معماری با مصالحی از جنس دل

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز

دوستت دارم !
نه برای آنکه بگویم
و نه برای آنکه بشنوند
و نه حتی برای این که
در جمع دوستدارانت باشم
دوستت دارم ...
چون عشقت زیباست
زلال است
عاشقت بودن مرا به اوج می رساند !
مرا به لذتی دست نیافتنی دچار می سازد
می خواهم بدانی
که تو بخوانی یا نخوانی
بخواهی یا نخواهی
من عاشقت هستم
و تا انتهای این دنیای پر از تهی
هیچ کاری به جز دوست داشتنت ندارم !
هیچ بهانه ای برای از یاد بردنت
حتی برای لحظه ای ندارم ... !
پس
ای زیبای زیبا ترین خاطراتم !
همین کافی ست که من دوستت دارم !!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستم خالی است........................

 

پیوست ها

  • 132260458114.jpg
    132260458114.jpg
    29.2 کیلوبایت · بازدیدها: 0

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز

این جا

آنقدر شاعرانه دروغ می گویند
و آنقدر در دروغ هایشان شاعر می شوند
که نمیدانم

در این سرزمین
با اینهمه فریب
چگونه ست که دلم هنوز
خواب باران را دوست دارد ?!!!؟
 

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]گاهی دلم برای پاکیهای کودکانه ی قلبم میگیرد ...[/FONT]​
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]




گاهی دلم از رهگذرانی که در این مسیـر بی انتها آمدند و رفتند، خسته میشود


گاهی دلم از راهزنانی که ناغافل دلم را میشکنند میگیرد ...!
[/FONT]​
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی دلم می گیرد
از آدم هایی که در پس نگاه سردشان
با لبخندی گرم فریبت می دهند
دلم میگیرد از خورشیدی که گرم نمی کند
......و نوری که تاریکی می دهد
ازکلماتی که
چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند
دلم می گیرد
از سردی
چندش آور دستی که دستت را می فشارد
و نگاهی که
به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند
از دوستی که برایت
هدیه
دوبال برای پریدن می آورد
و بعد
پرواز
را با منفورترین کلمات دنیا معنی می کند
دلم می گیرد از چشم امید داشتنم به این
همه هیچ
گاهی حتی
از خودم هم دلم میگیرد
دکتر علی شریعتی
 

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز



از دار این دنیا منم و یه ستاره

اونم که میخواد بره و تنهام بذاره

هرچی میگم نرو فایده نداره

میخواد دلم را به زانو در بیاره

برای هر چیز یه بهونه میاره

تا میگم آخه میگه آخه نداره

داره از ابر چشام بارون غم میباره

آهسته و آروم میگه نه با اشاره ...

 
آخرین ویرایش:

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
این آخرین روز پاییز است
از این پاییز مهرش برای تو، برگ ریزش برای من
باران آبان اس برای تو، چشمهای خیسش برای من
آفتاب صبحدم آذرش برای تو
غروب دلتنگی آخرین پنجشنبه اش برای من......
 

حنا جون

عضو جدید
نمیدانم چرا رفتی؟ نمیدانم چرا؟

شاید خطا کردم...

و تو بی آنکه به فکر غربت چشمانم باشی

نمیدانم کجا٬ تا کی٬ برای چه

و رفتی...

مرا اینگونه باور کن......کمی تنها..........کمی بی کس.............کمی از یادها رفته...........خدا هم ترک ما کرده!..........خدا دیگر کجا رفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 
آخرین ویرایش:

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرام بـاش ،آرام باش

تو خدا را داري

آن حقيقت ، آن يگانه ، آن هوادار شبـانه

آرام باش ،آرام باش

تو خدا را داري

آن معبود ، آن پاكـي ، آن همه خوبي و احساس و بهـار را داري

آرام باش ،آرام باش

تو خدا را داري

پس نگو تنهايم ، پس نگو بي ياور ، بي يـارم
تو خدا را داري


يعني عشق ، معبود ، سنگ صبور دل من ، دل تو

پس خموش

ما خدا را داريم …
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی دِلَتـــ از زَنانگی مـے گیـرَد...

میخواهـی کودَکــ باشے


دختـر بَچـه اے کــه


به هَـر بَهــآنـه اے بـه آغوشـی پَنـاه می بَـــرَد

و آسوده اشکــ می ریــزَد


زَטּ کـه باشی،



بایـد بُغضهای زیـادے رآ بی صــدا دفن کُنـی ....!!
 

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان به نام زندگی
سروده های بی ریا
و دعوتت نمی کنم
خودت به سادگی بیا..!
که من خزان خانه را
پر از جوانه می کنم
برای خنده رو شدن
تو را بهانه می کنم..!
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشـــق

شـــوخی زیبــایی بود که خدا با مــن کرد…!

زیبــا بود

امــا

شــوخی بود….!!
 

gandom.

عضو جدید
بعضی وقت ها چیزی می نویسی فقط برای یک نفر …

اما دلـــــــــــت میگیرد وقتی یادت می افتد ..

که هرکـــــی ممکن است بخواند .

جـــــــــــــــــز آن یـــــــــــــــک نــــــــــــــــــــفر …
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
[/h]
برای تو می نویسم
برای تو که از افقهای دوردست
از بی نهایت دور
با دنیایی از خاطره های هزار رنگ
در شبی مهتابی به دنیا آمدی
می نویسم
می نویسم تو آمدی تا همه ی اقاقی ها یکپارچه سفید شوند
تا همه ی گیلاسها طعم لبانت را بگیرند
همه ی شب بوها عطرت را به امانت بگیرند
و همه ی سیب ها بوی خوشبختی بدهند
آمدی
و با نیم نگاهی به چشمان عاشقم
خواستی که گوشه ی قلبم را به تسخیر دربیاوری
غافل از اینکه آن لحظه من قلبی نداشتم که تو ببری
من آن زمان که تو خرامان خرامان
قدم به شهر دیدگانم گذاشتی
دلم را به قلب مهربانت باخته بودم
برایم بمان تا سیب هایم را با عطرِ خوشِ تو ببویم
http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=90211&d=1332322528




 
بالا