گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
همراه بگویدت که چون باید رفت
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
همراه بگویدت که چون باید رفت
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزه ی جادوی تو بود
من سرگشته ام از اهل سلامت بودم
دام را هم شکن طره هندوی تو بود
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
سایه
سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ
دیدن او یک نظر صد چو من اش خونبهاست
سعدی از اخلاق دوست هرچه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کآنکه شد کشته او نیک سر انجام افتاد
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی ز کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
.در دایره ای که آمد و رفتن ماست
آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست!
خیام
.
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده ام ؟آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم آخر؟ننمایی وطنم.
مثنوی
هر که در این بزم مقرب تر استمن ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
.من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهد
.
چون دهد جام صفا ،بر همه ایثار کنیم
ور زند سیخ بلا ،همچو خران نسکیزیم.
![]()
.
.
تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد
هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد.
.
![]()
.تا نقش تو هست در ضمیرم
نقش دگری کجا پذیرم
.
.
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد ازضمیرم
![]()
.ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست!
.
.
ندای عشق چو در داد خال مشکینت
بگوش جان من آمد ز روضه بانگ بلال.
![]()
.گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست!
.
.
اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی.
.
![]()
از من رمقی به سعی ساقی مانده است
وز صحبت خلق ، بی وفایی مانده است
از باده دوشین ، قدحی بیش نماند
از عمر ندانم که چه باقی مانده است
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفاافسوس از این عمر که بر باد هوا رفت
کاری به جهان نی به مراد دل ما رفت
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
یا وفا خود نبود در عالم
یا مگر کسی در این زمانه نکرد
کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد
صائب
ای آتش افسرده ی افروختنی !
ای گنج هدر گشته ی اندوختنی !
ما عشق و وفا را ز تو آموخته ایم
ای زندگی و مرگ تو آموختنی
ای که مهجوری عشاق روا می داری
عاشقان را ز بر خویش جدا می داری
تشنه ی بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که در این ره به خدا می داری
ساغر ما که حریفان دگر می نوشند
ما تحمل نکنیم ار تو روا می داری
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
مناظره عاشقانه گفتم ............. گفت......... | اشعار و صنايع شعری | 129 | |
![]() |
اشعار سعید پلیمر | اشعار و صنايع شعری | 4 | |
![]() |
جشن نامه (اشعار و نوشته هاي سرور و شادماني جهت عروسي ) | اشعار و صنايع شعری | 3 | |
![]() |
دفتر تالار اشعار و صنایع شعری | اشعار و صنايع شعری | 49 | |
![]() |
اشعار دفاع مقدس | اشعار و صنايع شعری | 27 |