زلف رها
زلف رها
زلف رها
این را رها کن عارفا آن را نظر کن کز صفا
رستی ز اجزای زمین با آسمان آمیختی
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود؛
من دیوانه چو زلف تو رها میکردم
هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود.


ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود؛
من دیوانه چو زلف تو رها میکردم
هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود.


