلبم در جانم و روحم
تنها برایت مینویسم این سراچه احساسم را میسرایم برایت تا بدانی
بی تو زندگیم سرد و خالیست
تا بدانی چقدر منتظرتم
تا بدانی چقدر دلتنگتم میسرایم ملودی زندگیم
را که تو شروعش هستی
تنها تو
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بستری از آب مرا فرامی خواند...

و آغوشی ازمهر مرا می پوشاند...

میعادگاه من، آغوش با سخاوت توست که دریا را از سکه می اندازد

و ساحل را به ورطه ی حسادت می کشاند...

سایه ی تو را که بالای سرم می ببینم، تهی می شوم از هر آنچه که بودم

و با رقص انگشتان تو برکمر ظریفم، بار دیگر متولد می شوم...

اما نه بر روی زمین، در آسمان سیاه چشمان تو...

نه به عنوان یک انسان...

به عنوان یک ستاره ی تماشایی...

که با آوای لبخند بارانی تو، به کهکشان راه عشق ملحق می شود...


دوستت دارم...


نازنین فاطمه جمشیدی









 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺑﻪ ﻧﯿﺖ ﻋﺸﻘﯽ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ، ﺑﻪ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ...

ﺁﯾﻪ ﯼ ﻭﺻﺎﻝ
ﺭﺍ ﺗﻼﻭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺣﺪﯾﺚ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﻔﺴﯿﺮ...

ﺩﺭ ﺳﺠﺪﮔﺎﻩ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﻣﻦ، ﺑﻮﺳﻪ ﯼ ﺗﻮ...ﻣﺮﺍ ﺟﺎﻧﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ

ﻗﻨﻮﺕ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ، ﺭﻩ ﺗﻮﺷﻪ ﯼ ﻧﯿﮑﺒﺨﺘﯽ...

ﻋﺸﻖ ﻣﻦ؛ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ...

ﺑﺎﺗﻮ، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ، ﺟﺮﻋﻪ ﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ

ﻭ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺮﯾﻦ ﻣﯽ ﺭﺳﻢ...

ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻨﺠﺎﺳﺖ!

ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﺑﺎﺯﻭﺍﻥ ﻧﯿﮏ ﺳﺮﺷﺖ ﺗﻮ...

ﻭ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﻦ ﮔﺎﻩ ﺍﻣﻦ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ....

ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺍﻋﺠﺎﺯﯼ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺑﺨﺸﺶ ﻻ ﻳﺰﺍﻝ ﭘﺮﻭﺭﮔﺎﺭ ﺭﺍ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ...

ﻭ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﯾﺸﯽ ﺑﺎ ﻣﻀﻤﻮﻥ ﻭﺻﺎﻟﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﺍ ....

ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ ﺍﯼ ﺍﻫﻮﺭﺍﯾﯽ!

ﮐﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﺎﺷﻘﻪ ﯼ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ، ﻣﻘﺪﺱ ﺍﺳﺖ...

ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ













 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
برای نگاهت مینویسم
نگاه تو زیباترین حس جاودانه دنیاست
زیبا ترین مامن گاهم
اغوش توست
زیباترین کلام
بیان دوستت دارم به تو که همه زندگیمی هست
و تو حضورت و بودنت
برایم جاودانه هست
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم هوای دیروز را کرده

هوای روزهای کودکی را

دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم

… … آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد

… دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم

الفبای زندگی را

میخواهم خط خطی کنم

تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند

دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان

هر چه میخواهید بکشید

این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
 
آخرین ویرایش:

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیدانم،
تو را به اندازه ی نفسم دوست دارم،
یا نفسم را به اندازه ی تو !؟
نمیدانم،
چون تو را دوست دارم نفس میکشم،
یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم !؟
نمیدانم،
زندگی من تکرار دوست داشتن توست،
یا تکرار دوست داشتن تو، زندگی من ؟!


تنها می دانم : که دوست داشتنت...​
لحظه ،
لحظه ،​
لحظه ی​
زندگیم را می سازد،​

وعشقت ...​
ذره ،​
ذره،​
ذره ی​
وجودم را...!​
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حالم را دوست دارم...

حال این روز هایم را می گویم!

من لبریزم ازتو، از آرامشی بی وصف...

از عشقی لایزال در کالبد دو تن...

من، تو، در میعادگاه آغوش هم...

در مامن گاه قاصدک های خوشبختی...

به همراه ترنم دلنواز لبخند....

کتیبه ای از احساس را می خوانیم...

و معاشقه ای به ظرافت گلبرگهای گل یاس را به تفسیر می نشینیم...

در این لحظات ناب، هستی ام مملوء از یه دنیا خواهش...

در حصار دستانی از جنس نوازش...

روح ام را به آسمان می فرستم...

و به جسمم معنای آسودگی می بخشم...

با من بمان ای اهورایی!

که جز عطر سکر آور نفسهایت، مرا جانی نیست...

نازنین فاطمه جمشیدی







 
آخرین ویرایش:

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
پیرمرد مشتی از خاک بر روی تابوت زنی ریخت که سالها در کنار هم بودند ارام و باوقار از کنار مزار گذشت کسی ندید حتی قطره اشکی از چشمانش بچکد ارام گذر کرد از میان تمام قبرهای گورستان تمام لحظه لبخند بر لب داشت انگار کسی که همه هستیش بود کنارش قدم میزد که اینچنین ارام بود به یاد تک تک لحظاتی میافتاد که همسرش کنارش مانده بود هیچ وقت فکر نمیکرد زود از دستش بدهد حال فهمیده بود که زود دیر میشود یعنی چه به اهستگی سر برگرداند و به ارامی اخرین نگاه به مزار همسر عزیزش را کرد و رفت اخرین نگاه اتش زد بر تمام وجودش انگاه چشمانش خیس شد و شانه هایش لرزید باور نمیکرد عزیزترینش را در میان خاکی سرد تنها میگذارد اخر همسرش از تنهایی و تاریکی خوشش نمیامد پیرمرد هنوز هم زنده هست تنها عوض شده خیلی عوض شده دیگر همان مرد خوشبرخورد سابق نیست همان که روزی همسرش دیوانه وار دوستش داشت نبود کنار در چشم میدوخت به اسمان جایی که همسرش بود و ارام از پنجره اتاقش چشم به در شاید کسی به دیدنش بیاید سالها بود در این اتاق تنها مانده بود هر روز را با خاطراتش سپری میکرد هنوز هم خاطراتش چنان برایش گرانبها بود که حلقه ازدواجش را از دستش در نیاورده بود و حلقه همسرش را نیز بر دست کرده بود هر از گاهی حلقه همسرش را غرق بوسه میکرد و ارام میگفت منتظرتم زود بیا و مرا نیر با خود ببر دلم خیلی تنگ شده
روزی در باز شد و پرستار داخل امد ولی پیرمرد برای همیشه به کنار همسرش به اسمان ملحق شد


 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
چـــه مـــی کُنـــی بـــاد ؟!؟!؟!
عَـــطـــرِ تَنَش را جـــایِ دیگَـــری بـــپـــاش ... ایـــن خـــانـــه خـــودَش ویـــران اســـتـــ ...
 

70arezu

عضو جدید
غلط کرده باران
حالا که مرا به تو بد عادت کرده
بی تو می بارد
روز و شب
بی خستگی
وقتی خودت نیستی،
باران هست

 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرگز نخواهم کوبید!!

بگذار بسته بماند دری که پشتش تو نیستی..!!...
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعرهایم را میخوانی…
و میگویی روان پریش شده ام !
پیچیده است … قبول …
اما من فقط چشمهای تو را مینویسم …
تو ساده تر نگاه کن …
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی دانم،
از دلتنگی عاشق ترم یا از عاشقی دلتنگ تر..
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
همیشه قهوه سفارش می داد
می گفت «به نیت چشم های تو!…»
شیر و شکر هم می ریخت توی آن. می پرسید «شبیه شد؟»
این روزها اما…
شنیده ام چای سبز سفارش می دهد!
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب خیلی بهم ریختم...خیلی...
نمیدونم اسم اینو میشه گذاشت نامه عاشقانه یا نه....نمیدونم
 

Similar threads

بالا