همدمی نیست، تا بگویم راز
محرمی نیست، تا بنالم زار
در خروشم به صیت آن معشوق
در سماعم به صوت آن مزمار.
![]()
نه همدردی که گویم راز با او
دمی خود را کنم دمساز باو
نه یاری تا در یاری گشاید
زمانی از در یاری در آید
نمی بینم چو کس دمساز با خویش
همان بهتر که گویم راز با خویش
دمی خود را کنم دمساز باو
نه یاری تا در یاری گشاید
زمانی از در یاری در آید
نمی بینم چو کس دمساز با خویش
همان بهتر که گویم راز با خویش