معماری با مصالحی از جنس دل

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیوونگی

دیوونگی

دیوونگی یعنی :
عکسشو تو گوشیت هی نیگاه کنی ، واسه بار هزارم ...
انگار تا حالا ندیدیش ...!
بوسش کنی محکم مث دیوونه ها !!
بگی خو آخه دلم همش یه ذره میشه برات ...
بغض کنی و اشکات بریزه ...
شمارشو با ذوق بگیری شاید اینبار جوابتو داد ....
شاید با مهربونی بگه جونم ...
شاید ..شاید ..شاید ...
همین شاید گفتنات...
بازم همین صدای مسخره تو گوشت میپیچه :
مشترک مورد نظر پاسخگو نمی باشد،
لطفاً مجدداً بمیرید...!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من نه عاشق هستم
ونه محتاج نگاهی که بلغزد برمن
من خودم هستم وتنهایی و یک حس غریب
که به صدعشق وهوس می ارزد
من نه عاشق هستم
ونه دلداده به گیسوی بلند
ونه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی هستم
که مرا از پس دیوانگی ام میفهمد !!!
من خودم هستم و یک دنیا ذکر
که درونم لبریزشده از شعر حقیقت جویی



من نه عاشق هستم
نه حزین ِ غم ِ تنهایی ها
من نه عاشق هستم
ونه محتاج نوازش یا مهر
من دلم تنگ خودم گشته و بس
مَنِشینید کنارم
پیِ دلجویی و خوش گفتاری
که دلم از سخنان غم و شادی پر شد
من نه عاشق هستم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد در من...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رهی معیری

رهی معیری

تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عـاشقی ها از دلـم دیوانگی هـا از سرم
شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد
آتـشــی جــاویــــد باشـــد در دل خاکـستـــــرم
سـرکـشـــی آمــوخت بخت از یـار یـا آمــوخت یار
شـیـــــوه بــازیــگـــــــری از طــالـــــــع بــازیـگــــــرم؟
خــاطـــرم را الفتـــی بـا اهـل عالـــم نیســت نیســت
کــــز جهــــانی دیـگــــرنــد و از جهـــانــــی دیـگــــرم. . .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمان گذشت بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند
چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند
گاهی فرصت نبود
گاهی حوصله
و من خیلی دیر این را فهمیدم
خیلی دیر
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیدی ای حافظ که کنعان دلم بی ماه شد
عاقبت اشک غم و کوه امیدم آب شد
گفته بودی یوسف گم گشته باز آید
ولی یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد .
 

saba62

عضو جدید
کاربر ممتاز
پيـــــچـكـــــ مــــي شوم ، وحــشــــــــــــــــــــــي !!

مــــــــي پيــــــــــــــچم بـه پـــر و پـاي ثانيه هـايـت ،،

تـا حتــــي نتــــوانــــــــي آنــــــــــــــــــــــــــــــــي !!
... بـــــــــي "مـــن" " بـــــودنـــــــــــــ" را ،،
زنــدگــــي كنـي !!

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
انسان

انسان

انسانم !ساکت ، چون درخت سیب !گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !و بارور ، چون خوشه ی بلوط !به جز خداوند ،چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
حسین پناهی
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سکوت خطرناک تر از “حرف هاى نیش دار” است

بدون شک کسى که “سکوت” میکند ،

روزى حرفایش را سرنوشت به شما خواهد گفت
. . .
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرده را برداريم :

بگذاريم كه احساس هوايي بخورد.
بگذاريم بلوغ ، زير هر بوته كه مي خواهد بيتوته كند.
بگذاريم غريزه پي بازي برود
كفش ها را بكند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد.
بگذاريم كه تنهايي آواز بخواند.چيز بنويسد.به خيابان برود.

ساده باشيم.

ساده باشيم چه در باجه يك بانك چه در زير درخت.

كار ما نيست شناسايي "راز" گل سرخ ،
كار ما شايد اين است كه در "افسون" گل سرخ شناور باشيم.

پشت دانايي اردو بزنيم.
دست در جذبه يك برگ بشوييم و سر خوان برويم.
صبح ها وقتي خورشيد ، در مي آيد متولد بشويم.
هيجان ها را پرواز دهيم.
روي ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنيم.آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي "هستي".
ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم.
نام را باز ستانيم از ابر،از چنار، از پشه، از تابستان.روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم.
در به روي بشر و نور و گياه و حشره باز كنيم.

كار ما شايد اين است
كه ميان گل نيلوفر و

قرن پي آواز حقيقت بدويم
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آرام باش رفيق!هيچ گرسنه اي باقي نميماند.......
شك ندارم همين روزها همه سير ميشوند از زندگي!!!!!!!!!!!1
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دفترم

دفترم

دفترم..!
خوبست در آن يادداشت كنم كه ميتوان لبخند زد و لبخند زد و باز رذل و ناكس بود..
هملت،شكسپير
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من که گفتم این بهار افسردنی است
من که گفتم این پرستو مردنی است
من که گفتم ای دل بی بند و بار
عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار
آه عجب کاری به دستم داد دل
هم شکست و هم شکستم داد دل .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اتمام آرزوها

اتمام آرزوها

ترسم از آن است که خدا آنقدر این پا آن پا کند که تمام شود تاریخ مصرف تمام ِ آرزوهایم . .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ذهنم با افکارم گره خورده است ؛
همانند چهار راهی شلوغ ، در روز بارانی بدون هیچ قانون و چراغ راهنمائی . . .
نه افکارم می روند نه ذهنم آزاد می شوند
. . .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من و تو

من و تو

من کاناپه ای پوسیده در باران
تو سربازی دورافتاده با گلوله ای در پهلو
چقدر دیر همدیگر را پیدا کردیم !
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گله نکن

گله نکن

گله نکن آدم برفی!
من اگر به تو نزدیکتر شوم دل سوخته ام آبت میکند…
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غمگینم…
همانند جوانی که لحظه ی اعدام
به گریه مادرش می خندد
خاطرش آمد که بچه گی اش گفته بود
خنده ات آرامم می کنه پسرم
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو

تو

ونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی ؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چندی ست که به پایان رسیده ام...

سکوت های طولانی ام

خیره شدنم به نقطه ای مبهم

غرق شدنم در خویش

در خروش این همه ادم, تنها ماندنم

خشکیدن خون زندگی در رگهایم

گریز از چشم ادمها و پناه بردن به خاطرات دور

کنج انزوا و خو گرفتن با دردهایم

فقط نشان از یک چیز دارد :

من سالهاست مـــــــــــــرده ام
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
هــرگــز سيگــار نكشيده ام
اما هميشه احســاس مي كنم
كسي در وجودم سيــگار مي كشد
آتــش به آتــش ؛ بــي وقــفه ...!


 
بالا