نامه عاشقانه من

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
يــآدَتــ بـآشــَد!

هَمـِـہ ے قـَرآردآدهـآ رآ کـِہ روے ِ کـآغَـذهـآے ِ بے جـآن نـِمےنـِويسَـند!


بَـعضے از عَهــدهـآ رآ روے ِ قـَلبــ ـهـآے ِ هـَمـ مےنـِويـسيمـ ...

حـَوآستــ بـِہ ايـن عـَهــد هـآے ِ غـِيـر ِ کـآغـَذے بـآشـَد ...

شِکـَستـَنـِشـآن يـِکــ آدَمـ رآ مےشِکـَنـد ...

حـَوآسَـتــ باشَـد

يـِکــ آدَمـ رآ ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک روز از فاصله ی صفر تا بی نهایت با تو تب کردم
و تو در این دنیای دست بالای دست،
از راه دور دستم را محکم گرفتی!
....نوشتم به یادگار،
دور از تو اما نزدیک،
میدانی از چه سخن می گویم،
تنها تو میدانی...تو را نه داشتم و نه دارم...
هنوز می شنوم لحظه لحظه قدم هایت را که با هر نسیم می خواندم
شمار عابران خسته را و طنین صدایت را که با هر گام می لرزید...
اما تو، انقدر با گذشت بودی که از من هم گذشتی!!!
انگار کسی در انتظار زانوهای خم شده ی من آواز می خواند!
.....ابهام، دروغ را در سرم تکرار می کند...
لذت لحظه ها را ختم کن.

ديگر بر نخواهم گشت
خداحافظ





 

زهره ه

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
از تو نوشتن کار من نیست
کار دلم هست
اگر میخواهی
بدانی
چقدر
برایم عزیزی
کافیست
به قاصدکها گوش دهی
کافیست به
اسمان
به خورشید
به تمام هستی
گوش دهی
تا بدانی
چقدر
دوستت دارم
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
نفسم...
بـــعضـــی وقـــتـــا
دوســـتـــ دارمـــ کـــنارمـــ بـــاشیـــ


مـــحکـــم بـــغـــلـــمـــ کـــنیـــ

بـــزاریـــ آرومـــ گـــریـــهـــ کـــنمـــ

راحـــتـــ بـــشـــم

بـــعد آهـــســـتهـــ تـــو گـــوشـــمـــ بـــگیـــ:

دیـــوونـــهـــ منـــکهـــ بـــاهـــاتـــمـــ....!:gol::heart:



 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چه شوقی دارد
انگاه که
دستانت را میگیرم انگاه که
ارام در چشمانت مینگرم و
معنای زندگیم را
در چشمانت میابم
و تمام من متعهد میشود
به تو
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی گریه میکنی “زیباتر” می‌شوی
اما بخند
من به همان زیبا که “تر” نیست ، قانعم . .
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب که می رسد به خودم وعده می دهم
که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت
صبح که فرا می رسد و نمی توانم بگویم،
رسیدن شب را بهانه می کنم.
و باز شب می رسد و صبحی دیگر…
ومن هیچ وقت نمی توانم حقیقت را بگویم
بگذار میان شب و روز باقی بماند؛
که چقدر
دوستت دارم…
 

mahsa jo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز

ﺻﺮﺍﻁ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ
ﯾﻌﻨﯽ . . .
ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺭﺳﺪ . . .
♥♥ ﺑﻪ ﻟـﺒـﻬـﺎ ﯼ ﺗـ ﻭ ، ﺁ ﻏـ ﻭ ﺵ ﺗـ ﻭ . . . ♥♥

 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
قلب من...
دموکراتیک ترین دولت دنیاست.
آنقدر که تو را نیز همچون خودم از ته دل دوست میدارد.

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر باید خودمو سرگرم کنم...؟؟

با نت....!

با گوشی....!

چقدر خودمو به بیخیالی بزنم و بگم مهم نیست...!!

چقدر باید زمان بگذره تا فراموشت کنم ؟؟

لعنتی جای خالیتــــــــــــ داره ذره ذره نابودم میکنه...

برگـــــــــــــــــــرد.. .!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جایی نوشته بود:

"فردا روز جهانی ِ یادداشتی برای تشکر است به چه کسي يک تشکر بدهکاريد؟..."

هرچه فکر کردم دیدم تنها کسی که دوست دارم در این روز برایش یادداشت تشکر بنویسم تویی !!
از تو ممنونم که رفتی...
که نیستی...
ممنونم که در سخت ترین و بدترین روزهای زندگی ام رفتی و من را به امان خدا ول کردی...
که اهمیت ندادی چه به سرم می آید...
این رفتن و این نبودن نقطه عطفی شد در زندگی ام...
یاد گرفتم از هیچ کسی کمک نخواهم...
روی دوستی هیچ کسی حسابی باز نکنم...
که دوست ها به وقت ش از صد دشمن بدترند...
یاد گرفتم روی پای خودم بایستم...
خودم را بهتر شناختم...
یاد گرفتم بیشتر فکر کنم...
آدم ِ بهتری شوم... قابل تحمل تر شوم....
این رفتن ات باعث شد که صبور تر شوم...بی خیال تر شوم...
یاد گرفتم، هیچ رفتنی، هیچ شکستی، هیچ بن بستی در زندگی، بی حکمت نیست....
بی علت نیست...

هر شکست یادآوری این موضوع است که روزهای خوب نزدیک است...

روزهای خوب بدون تو البته
و این عالی ست....
حس ِ این روزهایم را دوست دارم...من ِ این روزهایم را دوست دارم...
از تو ممنونم که باعث همه ی این اتفاقات شدی....
درست است اذیت شدم...بیشتر از چیزی که فکرش را بکنی، اذیت شدم...
شدم مثل الماسی که صیقل خورده...
حالا اما آرام ام...راضی ام از زندگی...
خواستم بگویم از تو ممنونم برای هرچه گرفتی...
هرچه نابود کردی...
خواهش می کنم، قسم ات می دهم که هیچ تجدید نظری برای برگشت ات نکنی...
هیچوقت به عقب نگاه نکنی...
رفتی دیگر، به سلامت...
همان راهی که در پیش گرفتی را برو...
برنگرد...
که این رفتن ات قشنگ ترین اتفاق زندگی ام بود.
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پشت درها

هزاران نفر ايستاده و مي خندند !

و لبخند تو

هزاران بار در ذهن من تکرار مي شود ...

عطرت با آن آهنگ هميشگي

هر بار در ذهن من مي پيچد ...

بدون صداي نفسهايت

تمام آهنگها يک نت کم دارند ...!
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


نفسم!

لمس انگشتان مردانه ی تو،

یلدای وهم بر انگیز دستانم را به آتش می کشد و چهره ام را گلگون می کند...

من با رقص نوازشگر انگشتان تو، بر اندام سرد و زمستانی ام بهاری می شوم

و با هرم نفسهای عشق تو، آن هنگام که دستانت در دستان ظریف من قفل می شود،جانی تازه می گیرم...

خوشبختی را به چشم می بینم...

نگارم!

دستانت را از من دریغ مدار...

دستان تو اعجاز زندگیست...

بهانه ای برای بودن...برای ماندن...برای از نو متولد شدن...

تو هربار که با رقص انگشتانت بر اندام ظریف من، موسیقی جانم را می نوازی...

روح من به آسمانها پرواز می کند و جسمم در میان صلیب دستان تو, به آرامشی ابدی آویخته می شود...

من دستان تو را می ستایم و تا آخرین تپش،خودرا محصور انگشتان قدرمند تو می کنم...

نازنین فاطمه جمشیدی




 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]همسفر![/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در اين راه طولاني كه ما بي*خبريم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و چون باد مي*گذرد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بگذار خرده اختلاف*هايمان با هم باقي بماند[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]خواهش مي*كنم! مخواه كه يكي شويم، مطلقا[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مخواه كه هر چه تو دوست داري، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نيز باشد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مخواه كه هر دو يك آواز را بپسنديم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]يك ساز را، يك كتاب را، يك طعم را، يك رنگ را[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و يك شيوه نگاه كردن را[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مخواه كه انتخابمان يكي باشد، سليقه*مان يكي و روياهامان يكي.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هم*سفر بودن و هم*هدف بودن، ابدا به معني شبيه بودن و شبيه شدن نيست.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و شبيه شدن دال بر كمال نيست، بلكه دليل توقف است[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]عزيز من![/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دو نفر كه عاشق*اند و عشق آنها را به وحدتي عاطفي رسانده است،[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]واجب نيست كه هردو صداي كبك، درخت نارون، حجاب برفي قله علم كوه،[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]رنگ سرخ و بشقاب سفالي را دوست داشته باشند.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اگر چنين حالتي پيش بيايد، بايد گفت كه[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]يا عاشق زائد است يا معشوق و يكي كافياست.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]عشق، از خودخواهي*ها و خودپرستي*ها گذشتن است اما،[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اين سخن به معناي تبديل شدن به ديگري نيست .[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]من از عشق زميني حرف مي*زنم كه ارزش آن در «حضور» است نه[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در محو و نابود شدن يكي در ديگري.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]عزيز من![/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اگر زاويه ديدمان نسبت به چيزي يكي نيست، بگذار يكي نباشد .[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بگذار در عين وحدت مستقل باشيم.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بخواه كه در عين يكي بودن، يكي نباشيم .[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بخواه كه همديگر را كامل كنيم نه ناپديد .[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چيز كه مورد اختلاف ماست،[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بحث كنيم ،اما نخواهيم كه بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدي برساند .[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بحث، بايد ما را به ادراك متقابل برساند نه فناي متقابل .[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اينجا سخن از رابطه عارف با خداي عارف در ميان نيست .[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]سخن از ذره ذره واقعيت*ها و حقيقت*هاي عيني و جاري زندگي است .[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بيا بحث كنيم .[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بيا معلوماتمان را تاخت بزنيم .[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بيا كلنجار برويم .[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اما سرانجام نخواهيم كه غلبه كنيم.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بيا حتي اختلاف*هاي اساسي و اصولي زندگي*مان را، ،[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در بسياري زمينه*ها تا آنجا كه حس مي*كنيم دوگانگي، شور و حال[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و زندگي مي*بخشد نه پژمردگي و افسردگي و مرگ،حفظ كنيم.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]من و تو حق داريم در برابر هم قدعلم كنيم و حق داريم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بسياري از نظرات و عقايد هم را نپذيريم .[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بي*آن*كه قصد تحقير هم را داشته باشيم .[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]عزيز من! بيا متفاوت باشيم .[/FONT]
 

aramesh"

عضو جدید
چقدر باید خودمو سرگرم کنم...؟؟

با نت....!

با گوشی....!

چقدر خودمو به بیخیالی بزنم و بگم مهم نیست...!!

چقدر باید زمان بگذره تا فراموشت کنم ؟؟

لعنتی جای خالیتــــــــــــ داره ذره ذره نابودم میکنه...

برگـــــــــــــــــــرد.. .!
 

aramesh"

عضو جدید
ماه من غصه چرا؟
آسمان را بنگر ، که هنوز
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست گرمو آبیو پر از مهر به ما می خندید.
ماه من غصه چرا ؟
تو مرا داری و م هر شب و روز
آرزویم همه خوشبختی توست....



Click here to view the original image of 700x463px.
 

aramesh"

عضو جدید
انگار با من از همه کس آشناتری
از هر صدای خوب برایم صداتری
ایینه ای به پاکی سر چشمه ی یقین
با اینکه روبروی منی و مکدری
تو عطر هر سپیده و نجوای هر نسیم
تو انتهای هر ره و آن سوی هر دری

 

aramesh"

عضو جدید
همسفر!
در اين راه طولاني كه ما بي*خبريم
و چون باد مي*گذرد
بگذار خرده اختلاف*هايمان با هم باقي بماند
خواهش مي*كنم! مخواه كه يكي شويم، مطلقا
مخواه كه هر چه تو دوست داري، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نيز باشد
مخواه كه هر دو يك آواز را بپسنديم
يك ساز را، يك كتاب را، يك طعم را، يك رنگ را
و يك شيوه نگاه كردن را
مخواه كه انتخابمان يكي باشد، سليقه*مان يكي و روياهامان يكي.
هم*سفر بودن و هم*هدف بودن، ابدا به معني شبيه بودن و شبيه شدن نيست.
و شبيه شدن دال بر كمال نيست، بلكه دليل توقف است
عزيز من!
دو نفر كه عاشق*اند و عشق آنها را به وحدتي عاطفي رسانده است،
واجب نيست كه هردو صداي كبك، درخت نارون، حجاب برفي قله علم كوه،
رنگ سرخ و بشقاب سفالي را دوست داشته باشند.
اگر چنين حالتي پيش بيايد، بايد گفت كه
يا عاشق زائد است يا معشوق و يكي كافياست.
عشق، از خودخواهي*ها و خودپرستي*ها گذشتن است اما،
اين سخن به معناي تبديل شدن به ديگري نيست .
من از عشق زميني حرف مي*زنم كه ارزش آن در «حضور» است نه
در محو و نابود شدن يكي در ديگري.
عزيز من!
اگر زاويه ديدمان نسبت به چيزي يكي نيست، بگذار يكي نباشد .
بگذار در عين وحدت مستقل باشيم.
بخواه كه در عين يكي بودن، يكي نباشيم .
بخواه كه همديگر را كامل كنيم نه ناپديد .
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چيز كه مورد اختلاف ماست،
بحث كنيم ،اما نخواهيم كه بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدي برساند .
بحث، بايد ما را به ادراك متقابل برساند نه فناي متقابل .
اينجا سخن از رابطه عارف با خداي عارف در ميان نيست .
سخن از ذره ذره واقعيت*ها و حقيقت*هاي عيني و جاري زندگي است .
بيا بحث كنيم .
بيا معلوماتمان را تاخت بزنيم .
بيا كلنجار برويم .
اما سرانجام نخواهيم كه غلبه كنيم.
بيا حتي اختلاف*هاي اساسي و اصولي زندگي*مان را، ،
در بسياري زمينه*ها تا آنجا كه حس مي*كنيم دوگانگي، شور و حال
و زندگي مي*بخشد نه پژمردگي و افسردگي و مرگ،حفظ كنيم.
من و تو حق داريم در برابر هم قدعلم كنيم و حق داريم
بسياري از نظرات و عقايد هم را نپذيريم .
بي*آن*كه قصد تحقير هم را داشته باشيم .
عزيز من! بيا متفاوت باشيم .

آری آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه نا پیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

فروغ فرخزاد

 

aramesh"

عضو جدید
او......
حضور آرامت مدتهاست در کنارم نیست ... ولی یاد تو مهمان همیشگی قلبم است ...

دوباره تنها شده ام ، دوباره دلم هوای تو را کرده .

خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم .

به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم .

دوباره می خواهم به سوی خاطراتم بیایم .

تو را کجا می توان دید؟

در آواز شب آویز های عاشق ؟

در چشمان یک عاشق مضطرب ؟

در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته ؟

دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند ، برای تو نامه بنویسم . .

و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی

ای کاش می توانستم خودم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت آواز بخوانم .

کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم .

می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیاید .

می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود .

می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود .

دوباره شب ، دوباره طپش این دل بی قرارم .

دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد .

دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم .

دوباره شب ، دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمی شود .

دوباره شب ، دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته .

دوباره شب،دوباره تنهایی،دوباره سکوت ، دوباره من و یک دنیا خاطره ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میسرایم از تو
و همین زیباترین حس دنیاست انگاه که
از تو میسرایم
قلم خودش بی محابا روی برگهای سپید
میغلتد و تمام مدت طرح تصویر تو را
میکشد
هر بار که قلم را زمین میگذارم
با شگفتی تصویرت را تماشا میکنم
که محصور کننده نگاهم میکنی
و در میان تمام واژه ها
حس ارامش مرا در بر میگیرد
انگاه که میان واژه ها خودم را میبینم
حس دلتنگیم
انتظارم
شوق دیدنت
همشان را میتوانم
میا واژه هایم بیابم
کمی نزدیک تر بیا
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم!

من با دیدن تو، با ترنم دلنواز قدمهای تو، با آوای روحانی کلام تو،

کولبار خستگی هایم را برزمین می کوبم؛

شبنم هایی از اشک شوق را به گلبرگ های نگاهم می بخشم

و عاشقانه هایم را به چشمانم می سپارم...

پس خود را در منحصر ترین آغوش دنیا محصور می کنم

و هستی ام را به تو می بخشم...

چقدر بیتاب بودم و چقدر دلتنگ...

چه شبهایی را به سپیده ی صبح پیوند زدم

و چه روزهایی را در زیر وزنه ی سنگین ثانیه های انتظار، با هر ترفندی به شب بخشیدم

و حال چقدر آرامم و چقدر عاشق...

با اینکه می دانم برای مدتی کوتاه در کنارم هستی...

اما به پایان راه نمی اندیشم
که زیستن در آغوش تو زیباست...

نازنین فاطمه جمشیدی



 
آخرین ویرایش:

فنا2011

اخراجی موقت
نمیدونم دیشب فیلم آوای بارون و نگاه کردین یا نه ولی صحنه ای باران به کیانوش نه قطعی رو گفت و تصور کنید خیلی سخته خیلی بیش از حد
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﯼ ﻗﺼﺮ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﻗﻠﺒﻢ!

ﺗﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﻭ ﻫﺴﺘﯽ لاﻣﻨﺘﻬﺎ ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻢ

ﻭ ﺭﻧﮓ ﺁﺑﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﻧﮕﺎﺭﻡ...

ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻟﻨﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ...

ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ...

ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻼﻗﯽ ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ

ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪ ﻭ ﯾﮏ ﺭﻭﺡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺎﻟﺒﺪ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﻫﺮ ﺩﻭﯾﻤﺎﻥ ﺩﻣﯿﺪ...

ﺍﺣﺴﺎسماﻥ،ﺁﺭﺯﻭﻫﺎیماﻥ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺁﻣﯿﺨﺖ....

ﻣﻦ ﻟﯿﻠﯽ ﺑﯽ ﺭﻗﯿﺐ ﻗﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺗﻮ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ!


ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺼﻞ ﺷﻔﺎ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ...

فصل بی مانند عشق, دلدادگی, محبت, خوشبختی, جاودانگی

ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﯿﻢ...

ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﯼ ﺩلاویز ﯾﮑﺪﻟﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺮﺍﯾﯿﻢ

ﻭ ﺳﻤﻔﻮﻧﯽ ﻣﻬﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﯾﻢ...

ﺗﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯾﻤﺎﻥ ﺷﻬﺮﻩ ﯼ ﺧﺎﺹ ﻭ ﻋﺎﻡ ﺷﻮﺩ...

ﻣﻦ ﻫﺮﺗـﭙﺶ ﺑﺎ ﻗﻠﻤﯽ ﺳﺮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ...

ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﺯﻻﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﻫﺶ

ﺷﺒﻨﻢ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﮔﻠﺒﺮﮔﻬﺎﯼ ﺩﻟﺖ ﻧﻘﺶ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ...

ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﻡ ﺩﻟﻨﻮﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﺭﺳﻢ...

ﻋﺸﻖ ﺍﻫﻮﺭﺍﯾﯽ ﻣﻦ!

ﺯﯾﺴﺘﻦ ﺩﺭ ﺁﻏﻮشت را ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ, ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﻧﺤﺼﺎﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﻣﺎﻣﻦ ﮔﺎﻩ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ...

ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﯾﯽ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...

ﻗﻠﺐ ﺗﻮ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ...

ﺳﺨﺎﻭﺕ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...

ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﻣﻮﺝ ﻫﺎﯼ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ به ﻣﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ...

ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...

ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﻣﺨﻤﻠﯽ ﺗﻮ, ﺩﺭﯾﭽﻪ ﯼ ﺷﺒﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﯼ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ...

ﺍﯼ ﻣﺮﻭﺍﯾﺪ بی همتای ﻣﻦ!

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﺪﺍﻣﯿﻦ ﺻﺪﻑ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ...

ﺍﻣﺎ ﻧﻪ،ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺪﻑ ﺯﻣﺎﻥ ﺳــــــﭙﺮﺩ

ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻫﯿﭻ ﺻﺪﻓﯽ ﻻﯾﻖ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﺑﮑﺮ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ...

ﭘﺲ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺑﯿﮑﺮﺍﻥ ﻗﻠﺒﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻧﻬﺎﺩ

ﻛﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﻧﻢ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﺍﺳﺖ...

ﺍﯼ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﺑﻠﻮﺭﯾﻦ ﺟﺎﻧﻢ!

ﻗﺼﺮ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﻗﻠﺒﻢ ﺍﺯ ﻫﺮﻡ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﮔﺮﻡ ﻭ ﻣﺸﻌﻮﻑ ﺍﺳﺖ...

ﺍﯼ ﺑﯿﻨﻈﯿﺮ...

ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪی




 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
روی ساحل قدم میزنم
بی حرف تماشا میکنم
امواج دریا را
و هر بار عاشقان را تماشا میکنم
عاشقانی که
معیادگاهشان لب همین ساحل دریاست
به انها نه حسودی مینم نه اهمیتی میدهم
من با یاد عزیز قلب تنهایم به
کنار ساحل میروم
و با دریا درد و دل میکنم
هر کدام از عاشقان داستانی دارد
اما میدانم
هنوز کسی یاد نگرفته وقتی عاشق میشود
وقتی حس
دلتنگی همه وجودش را پر میکند
و لبخند میزند
یعنی
کسی را ندارد که بخواهد
بنشیند و بشنود
از دلتنگیش
وگرنه میتوانست در اغوشی ببارد
یا اینکهبا کسی سخن بگوید
اما میدانی
عاشق تنهاست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در میان راه
که میرسم
نامت را صدا میزنم
در میان هر دم و بازدم
تو حضور داری
در میان تک تک لحظاتی که
هر کسی به خیالش
تو را ندارم
من
تو را دارم
تو در میان جان من هستی
اری
من تو را
هر لحظه زندگی میکنم
من هر لحظه با تو نفس میکشم
با تو میگیرم
با تو میخندم
هر لحظه تو در قلبم حکمرانی میکنی
اری
تو تنها
فرمانروای
قلب من هستی
 

eelhamm

عضو جدید
کاش من و تو
دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم
تنگ در آغوش هم
خوابیده در قفسه های کتابخانه ای روستایی
گاهی تو را
گاهی مرا
تنها به سبب تشدید دلتنگی هامان
به امانت می بردند …
 

eelhamm

عضو جدید
"دوستت دارم" را

در دستانم می‌چرخانم

از این دست به آن دست.

پس چرا

هر وقت می‌خواهم
به دستت بدهم نیستی؟

چرا اینجا نیستی

تا "دوستت دارم" را

از جنس خاک کنم،

از جنس تنم،

و با بوسه بپوشانمش بر تنت؟

بگذار "دوستت دارم" را

از جنس نگاه کنم

از جنس چشمانم

و تا صبح به نفس‌های تو بدوزم.

عباس معروفي
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



آسمان مرا به یاد آور ...


این منم
...

آواره ی همان دنیایی که به اسارت گرفته است انسان را...

قلبم رهن عشق است...

اما دلم میعادگاهی از آغوش های سرد و یخ زده ی یار...

بنگر که چه ساده شب رسوایی ام به پایان می رسد...

دیگر لمس معشوق بی معناست...

احساسم را به منطق سپردند و مرا به تو...

ببین چه بی پروا کوچ کرده ام زیر قدمهایت...

مرا با آغوشت بپوشان...

برهوت دلم را...
طوفان درونم را... نگاه باران باش ...

مرا با نجوای ستارگان...با تیک تاک باد...مونس و مرحم باش...

من از تبار توام...من از تبار ابرهای باران خورده ام...

مرا دریاب که دلتنگم...

مدارا کن که بی تابم...

نازنین فاطمه جمشیدی


 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



امروز بهترین روز دنیاست!


خورشید با دستان نوازشگرش موهایم را می نوازد...

نسیم صورتم را می بوسد...

برگان جوان و ناب تابستانی برای احساسی که مطلق به توست هلهله و پایکوبی سر می دهند...

و خاطرات دوست داشتنی ات را برای قلب عاشق پیشه و صبورم تداعی می کنند...

در این ثانیه های طلایی! کائنات تو را در بند بند وجود من به تصویر می کشند

و هستی پر مهرت را تکیه گاه من می خوانند...

آری تکیه گاه من...مرد زندگی من... همه هستی من....آرام جان من... همه ی باور من...

دیگر همه ی دنیا از راز میان من و تو آگاهند...

گلها... درختان... دریا ... ساحل... خورشید... ماه... ستاره... آفتاب... حتی مهتاب!

همه و همه می دانند... این دلواپسی های گاه و بی گاه من از کجا نشات می گیرد...

چرا بعضی مواقع شادم... و چرا گاهی اوقات دلتنگ و غمگین...

همه ی عالم گواهند؛ این بغض گره خورده بر گلو ... یا این لبخندی که بی اراده بر لبانم می نشیند

به خاطر کیست...به خاطر چیست؟

همنفسم به خاطر توست... همه چیز من به خاطر توست... حتی این هوایی که در آن نفس می کشم به خاطر توست...

تو اگر یک روز نباشی من هم نیستم...

تو تنها بهانه ای... تنها دلیل بودن... تو منتهای آرزوی منی...

تو برای این پرنده ی دلشکسته پر پروازی...

تو برای نت های مبهم زندگی من، اوج آوازی...

عاشقانه دوستت دارم و بی تو بودن را هرگز نمی خواهم...

نازنین فاطمه جمشیدی



 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا