نامه عاشقانه من

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به کجا می نگری

به چه می اندیشی

و چرا باد چنین

بر تنت می ریزد

نازنین موی بلند تو چرا

به پریشانی موج دریاست

دل دریایی تو

نکند دلگیر است

نکند اشک

به گلبرگ رخت می لغزد

آه ای روح بلند خورشید

آسمان لبخند

پری دریاها

سوی این خسته دل خاک نشین

رخ بگردان و ببین

دل دریایی او هم پیداست
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


از زمانی که تو مرا در آغوش می کشیدی...موهای پریشانم را نوازش می کردی ...می بوسیدی... و در انتها گیس باف می بستی

دیر گاهی است که گذشته...

اما من هنوز هم موهایم را باز نکرده ام!

هیچ شانه ای اجازه ندارد جای دستان نوازشگرت را بگیرد...

هیچ آینه ای نمی تواند به جای آینه ی چشمانت باشد...

به یاد می آوری؟

من همیشه موهایم را در آینه ی چشمانت مرتب می کردم...

حال که نیستی..موهایم را به نگاهم می بخشم، تا عطر انگشتان ات را تداعی کند و جای خالی ات را کتمان...

می دانم، تو باز می گردی...نباید به جای خالی ات بنگرم...

باید تا می توانم به عطر دستانت لابلای موهایم دل خوش کنم و با خاطراتت زندگی...

پیکر نیمه جانم باید یلدای فراق را پشت سر بگذارد و به بهار وصال برسد ...

دیر یا زود آوای دلنواز قدمهایت در کوچه پس کوچه ها ی دلم می بپیچد و مرا بی تاب می کند...

من نباید بمیرم... باید با ته مانده ی شمیم حضورت بر تار و پود وجودم خود را زنده نگه دارم

و برای وصالی ابدی مهیا شوم...

بهشت نزدیک است...

نازنین فاطمه جمشیدی






 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


بغض تلخ تنهایی ام را با طعم شرابی مدهوش کننده فرو می برم...

تا شاید لحظات نفسگیر زندگی ام را در نیستی خوشایند بی خبری تسکین باشم

و بی تو ماندن را تاب بیاورم...

دمی را تهی از آلام درون با خاطرات
زیبا و دوست داشتنی ام به خلوت می نشینم...

و تورا در اوهام خود به تصویر می کشم...

از عطر به جای مانده از نفسهایت نفس می کشم...

به قهقرا سفر می کنم!

چقدر در کنار تو شاد بودم و چقدر آرام...

خوشبختی را در یک قدمی خود می دیدم...

از تلنگر روزگار واهمه ای نداشتم...

همچون گل رزی تنها به تو تکیه کرده بودم...

ار شکستن ساقه ی اندام ظریفم هراسی به دل نداشتم...

می دانستم تو نمی گذاری من به زمین بخورم...

می دانستم حامی بی بدیل من به شمار می آیی...

اما افسوس که اشتباهی عاشقانه دامن گیرم شد...


تو خود مرا شکستی...

به زمین سپردی و همچون رهگذری از کنارم گذشتی...

حال رد پای به جای مانده از نوازش هایت بر روی اندام ظربف من، مرا شیفته ی این شوکران کرده

و به قعر سیاه چاله های تباهی می کشاند...

اما من این فنا شدن را به فراموشی ترجیح می دهم...

و مجنون ترین لیلی می مانم...


شاید بازگردی...

نازنین فاطمه جمشیدی



 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


همدم تک تک لحظه های من!

موهایم را با انگشتانت آذین ببند...

در آینه ی چشمانم خیره شو

و جایگاه خودرا ببین...

تو در قلب تپنده ی زندگی من جای داری...

من بی تپش های تو حتی یک لحظه هم زنده نیستم...

تو روح مرا تسخیر کرده ای...

جسم مرا به صلیب آرزوهای مردانه ات کشانده ای

و پیچک لطیف احساسم را محصور محبت بی وصفت کرده ای...

مگر می توانم خاطرم را از یاد تو تهی کنم...

مگر می توانم یک لحظه
هم بی تو زندگی کنم...

حتی تصور یک ثانیه بی تو ماندن،

هستی ام را با شرار شعله ای بی انتها به آتش می کشد...

دوستت دارم....

نازنین فاطمه جمشیدی




 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کجا را سرابی از عشق نام نهاده اند تا خودی گرفتار کنم .....

مگر این سراب دنیا را تمثیلی از نهایت عشق نیست .....که من اینگونه عاشقم ......

دلم خسته است .......قلبم به بی تابی همه دوریها در گوشه گوشه کنار این ورطه هستی اشنایی دیرین است ....

اما چه باک ......چرا خودی را از دست داده ام که لایق عاشقانه ترین هاست ....

دلم صندوقچه ی احساس و نگاهم از عشق لبریز .....

نگاهی میخواهم که درک کند... قلب همچون سکوت صدای غربت شنیده ام را ....



نرگس فاطمی



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شبها میگذرند
یکی پس از دیگری
و من هنوز نشسته بر صندلی چرخدار خیره به دیوار مینگرم
نمیدانم بیدارم یا خواب
نمیدانم در جستجوی چه هستم
ولی ساکتم
سکوتم به وسعته دریا هاست
دیروز پروانه ای آزاد بودم
ولی امروز در قفس این صندلیه دو چرخ گرفتارم
دلتنگه قدم زدن در زیره بارانم
ودر ماتم از دست دادنه دو باله پروازم اشک میریزم
اشک امانم را بریده
ایکاش میدانستم که چه محتاجم
ایکاش میدانستم روزی بالهایم را میگیرند
ایکاش میدانستم روزی همدمم
دیگر لبخند هم نمیزند
واااااااای که چه تنهایم من!
چگونه انقدر ساده گذشته های شیرینم را از دست دادم
چگونه توانستم دقت نکنم که زندگی زیباست
افسوس و صد افسوس
روزهایی قدم بر میداشتم و گاهی میدویدم
ولی نمیدانستم
به چه سویی قدم بر میدارم
با چه هدف میدوم
از دویدن لذت نمیبردم
از قدم زدن احساسه شوق نمیکردم
اما امروز خوب میدانم ارزش آن دویدن ها را
خوب درک میکنم حسه غریبه همیشه دور بودن را
به خوبی حسمیکنم درجمع بودن و نبودن را
حسرت عذابم میدهد
اشک میریزم
در حسرت قدم زدن
در حسرت یک تاتی تاتی کوچک به مانند
کودکان یکساله
اما افسوس
دیشب سوزنیبه کفه پاهایم زدم
و باز آه از نهادم بلند شد
پاهایم سرد بود
اینرا با لمس دستانم حس میکردم
زخم های ریز و کوچک کف پاهایم را پر کرده بود
اما دریغ ازحتی کمی سوزش
ذره ای درد
لحظه ای درد کشیدن
واااااای که امروز چه حسرتی در دلم نشسته
حسرت درد هایی که کشیدم و قدر ندانستم
حسرت اشکهایی که بی جهت و از روی ناز ریختم
که اگر امروز درد داشتم از ته دل میخندیدم
باز شبها میگذرند.....
و من هنوز تنها به صندلیم تکیه کرده
و به دوردست خیره مانده ام
ایکاش روزی درد میکشیدم
آه...

 

narges_F

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یه لحظه گوش کن خدا[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]جدی میگم![/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نه بچه بازیه و نه ادا و اطور[/FONT]​
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو این دنیا[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]حال خیلی ها اصلا خوب نیست[/FONT]​
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یه دستی به زندگیشون بکش[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]لــــــــطــفـاً[/FONT]
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حس خوبي است! ديدن و بودن تمام آنهايي كه دوستشان داري . آنان كه از آغاز گرماي نفسهاشان


تلخي هايت را زدود و بارها چيدن خوشه ي بشارت را با سر انگشتان مهربانشان نظاره كردي ...


چه نعمتي است اينجا قدم زدن و سر مستانه از درد خويشتن رهايي يافتن و اندكي آسوده گشتن .


اينجا مي شود غبار را زدود . خاك عكسهاي كهنه را تكاند . انار هاي سرخ را دانه كرد و گلپر پاشيد .


پرده ي خاطرات را تكاني داد و از پيله ي تنهايي بيرون خزيد . مي شود


نگاه كرد و به شمار انگشتان دست نفس كشيد بي درد ، بي بغض ، بي شك ....


اينجا مي شود خانه كرد . آذين بست و خوش پوشيد . سيب سرخ آورد و كمي اشتياق !


مي شود گوش داد و صداي گام هاي مسافر را شنيد .


در بگشا !


اينجا مي شود ميزبان شد عابران پر اميد را ....


همين ...

سبز ترين باشيد
:gol:


از تمام دوستانی که نامه های مرا می خوانند...


در این تاپیک نامه می نویسند...


یا با تشکر ها و همراهی های بی شایبه خود مرا شرمتده می کنند...


متشکرم:gol:







 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

تو را گم کرده ام
انگار نیستی،نه صدایی از تو است و نه نگاهی
پس بگو چرا نمیکنی از من یادی
من برایت شده ام لحظه ای،گهگاهی
فکر نمیکنم از دوری ام آرامی
در حسرت منی و پریشانی
تو را گم کرده ام و در جستجوی توام ،تا تو را دوباره به قلبم برسانم ،
قلبم نفس میخواهد،باید قلبم را تا لحظه ی پیدا کردنت بی نفس بکشانم.
آنقدر دلم برایت پرپر زد که بی بال شد،
آنقدر گشتم و گشتم اینجا و آنجا که اینک خودم را نیز گم کرده ام.
بشنو صدایم را ،این آخرین نوای کسی است که بی تو بی صداست
ببین حالم را،این آخرین نفسهای کسی است که بی تو بی هواست
تو را گم کرده ام و تنهایی را پیدا،ای غم تو دیگر به سراغم نیا
نیستی و خیالت با من است،از خیال تو یادت در قلب من است،
از یادت ،دلتنگی به جا مانده و انتظار،بیش از این مرا بیقرار نگذار.
تو را گم کرده ام و آغوش سردم در حسرت گرمای وجودت مانده،
قلب عاشقم این قصه نیمه تمام را تا آخرش خوانده،
این خاطره هاست که در خاطر پریشانم به جا مانده.
میخواهمت ای جواهر گمشده ام،
اگر بودی و میدیدی حالم را ،میفهمی که چرا دیوانه شده ام.
فاصله ی من و تو ، دورتر از آسمان و دریا است
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز

تو را گم کرده ام
انگار نیستی،نه صدایی از تو است و نه نگاهی
پس بگو چرا نمیکنی از من یادی
من برایت شده ام لحظه ای،گهگاهی
فکر نمیکنم از دوری ام آرامی
در حسرت منی و پریشانی
تو را گم کرده ام و در جستجوی توام ،تا تو را دوباره به قلبم برسانم ،
قلبم نفس میخواهد،باید قلبم را تا لحظه ی پیدا کردنت بی نفس بکشانم.
آنقدر دلم برایت پرپر زد که بی بال شد،
آنقدر گشتم و گشتم اینجا و آنجا که اینک خودم را نیز گم کرده ام.
بشنو صدایم را ،این آخرین نوای کسی است که بی تو بی صداست
ببین حالم را،این آخرین نفسهای کسی است که بی تو بی هواست
تو را گم کرده ام و تنهایی را پیدا،ای غم تو دیگر به سراغم نیا
نیستی و خیالت با من است،از خیال تو یادت در قلب من است،
از یادت ،دلتنگی به جا مانده و انتظار،بیش از این مرا بیقرار نگذار.
تو را گم کرده ام و آغوش سردم در حسرت گرمای وجودت مانده،
قلب عاشقم این قصه نیمه تمام را تا آخرش خوانده،
این خاطره هاست که در خاطر پریشانم به جا مانده.
میخواهمت ای جواهر گمشده ام،
اگر بودی و میدیدی حالم را ،میفهمی که چرا دیوانه شده ام.
فاصله ی من و تو ، دورتر از آسمان و دریا است
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
لحظه ایی که برای اولین بار وارد قلبم شدی
بهترین لحظه ی زندگی در تمام عمرکوتاهم بود
لحظه ایی که پرسیدم :
بمانم یا بروم؟؟
گفتی:
نمیدانم...
لحظه به لحظه مردنم را به نظاره نشسته ام ...
مردنم نزدیک است ...
نمیدانستم عمر عاشق بودنم
اینقدر کوتاه است...
نمیدانستم...
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باد را سپرده ام


به وقت هوای بارانی چشم هایش


به نسیمی خنک


بنوازد گونه های خیسش را


تا فراموش کند


دلی که چون پنجره ای


از ورایش با رنگها سخن میگفت


شکست


و از یاد ببرد


دستی که روزی عاشقانه به آن تکیه میداد


کنار گذاشت.



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنها که میشوم.....
سرم را روی زانوهایم می گذارم
و
برای خود دنیایی از تو میسازم.....
و
آن لحظه ها رو عمری زندگی می کنم.....

سرم را که بلند می کنم......

به کوتاهی یک پلک زدن دنیایم خراب می شود باز.....

دنیای من شیشه است یا بودن تو زودگذر؟!؟!؟!؟!

و آن وقت.......

موهایم را به ظرافت قلب مهربانت شانه میزنم..........

درآینه نگاهت که سالهاست در چهار چوب بی کسی هایم نقش بسته....
به عشق خود می رسم........
به یاد هیچ خاطره خوبی لبخند میزنم..........
و
گرد وغبار لحظاتی که شاید بی تو گذشته را پاک می کنم......
و
با قدم های مضطرب اما عاشقانه نزدیکت میشوم.........
و
آرام و عجیب با حضورت یکی می شوم......

زیباترین من..........

عشق هرگز طرد نشده........





 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باورم نمی شود این تو هستی... مرد بی بدیل رویاهای من؟

تورا سالها در خود زندگی کرده ام و حال در زیر قطرات با سخاوت باران یافتم

گویی که تو زاده ی بارانی...

همانقدر با سخاوت...همانقدر پاک... همانقدر مهربان ... همانقدر بی آلایش...

تو هدیه ی آسمانی؛ازتبار ابرهای عاشق و از نسل صداقت و مهربانی...

که مرا با مروارید های درخشان آغوشت می پوشانی و از محبت بی نیاز می کنی...

من به اندازه ی یک سرزمین تشنه، به انتظار سیراب شدن هستم....


حال
مرا در میان خود پنهان کن...

لبهای ترک خورده از برهوت بی کس ام را، با بوسه ای ترنم زندگی بخش....

تنهایی ام را مونس و همدم باش.... مرا به اوج آرزوهایم برسان...

این منم، لیلی تو...

کسی که دیر زمانیست تو را به سرنوشتش می خواند و غزل سرایی چشمان تو را می خواهد...

و تو مجنو ن من... تکیه گاه من... سنگ صبور من...


به من اشاره کن تا زندگی و هستی ام را به پاهایت بریزم...

عاشقانه ترین کلبه ی دنیا را بسازم ...

ترانه وصال را بسرایم و در زیر این باران، سنتور مهر را بنوازم...

مرا احساس کن...

که من محتاج تسکینم...

نازنین فاطمه جمشیدی


 
آخرین ویرایش:

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست دارم دستم را بگیری و زیر گوشم زمزمه کنی…

پشت خواب های نا ارام تو چیزی بیش از نگرانی های زنانه نیست!

دوست دارم دستت را بگیرم و زیر گوشت زمزمه کنم…

که پشت نگرانی های من مردی ایستاده که دیوانه وار دوستش دارم!
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آرام باش عزیزدلم.... آرام باش

من همیشه همراه تو ام....همیشه در کنار تو...

ای زیباترین عشق...ای پاک ترین ترنم هستی...من تو را رها نمی کنم....

حتی اگر قرار باشد از پس این دستگاههای بیجان تورا ببوسم و از تو نفس بگیرم...

باز هم عاشقانه تو را می خوانم...صادقانه تو را می نویسم....

تو زیباترین و خاص ترین اتفاق زندگی منی....

تو شبنم های محبت را به دلم نقش میزنی...

من با تو به اوج آرزو هایم می رسم و بی تو به ورطه ی نیستی...

من تو را رها نمی کنم...تو اعتبار هستی منی...

تو تنها بهانه ی بودنی...

تو منحصر به فرد ترین و صادق ترین رویایی ...

دوستت دارم

و تا ابد در کوچه های انتظار... به امید باز گشت تو، به تحصن می مانم...


نازنین فاطمه جمشیدی



 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشقانه هایی که برایت مینویسم
مثل آن چای هایی هستند که خورده نمیشوند!
یخ میکنند و باید دور ریخت!
فنجانت را بده دوباره پر کنم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیال کن روزگارم روبه راهه
خیال کن رفتیو دلم نمرده
خیال کن مهربون بودیو قلبم
کنار تو ازت زخمی نخورده
خیال کن هر چی بین ما نبوده
خیال کن خیلی ساده داری میری
خیال کن بی خیال بی خیالم
شاید اینجوری ارامش بگیری
گذشتی از منو ساکت نشستم
گذشتی از منو دیدی که خسته م
تو یادت رفته که توی چه حالی
کنارت بودمو زخماتو بستم
خیال کن که سرم گرمه عزیزم
خیال کن بی تو هیچ دردی ندارم
خیال کن زمستونه ولی من
توی شب هام شب سردی ندارم
خیال کن قلب من شکستنی نیست
خیال کن حقمه تنها بمونم
خیال کن عاشقم بودی ولی من
شاید قدر تو رو هرگز ندونم
گذشتی از منو ساکت نشستم
گذشتی از منو دیدی که خسته م
تو یادت رفته که توی چه حالی
کنارت بودمو زخماتو بستم
 

eelhamm

عضو جدید
تا روزی کــه بــود،
دســت هــایــش بــوی گــل ســرخ مــی داد!
از روزی کــه رفــت
گــل هــای ســرخ
بــوی دســت هــای او را مــی دهنــد . . .
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در زیر آلاچیقی از عشق و باران...

حلقه ی وصال را هدیه می گیرم...

و با لمس انگشتان مردانه ی تو،خوشبختی را در زندگی ام می آرایم

چه سهل و آسان فرمانروا شدم و قلمرو احساس خود رایافتم...

دیگر عاشقانه هایم را با جوهر وجود تو می سرایم

و کتیبه ای از دل را به دنیا می آورم

شاهدان عقدمان آسمان پاک و بی آلایش است...

و هلهله ی ما شدمان رعد ابرهای عاطفه...

تعهدی جاودانه، کلبه ی معاشقه ی صادقانمان را می سازد

و انحصار بازوان تو، وفاداری را به هر عشاقی می آموزد...

نازنین فاطمه جمشیدی










 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چتر را به حال خود رها کن...

من می خواهم میزبان ترنم دلنواز باران،در میان حصار دستان تو باشم....

می خواهم با دستان با سخاوت باران، صورت تو را نوازش کنم...

می خواهم با لبان تر و نمناک باران، لبان تو را ببوسم...

و موهایم را تزیین کنم...

من می خواهم در زیر آلاچیقی از برگ و ریاحین همسر و همراه تو باشم...

مرا دریاب که بی تو غریب ترین لیلی دنیام...


و با تو دلرباترین معشوقه ی هستی...


ای زیباترینم
؛ اعجاز باران مرا محصور آغوش تو کرده...

حال که یک نفس هم میانمان فاصله نیست، مرا احساس کن...

که گلهای ارغوانی عشق ام محتاج نوازشند و پیچک پر پیچ و تاب اندامم محسور وجود تو...

نازنین فاطمه جمشیدی








 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در دریغستان آغوش پر سخاوت تو

پستوهای تاریکی غم به نور مهتاب بخشیده می شوند

و مرا در سیاه چاله های انتظار محبوس می کنند...

ظلمت را به آسمان زندگی ام می پاشتد

و زندگی ام را به شب وهم برانگیز سکوتی بارانی می سپارند...

کجایی یارمن؟
بازگرد ؛ این دل را بی تو درمانی نیست...

فاصله هستی ام را به آتش می کشد و شعله ای از آه را در دلم تحریق می کند؛

احساسم را به شرار ناخوشایند دلتنگی می بخشد و نفس های مرا به تاراج می برد...

همسفرم!

تا رمقی در کالبد نیمه جانم به جای مانده، بازگرد....

که من محتاج تسکینم...


نازنین فاطمه جمشیدی







 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

باﺯ ﻫﻢ ﻣﻴﻠﻪ ﻫﺎﻱ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﻱ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﻴﺎﻧﻤﺎﻥ ﭘﺪﻳﺪﺍر ﺷﺪ ﻭ ﻋﻄﺮ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﻱ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﺭﻳﻎ ﻛﺮﺩ...

ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺩﻟﺮﺑﺎﻳﺖ، ﺩﺭ ﭘﺲ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﻱ ﮔﻨﮓ ﻭ ﻧﺎﻣﻔﻬﻮﻡ ﻣﺤﺼﻮﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺮﺍ بی تاب ﻛﺮﺩ...

ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺗﻨـﮓ ﺷﺪﻩ؛ ﻛﺠﺎﻳﻲ ﻳﺎﺭﻣﻦ؟

ﻛﺠﺎیی ﻣﻮﻧﺲ ﻭ ﺗﻜﻴﻪ ﮔﺎﻩ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﻦ؟

آﻏﻮﺷﻢ ﻳﺦ ﻏﺮﻳﺒﻲ ﺑﺴﺘﻪ،ﺩﺳﺘﺎﻧﻢ ﻣﺴﺦ ﺷﺪﻩ...

ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ در ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﻱ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ...

ﻧمی خوﺍﻫﻲ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻱ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﺎﻣﻦ ﮔﺎﻫﻲ ﺍﺯ آﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎﺷﻲ؟

ﻧمی خواهی ﺳﻘﻒ آﺳﻤﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻱ...

ستارگان وصال را به زیر آوری و ﻣﻮﻧﺲ ﻭ ﻫﻤﺪﻣﻢ ﺑﺎﺷﻲ؟

ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺑر رﻭﻱ آﻳﻨﻪ ﻱ ﺭﻭﻳﺎ ﻧﻘﺶ ﻣﻲ ﺯﻧﻢ ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻲ ﻧﺎ ﺍﻣﻴﺪﻱ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺷﺒﻴﺨﻮﻥ ﺯﺩﻩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲام را ازمن دریغ کرده
...

ﺗﺎ ﺭﻣﻘﻲ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ؛ ﺑﻲ ﺗﻮ ﺟﺎﻧﻲ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ...

جز فرشته ی مرگ، تکبه گاهی برایم نمانده...


بازگرد...

نازنین فاطمه جمشیدی



 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نزدیک شد و تمام وجودش میلرزید
نمیدانست از شادیست یا از دلهره
ولی وجودش میلرزید از دیدن چشمانش
از حضورش از صدای نفسهایش
به سختی باور میکرد کسی که روبه رویش ایستاده
همانی باشد که منتظرش بوده این همه وقت
یاد لحظاتی افتاد که در دلش میگفت یعنی روزی نگاهم در نگاهت محصور میشود
و دستانم دستانت را لمس میکند
تمام وجودش میلرزید هوز خیال میکرد خوابیست شیرین
میترسید بلندشود و تمام کابوسها دوباره تکرار شود
تنها با شنیدن نامش به خودش امد و تازه فهمید این دیدار حقیقیست نه رویای هر شبش
به ارامی سلامی داد
اما در جواب به سمتش امد و ارام در گوشش گفت
انقدر دل تنگ هستم که دلم میخواهد محکم بغلت کن و نگذارم بی من جایی بروی
دوستت دارم
و تمام حرفشان به همین کلام چرخید اخر دیگر فقط چشمانشان به هم سخن میگفت و همین شد زیباترین اتفاق زندگی هر دو
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
به آغوش تومحتاجم

برای حس آرامش

برای زندگی با تو

پر از شوقم پر از خواهش

به دستای تو محتاجم

برای لمس خوشبختی

واسه تسکین قلبی که

براش عادت شده سختی

به چشمای تو محتاجم

واسه تعبیر این رویا

"که بازم میشه عاشق شد تواین بی رحمی دنیا"

به لبخند تو محتاجم


که تنها دلخوشیم باشه

بذار دنیای بی روحم"به لبخند تو زیباشه"
:cry::gol:
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
نفسم؛

دیشب را تا صبح بدنبالت گشتم
لابه لای تمام خاطرات گذشته...
تمام خوبهایم را ورق زدم...
لحظه به لحظه اش را...
رد پایت همه جا جاریست...
اما...
دوباره تکرار داستان همیشگی
نبود تو و انتظار من...!!!
امروز را هم دوباره دنبالت می گردم......مثل همه روزهای نبودت!!!
امروز هم سراغت را از تمام برگ ها می گیرم...!
شاید برگی را از قلم انداخته باشم!


لحظه لحظه نفس کشیدنم را بدنبال تو میگردم در مرور خاطراتم
زندگیم تا کی بدنبالت بگردم
دیگر نفس کشیدن برایم سخت شده است...http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/cry.gif
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهربانم ،ای خوب!
یادقلبت باشد؛یک نفر هست که اینجا
بین آدم هایی،که همه سرد وغریبند باتو
تک وتنها،به تو می اندیشد
وکمی،
دلش از دوری تو دلگیر است...
مهربانم ،ای خوب!
یاد قلبت باشد؛یک نفر هست که چشمش
به رهت دوخته بر در مانده
وشب و روز دعایش این است؛
زیر این سقف بلند،هرکجا هستی،به سلامت باشی
ودلت همواره،محو شادی و تبسم باشد...
مهربانم،ای خوب!
یادقلبت باشد؛یک نفر هست که دنیایش را،
همه هستی و رویایش را،به شکوفایی احساس تو،پیوند زده
ودلش می خواهد،لحظه ها را باتو،به خدابسپارد...
مهربانم،ای خوب!
یک نفر هست که باتو،
تک وتنها باتو
پر اندیشه و شعراست وشعور!
پر احساس و خیال است و سرور!
مهربانم! این بار، یاد قلبت باشد؛
یک نفر هست که باتو،به خداوند جهان نزدیک است
وبه یادت،هر صبح،گونه سبز اقاقی هارا
از ته قلب و دلش می بوسد
ودعا میکند این بار که تو
بادلی سبز و پر از آرامش،
راهی خانه خورشید شوی
وپراز عاطفه و عشق وامید
به شب معجزه و آبی فردا برسی...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میروی و فراموش میکنم
؟چه بی صدا میگذری و میروی ,بی انکه به تنهایی من بیندیشی کوله ات را میبندی و راه سفر را در پیش میگیری!!!
نگاهی به پشت سر خود نمی اندازی که مبادا چشمان گریانم را ببینی؟
ایا به ذهنت خطور نمیکند بی تو چه کنم؟
باشد!باشد برو !فراموش میکنم ولی نه گذشته و خاطرات را بلکه اینده را فراموش میکنم!
اینده ای که باهم نقشه اش را کشیده بودیم...

 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
بى تفاوت نیستم فقط دیگر کسى برایم متفاوت نیست !
 

Similar threads

بالا