معماری با مصالحی از جنس دل

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
اجازه خدا میشه ورقم بدم ؟؟


میدونم وقت امتحان تموم نشده! ولی خسته شدم
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا!

من دلم قرصه!

کسی غیر از تو با من نیست

خیالت از زمین راحت، که حتی روز روشن نیست

کسی اینجا نمیبینه، که دنیا زیر چشماته

یه عمره یادمون رفته، زمین دار مکافاته

فراموشم شده گاهی، که این پایین چه ها کردم

که روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم

خدایا وقت برگشتن، یه کم با من مدارا کن

شنیدم گرمه آغوشت

اگه میشه منم جا کن...
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا دیدار تو

یک شیشه فاصله است

و من

مثل ماهی

میانِ تُنگ

و تُنگ میان دریا.

آه،

اگر بشکند

این دیوار شیشه‌ای!


 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
این نگاهت چه استادانه همهمۀ سکوت را می شکند
و من چه ناشیانه تو را با واژه های پر سروصدا می سُرایم..
وقتی از تو می نویسم کلمات در برابر چشمانم می رقصند
حضورت در شعر من موسیقی لطیفی ست که جهانم را می نوازد..
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
*تورامیخواهم*

چشمانت را

تا خیره شوم در آن

دستانت را

تا بفشارمشان

و بگویم از درد هایم

از این دل پر غصه

وتوعاشقانه

به آغوشم کشی

به لبخندی

و به گوشم نجوا کنی

آرام باش گلم

چیزی نیست

من کنارتم

ای عشق

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گلوی آدم را

باید گاهی بتراشند

تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود.

دلتنگی هایی که جایشان نه در دل

که در گلوی آدم است

دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند.

 

zahra.71

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چقدر دورتر از احساسم ایستاده ای . .
از این فاصله تو حتی صدایم را نمیشنوی
چه برسد به دلتنگی . . .[/FONT]
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من آن" نی خشکم "
بر لبهای نا پیدایی که قصه فراق را
مدام در من می دمد
و خاطره ای از "روزگار وصل" خویش
از عمق دور و مجهول درون خاموشم
آشنا و شور انگیز سر بر می دارد
و جان سرد و غمگینم را گرم و شاد
در آغوش می فشرد ..
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قصه از اونجا[SUP]شروع[/SUP] شدکهـــ
[SUP]اون [/SUP]خواست و[SUB]من [/SUB]نخواستم
سیب عشق پرتاب شد

هزار[SUB]چرخ[/SUB] خورد تا برگشت

واین شد
کهــــ

[SUP]من[/SUP] خواستم و [SUB]اون [/SUB]نخواست
هه..!
بهــ همینــ سادگیــــ
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


راستش باتو ...
حکایتــــ من حکایتـــ کسی استـــ که عاشق دریا بود اما قایق نداشتـــ
دلباخته ی سفـــر بود اما همسفر نداشتــــ
حکایتـــ کسی استــــ که زجر کشید اما ضجه تزد
زخم داشتـــ اما ناله ای نزد
نفس می کشید اما هم نفس نداشتــــ
خندید
غمش را کسی نفهمید





 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
این پست را ســــــکوت می کنم

تو بنویس !

تــــــــو بنویس ... از دلتنگی هایت

از دردهایت،

از حــــرف هایت ...

از هرچه دلت می گوید !

بنویس برایـــــــــم...
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمـان هـم کـه بـاشی بـغلت خـواهــم کـرد …

فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش

هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …

پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو

دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این قانون طبیــــــــــعت است
زخم که میخوری اعتمادت به آدم ها سست میشود
و باوَرت رنگِ شک می گیرد !
آن وقت تنها تر از همیشه می نشینی کنجِ زنـــــــدگی و می شماری درد هایت را ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگه قـــــــــلم سیاهم از دستم خسته شد

دیگه چنگی به دل سفید دفترم نمیزنه

خـ

سـ

تـ

هـ

ام



میخوام برم جعبه کوچیک مداد رنگیم بیارم

یه رنگ دیگه به زنگیم بزنم

.
.
.
.

دیگر ما را بس است هر چه غم بود خوردیم

غمی نمانده که مزه کنیم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منی که دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشم
نه کسی از کنارم بره حوصله دارم نازشو بخرم که برگرده...
من آدم بی احساسی نیستم
من بی معرفت و نامرد نیستم ...
یه زمانی یه کسایی وارد زندگیم شدن
که یه سری بــــاورامو از بین بـــردن
فقط باید یکی باشه بفهمه منو ، یکی باشه از جنس خودم ...


 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جواب سوالم تو باشی اگر
ز دنیا ندارم سوالی دگر
که من پاسخی چون تو می خواستم
مباد آرزویم از این بیشتر


نشستم به بامی که بامیش نیست
شگفتا دلم می زند باز پر
نفسگیر گردیده آرامشم
خوشا بار دیگر هوای خطر

بر آن است شب تا به خوابم کشد
بزن باز بر زخم من نیشتر



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا میان تردیدها سوزاندی
به من اشک هایت را فروختی
و برای دیگران لبخندت را حراج کردی
مرا بادیه نشین ظلمت ها کردی
و گمان کردی راهی نور میشوی
هیچ چیزی از من نمانده
خیالت آسوده باشد....
فقط مروت به خرج بده
حداقل آرزوهایم را پس بده

 
بالا