siyavash51
عضو جدید
من خفته بدم به ناز در کتم عدم
حسن تو بدست خویش بیدارم کرد
او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
من خفته بدم به ناز در کتم عدم
حسن تو بدست خویش بیدارم کرد
او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
منزل از یار قرین است چه دوزخ چه بهشت
سجده گه گر به نیاز است چه مسجد چه کنشت
عشقبازی نه به بازیست که داننده غیب
عشق در طینت آدم نه به بازیچه سرشت
![]()
.
رو به تو سجده میکنم،دری به کعبه باز نیست/
بس که طواف کردمت ،مرا به حج نیاز نیست/
به هر طرف نظر کنم ،نماز من نماز نیست.
.
.ز طواف کعبه بگذر تو که حق نمی پرستی
به در کنشت منشین تو که بت نمی پرستی
.
به طواف کعبه رفتم،به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که درون خانه آیی؟
در دیر میزدم من،که ندا ز در درآمد؛
که درآ درآ عراقی(احسان)،که تو هم از آن مایی.
.
ثواب روزه و حج قبول آن کس بردبسیار عالی درشعر عراقی هم که دست می برید(چشمک):
ای قوم به حج رفته کجائید کجائید
معشوق همین جاست بیائید بیائید
معشوق تو همسایه دیوار به دیوار
در بادی سر گشته شما در چه هوائید
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل
بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
بسیار عالی درشعر عراقی هم که دست می برید(چشمک):
ای قوم به حج رفته کجائید کجائید
معشوق همین جاست بیائید بیائید
معشوق تو همسایه دیوار به دیوار
در بادی سر گشته شما در چه هوائید
.ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل
بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
ابر و باران و و من و یار ستاده به وداعتو که دل برده از این شهر دلت
یکنفر گم شده از شهر دلت
من تنها که از این شهر شلوغ
میرود باز شود بخت دلت
.
.
به گرد کعبه میگردی پریشان
که وی خود را در آنجا کرده پنهان
اگر در کعبه می گردد نمایان
پس بگرد تا بگردین ، بگرد تا بگردیم
در اینجا باده می نوشی
در آنجا خرقه می پوشی
چرا بیهوده می کوشی
در اینجا مردم آزاری
در آنجا از گناه عاری
نمی دانم چه پنداری
در اینجا همدم وهمسایه ات در رنج و بیماری
تو آنجا در پی یاری
چه پنداری کجا وی از تو می خواهد چنین کاری
به دنبال چه می گردی که حیرانی
خرد گم کرده ای شاید
نمی دانی...
ابر و باران و و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنم ابر جدا یار جدا
ابر و باران و و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنم ابر جدا یار جدا
امشب که بلرزید دل و بغض صدایت
آرام و روان گشت دلت سوی خدایت
رفتی به در خانه آن قاضی حاجات
یادآر مرا ملتمس لطف و دعایت
امشب که بلرزید دل و بغض صدایت
آرام و روان گشت دلت سوی خدایت
رفتی به در خانه آن قاضی حاجات
یادآر مرا ملتمس لطف و دعایت
دردهای پوستی کجا ؟
درد دوستی کجا ؟
زنده باد قیصر امین پور
با خدا طرف شدن
کار مشکلی ست
زندگی
بازی خدا و یک عروسک گلیست
عرفان نظر آهاری
تن زجان و جان زتن مستور نیستچون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست
عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست
ما پرتو حقیم و نه اوئیم و هم اوئیم
چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست
هر جا نگری جلوه گه شاهد غیبی است
او را نتوان گفت کجا هست و کجا نیست
در آینه بینید اگر صورت خود را
آن صورت آینه شما هست و شما نیست
چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست
عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست
ما پرتو حقیم و نه اوئیم و هم اوئیم
چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست
هر جا نگری جلوه گه شاهد غیبی است
او را نتوان گفت کجا هست و کجا نیست
در آینه بینید اگر صورت خود را
آن صورت آینه شما هست و شما نیست
مائیم و هوای یار مه رو شب و روزدوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزه ی جادوی تو بود
من سرگشته ام از اهل سلامت بودم
دام را هم شکن طره هندوی تو بود
مائیم و هوای یار مه رو شب و روز
چون ماهی تشنه اندر این جو شب و روز
زین روز شبان کجا برد بو شب و روز
خود در شب وصل عاشقان کو شب و روز
نی نی برو مجنون برو خوش در میان خون بروطاقت سیمرغ نا در بلبلی
بلبلی را بس بود عشق گلی
در گذر از گل که گل هر نو بهار
بر تو می خندد نه در تو هوشیار
نی نی برو مجنون برو خوش در میان خون برو
از چون مگو بیچون برو زیرا که جان را نیست جا
از سر دل بیرون نهای بنمای رو کایینهای
چون عشق را سرفتنهای پیش تو آید فتنهها
گویی مرا چون میروی گستاخ و افزون میروی
بنگر که در خون میروی آخر نگویی تا کجا
نی نی برو مجنون برو خوش در میان خون برو
از چون مگو بیچون برو زیرا که جان را نیست جا
از سر دل بیرون نهای بنمای رو کایینهای
چون عشق را سرفتنهای پیش تو آید فتنهها
گویی مرا چون میروی گستاخ و افزون میروی
بنگر که در خون میروی آخر نگویی تا کجا
مست می آمد و آن باده که در دستش بود
آبروی دو جهان بود مسلمان شد و ریخت !!!!
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل
بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
نی نی برو مجنون برو خوش در میان خون برو
از چون مگو بیچون برو زیرا که جان را نیست جا
از سر دل بیرون نهای بنمای رو کایینهای
چون عشق را سرفتنهای پیش تو آید فتنهها
گویی مرا چون میروی گستاخ و افزون میروی
بنگر که در خون میروی آخر نگویی تا کجا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
مناظره عاشقانه گفتم ............. گفت......... | اشعار و صنايع شعری | 129 | |
![]() |
اشعار سعید پلیمر | اشعار و صنايع شعری | 4 | |
![]() |
جشن نامه (اشعار و نوشته هاي سرور و شادماني جهت عروسي ) | اشعار و صنايع شعری | 3 | |
![]() |
دفتر تالار اشعار و صنایع شعری | اشعار و صنايع شعری | 49 | |
![]() |
اشعار دفاع مقدس | اشعار و صنايع شعری | 27 |