گاهی دلم می گیرد از آدم هایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم فریبت می دهند دلم می گیرد از خورشیدی که گرم نمی کند و نوری که تاریکی می دهد از کلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند دلم می گیرد از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند از دوستی که برایت هدیه دو بال برای پریدن می آورد و بعد پرواز را با منفور ترین کلمات دنیا معنی می کند دلم می گیرد از چشم امید داشتنم به این همه هیچ گاهی حتی از خودم هم دلم می گیرد!!
خسته ام از تظاهر به ایستادگی
از پنهان کردن زخم هایم
زور که نیست !
دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و
با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است…!
اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم
میخواهم لج کنم، با خودم، با تو، با همه ی دنیا…!
چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی…؟؟!
خسته ام … از تو … از خودم…از همه ی زندگی …
میخواهم بکشم کنار ! از تو … از خودم… از همه ی زندگی!!
کوچه های خیس "حافظـه ی خوبـی" دارند! می توانی زیرِ تمامِ حرفهایت بزنی حتی می توانی وجودش را انکار کنی اما... یک کوچه پر از خاطرات و نم نمِ باران کافیست تا بدانی که هیچ وقت "دروغگـوی خوبـی" نبوده ای...
دل تنگم! دل تنگِ خیلی چیزها دل تنگ این همه دل تنگی ها چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت! دل تنگم دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی دل تنگ این همه نبودن ها دل تنگ این همه دل تنگی ها دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست و تمام هست هایی که نیست! حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد شد!! دل تنگ تر نیز خواهم شد می رسد روزی که بگویم: دلم برای آن روزهای دل تنگی تنگ شده!!